محل تولد: کرمان
شغل: افسر ارتش
سن: ۲۲
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
یکی از شهیدان روز ۸مرداد ایرج لشگری بود. او در سال۶۶ پس از یک برخورد شدید با رئیس زندان گفت: «حالا دیگر وقت تماشا نیست. وقت تصمیمگیری است و من تصمیم خود را گرفتهام. من تا به آخر خواهم ایستاد».
ایرج را از سال۶۰ درزندان قزلحصار میشناختم، دانشجوی رشته حقوق و بورسیه ارتش بود.
اهل کرمان و یک کشتیگیر زبده با همه ویژگیهای جوانمردی بود، همه کسانیکه او را دیدهاند میدانند که برجستهترین ویژگی او متانت، فروتنی و خونسردیاش در مواقع فشار بود.
در سال۶۰ دستگیر شده بود، و سال۶۱ چون اطلاعاتی از او نداشتند آزاد شد، پس از آزادی از زندان دوباره فعالیتش را ادامه داد. در سال۶۲ برای بار دوم دستگیر و اینبار به ۱۰سال زندان محکوم شد.
در سال۶۶ رژیم باهر بهانهیی بچهها را به زیر شکنجه میبرد، یکروز ایرج داشت میخی را بهدیوار میکوبید، پاسداری کار ایرج را دید و او را به جرم تخریب دیوار زندان به دادگاه برد.
او دراین بیدادگاه محکوم به ۱۰۰ضربه شلاق شد، فردای آنروز ایرج را به راهروی بند۱ (آموزشگاه) برده و روی تخت خواباندند.
۱۰۰ضربه شلاق به کمر او زدند. اما صدای ایرج درنیامد، طوری که بچهها در سلولهایشان گمان کرده بودند بهخاطر ترساندن آنها، صحنهیی ترتیب داده و پاسداران کابل را به زمین میزنند.
پاسدارها شگفت زده ازمقاومت ایرج به او گفته بودند: «خیلی طاقتداری باید به تو یک مدال بدهیم».
در تمام مدتی که در سال۶۶ بچهها با پاسداران به خاطر ورزش درگیری داشتند، ایرج مسئول ورزش و همیشه جلودار صف بود.
یکشب با ایرج درباره انقلاب ایدئولوژیک صحبت میکردیم، او در حال و هوای دیگری بود و گفت: «باید تمام پلها را خراب کرد و به این نسیم تن داد، این نسیم آدم را دیوانه میکند. اگر تن به آن ندهیم نابود میشویم».
ویژگی زندان این بود که هرکس حرفی میزد برای اثبات آن، زمان زیادی طول نمیکشید. فردای آن شب ایرج را صدا کردند، اسم او در لیست بچههایی بود که باید به انفرادی میرفتند.
ساعت ۹شب او را بیرون بردند و قرار براین بود که آنشب نشستی برگزار شود تا ایرج حرفهایش را بزند.
ساعتی گذشت اما ایرج نیامد نگران شدیم، و میخواستیم بفهمیم ایرج چرا نیامده، لذا سکوت کردم نکند او را زیر شکنجه بردهاند.
همان زمان معلوم شد ایرج را زیر شکنجه برده، و آن شب از ساعت۹ تا ۱۲شب یک سره و بدون وقفه او را زدند اما او کوتاه نیامد.
او را به سلول انفرادی بردند و دیگر هرگز او را ندیم اما پیغام فرستاد حالش خوب است و گفته بود: «من عهد خود را با مسعود و مریم بستهام و دیگر چیزی ندارم از دست بدهم که نگران آن باشم».
0 نظرات:
ارسال یک نظر