خدیجه برهانی - زندانی سیاسی رژیم آخوندی، از بستگان شهیدان سربهدار قتلعام ۶۷
با سلام به شما، من خدیجه برهانی هستم از یک خونوادهٴ مذهبی شهر قزوین، پدرم سید ابوالقاسم برهانی از روحانیان معروف شهر قزوین بود اون امام جماعت مسجد جامع شهر قزوین، از ... ... مهم و اصلی شهر قزوین بود خونوادهٴ ما از زمان شاه سیاسی بودند و ضد رژیم شاه بودن و بهخاطر همین از محبوبیت خاصی بهطور خاص پدرم در بین مردم برخوردار بود. خمینی فتوا داد که پدرم از امام جماعتی مسجد جامع شهر برداشته بشه ولی صدهزار نفر از مردم با امضای طوماری مانع این کار شدند. پدر من در سال۸۲ برای دیدم من به اشرف۱ در عراق اومد.
برادر بزرگ من مهدی که در سال۱۳۵۴ توسط ساواک شاه دستگیر شد و به اون ۷سال حکم دادن و بعد از سه سال بهدلیل سرنگونی شاه آزاد شد، ولی در زمان خمینی در سال۶۱ دستگیر شد و بعد از یک هفته زیر شکنجه بهشهادت رسید.
برادرم علی در سال۶۰، در مرداد ۶۰ دستگیر شد و بعد از بیست روز در سحرگاه هجده شهریور تیرباران شد. قبل از اعدام اونو شکنجه کردن و بدنشو با سیگار سوزوندند و براش اعدام مصنوعی ایجاد کردن.
برادرم حسین، در قتلعام ۶۷ در گوهردشت کرج اعدام شد. اون در هنگام دستگیری هفده سالش بود.
برادرم احمد، در قتلعام ۶۷ در اوین شهید شد، اعدامش کردن.
برادرم حسن و مفید در توسط سپاه پاسداران بهشهادت رسید. حسن در هنگام دستگیری ۱۵ سالش بود. خود من هم دوازده سالم بود که توسط پاسداران دستگیر شدم و هشت ماه بدون هیچگونه محاکمهای در زندانهای مختلف قزوین نگهم داشتن. بعد از تلاشهای پیدر پی پدر و مادرم با گذاشتن پول کلانی منو آزاد کردن ولی با شرط و شروط زیاد. با این شرط که روزانه برم خودمو معرفی کنم و اینکه از شهر قزوین نمیتونم خارج بشم و همچنین از مدرسه، ادامهٔ درس، تحصیل محرومم کردن. پدر و مادر من بهدلیل فشارهایی که روشون بود چه از طرف رژیم، از جانب شهادت شش فرزندشون، و چه از طرف رژیم که شکنجههای روحی و روانی بهشون وارد کرده بودن و دستگیرشون کرده بودن، سکته کردن و فوت کردن. من برای اینکه بخوام ادامهٔ راه برادرامو و پدر و مادرمو ادامه بدم و همچنین برای آزادی مردمم بجنگمم به طریق غیررسمی تونستم از کشور خارج شده و به مجاهدین بپیوندم.
0 نظرات:
ارسال یک نظر