محل تولد: بروجرد
شغل: سرباز وظیفه
سن: ۲۷
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
جمشید اسدی در سال ۱۳۴۰ در بروجرد متولد شد و تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم در همان شهر به پایان رساند. او در جریان انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷ به فعالیتهای سیاسی روی آورد و در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب، با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و بهعنوان هوادار سازمان، فعالیتهایش را در بخش دانشآموزی آغاز کرد.
جمشید در توزیع نشریه «مجاهد» در بروجرد بسیار فعال بود و با عشق و تعهد در این مسیر گام برمیداشت. از آنجا که خانوادهاش در تهران ساکن بودند، برای شرکت در میتینگهای بزرگ سازمان و کلاسهای تبیین جهان به این شهر سفر میکرد. نجابت، مهربانی، جدیت و جسارت او در دفاع از آرمانهای سازمان، زبانزد دوستان و همرزمانش بود.
با آغاز سال ۱۳۶۰ و شروع خدمت سربازی، جمشید که قلبش برای آرمان آزادی و عدالت میتپید، نتوانست خود را در چارچوب ارتش رژیم خمینی ببیند. پس از تظاهرات تاریخی ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، او از سربازی فرار کرد و زندگی مخفی را برگزید. در این دوران، وظیفه پشتیبانی از تیمهای عملیاتی سازمان را بر عهده داشت.
در تابستان ۱۳۶۰، هنگام انجام مأموریتی، مزدوران کمیتهچی او را دستگیر و به زندان بروجرد منتقل کردند. دژخیمان رژیم با شکنجههای وحشیانه تلاش کردند او را وادار به تسلیم کنند، اما جمشید هرگز از ایمان و آرمان خود کوتاه نیامد. یکی از آشنایان خانواده که در دادستانی رژیم نفوذ داشت، به او پیشنهاد کرد که در ازای نوشتن یک توبهنامه، آزاد شود، اما جمشید با صراحت این پیشنهاد را رد کرد.
در سال ۱۳۶۱، او را به زندان اوین منتقل کردند، جایی که شکنجههای وحشیانه باعث افت شدید بیناییاش شد. مادرش که در یکی از ملاقاتها، وضعیت جسمانی او را وخیم دید، از او خواست که کمی کوتاه بیاید تا از این شرایط نجات پیدا کند. اما جمشید قاطعانه پاسخ داد: «اگر قرار است اینجا بیایی تا مرا از راهم منصرف کنی، دیگر اینجا نیا. من از عقیدهام دست نمیکشم.»
سپس به زندان گوهردشت منتقل شد و بهعنوان یکی از زندانیان مقاوم، فشارهای شدیدی را تحمل کرد. سرانجام، در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، جمشید اسدی همراه با هزاران مجاهد دیگر که بر سر موضع خود ایستاده بودند، سربدار شد.
در آذر همان سال، دادستانی رژیم با مادرش تماس گرفت و از او خواست به زندان گوهردشت مراجعه کند. در آنجا، مأموران رژیم او را به راهرویی بردند که در دو طرفش، ساکهای دستی چیده شده بود. یکی از پاسداران یک ساک را که حاوی عینک شکسته و ساعت جمشید بود، به مادر داد و اعلام کرد که او اعدام شده است. سپس با تهدید، او را از برگزاری هرگونه مراسمی منع کردند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر