محل تولد: مسجد سليمان
سن: ۱۸
تحصیلات: دبیرستان
محل شهادت: مسجد سلیمان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
مجاهد شهید علی صالحیاورزکی، جوانی ۱۸ساله و متولد مسجدسلیمان، نماد ایستادگی و فداکاری در راه آزادی بود. او که دانشآموزی ممتاز و پرتلاش بود، پیش از آشنایی با سازمان مجاهدین خلق، هیچچیز را با درسش عوض نمیکرد. اما زمانی که از طریق خواهر مجاهدش با آرمانهای سازمان آشنا شد، درس آزادی را سرمشق زندگی خود قرار داد و در این راه از بذل جان نیز دریغ نکرد.
علی با انگیزهای بالا و روحیهای مقاوم، مسئولیتهایش را با دقت و جدیت انجام میداد. او که از بیماری میگرن رنج میبرد، هرگز اجازه نداد درد و رنج، مانع انجام وظایفش شود. در سال ۱۳۶۶، پس از برقراری ارتباط با سازمان، در یکی از مراحل پیوستن به ارتش آزادیبخش، ضربه خورد و دستگیر شد. در لحظه دستگیری، علی تلاش کرد از دست پاسداران فرار کند، اما به پاهایش شلیک شد و با همان وضعیت مجروح، به زندان منتقل شد.
در زندان، علی زیر شکنجههای وحشیانه دژخیمان، هرگز از آرمانهایش کوتاه نیامد و هیچ اطلاعاتی درباره خود یا فعالیتهایش فاش نکرد. او تا سال ۱۳۶۷ در زندان مسجدسلیمان به سر برد و در نهایت، در حالی که هنوز ۱۸ سالش هم تمام نشده بود، به همراه سه تن دیگر از یارانش، با پاهای زخمی به جوخه تیرباران سپرده شد. علی و همرزمانش تا آخرین لحظه بر هویت مجاهدی خود ایستادگی کردند و سر تعظیم در برابر دژخیمان فرود نیاوردند.
پس از شهادت علی، پاسداران جلاد با وقاحتی بیسابقه، به مادرش زنگ زدند و گفتند: «برای ملاقات پسرت میتوانی بیایی!» مادر که عاشقانه علی را دوست داشت، با جنازه تیربارانشده پسرش مواجه شد. این جنایت چنان تاثیری بر پدرش گذاشت که او نیز پس از شنیدن خبر شهادت فرزندش، سکته کرد و درگذشت. حتی پس از این همه جنایت، پاسداران از مادر علی پول فشنگهایی را که به پسرش شلیک کرده بودند، طلب کردند.
جسد علی در گورستان انگلیسیهای مسجدسلیمان دفن شد، اما نام و یاد او در قلب مردم این شهر جاودان ماند. بارها و بارها مزار او و یارانش را تخریب کردند، اما تل خاکی که از آن باقی مانده، گواهی است بر مقاومت و ایستادگی این شهید بزرگوار.
خاطرهای از علی، به قلم خواهر مجاهدش:
خواهر مجاهد علی در گزارشی نوشته است: «من پس از آزادی از زندان، در مسجدسلیمان زندگی میکردم. این شهر کوچک، محدودیتهای زیادی را به ویژه بر زندانیان آزادشده تحمیل میکرد و من تحت فشار شدید بودم. سرانجام ارتباطم با سازمان برقرار شد و قرار بود از طریق مجاهد شهید کبری افشار، خودم را به سازمان برسانم. سفر به شیراز بسیار دشوار بود و من به تنهایی نمیتوانستم این کار را انجام دهم. تنها کسی که میتوانست به من کمک کند، علی بود. او در آن زمان تنها ۱۶ سال داشت.
روزی که پیام رادیویی را دریافت کردم، جریان را به علی گفتم و او با اشتیاق پذیرفت تا به من کمک کند. با چشمانی پر از شوق گفت: «اگر میخواهی به سازمان بپیوندی، هر کاری لازم باشد برایت انجام میدهم.» من که این شور و اشتیاق را در او دیدم، مطمئن شدم که میتوانم روی او حساب کنم. با وجود بیماریاش و درد شدیدی که تحمل میکرد، سنگینترین مرحله کار را به او سپردم. او با موفقیت این کار را انجام داد و وقتی بازگشت، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
در لحظه خداحافظی، دستش را گرفتم. در حالی که خون از بینیاش جاری بود، با التماس گفت: «مرا هم با خودتان ببرید.» متأسفانه امکان بردن او را نداشتم. از او جدا شدم، در حالی که همیشه مدیون فداکاریهایش خواهم بود.»
علی صالحیاورزکی، نه تنها یک نام، بلکه نماد مقاومت، فداکاری و عشق به آزادی است. یادش گرامی و راهش پررهرو باد
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر