هزار و یک
هزار و دو
هزار و چند سپیدار باید سپرده شن به دست رگبار
هزار هزار بگو به من
هزار و چند تا خورشید
باید برن یکی یکی سر دار
هزار و یک
هزار و دو
هزار و چند تا سیره نشسته پر بایست لب جو بمیره
هزار و یک
هزار و دو
هزار و چند
بگو ما با داغ و دشنه خیلی وقته آشناییم
ما که اهل سرزمین بی نهایت فداییم
حالا خون کف سلول تو رگ فرزند امروز
میشه جاری جون میبخشه به تن قیام شب سوز
هزار و یک
هزار و دو
هزار هزار گلهامون
شقایقای سرخ خفته در خون
بیدار شدن صدها هزار
هزار شدن نوید بهار آبادی خاک ایرون
0 نظرات:
ارسال یک نظر