بهشهر از شهرهاي استان مازندران است. با جمعيتي حدود200هزار نفر و گلوگاه در 25كيلومتري آن و بندرگز قرار دارد. مجاهدين در اين دو شهر كوچك، مانند اغلب شهرهاي مازندران بلافاصله بعد از انقلاب ضدسلطنتي با استقبال گسترده مردمي مواجه شدند. هواداران سازمان در بهشهر در «انجمن جوانان موحد» گردآمدند. اما همراه با اوجگيري مبارزه با ارتجاع، عناصر معلوم الحال وابستة حكومتي كه ظرفيت شنيدن و ديدن اقبال مردم از مجاهدين را نداشتند شروع به آزار و اذيت و حتي حمله و مجروح كردن هواداران كردند. سردسته فالانژهاي بهشهر فردي بود به نام «احمد توكلي» كه بعدها به خاطر خوش خدمتي ها و چماقداري هايش به وكالت از بهشهر و تهران و وزارت كار رژيم ارتقا درجه يافت.
اين فرد براي خودش باندي به راه انداخته بود كه با چوب و چماق و قمه به هواداران و تجمعات مجاهدين، حتي در شهرهاي ديگر مازندران، حمله مي كردند و با وحشيگري تمام به ضرب و جرح هواداران مي پرداختند. احمد توكلي و حزب جمهوري اسلامي با پشتيباني كامل سپاه پاسداران در بهشهر هرچه كه مي خواستند انجام مي دادند و جوابگوي هيچ عمل ضد انقلابي خود هم نبودند. از جمله در فروردين 59 آنان به دفتر انجمن جوانان موحد حمله كردند. اين حمله يك برنامه از پيش طراحي شده به سبك «خميني» بود. آنها ابتدا فخرالدين حجازي، معركه گردان سراسري فالانژها، را براي سخنراني و تهيج مردم به بهشهر فراخواندند. او در سخنراني خود گفت: اين شهر استالين گراد است يا يك شهر اسلامي؟ و بعد از آن عناصر فالانژ كه از قبل سازماندهي شده بودند، تحت نام «مردم»! به دفتر انجمن جوانان موحد حمله كردند. بلافاصله يك كمپرسي سنگ كنار رودخانه در جلو انجمن خالي شد و مهاجمان با سنگ به دفتر انجمن حمله كردند. تمام پنجره ها و اتاقها درهم شكسته شد و ساختمان انجمن به صورت ويرانه اي درآمد. اما مقاومت ساكنان دفتر انجمن ادامه يافت. بعد از حملات چماقداران سپاه پاسداران به صورت علني و رسمي دخالت كرد. پاسداران از ساختمانهاي اطراف توانستند به داخل انجمن راه يابند و با چاقو و پنجه بوكس و قمه به جان هواداراني پرداختند كه در آنجا بودند. در اين حمله تعداد زيادي از خواهران و برادران مجروح شدند. از جمله برادر مجاهد محمود باقي پور با پنجه بوكس مورد تهاجم قرار گرفت و يك چشم خود را از دست داد.
مقاومت ادامه يافت تا صبح كه خانواده ها به اعتراض برخاستند و در گرد انجمن اجتماع كردند. عاقبت رژيم در برابر مقاومت خونين هواداران مجبور به عقب نشيني شد. ارگانهاي ديگر خود نظير شهرباني را وارد كرد تا به نحوي قضيه را فيصله دهد. از هواداراني كه در اين مقاومت خونين حضور داشتند برخي در سالهاي بعد به شهادت رسيدند. از جمله آنان مي توان از خواهران مجاهد منير يعقوبيان و عصمت رضوي نام برد. فرمانده دلير فرهاد جوادي آن روز صحنه نيز در 6مرداد1360 همراه با مجاهدين خلق فردوس سراج و اسفنديار كامران توسط پاسداران اعدام شد.
اما همچنان كه پيش بيني مي شد به طور قانونمند حملات چماقداري و عناصر چماقدار نمي توانستند به صورت نامحدود ادامه يابد. لذا همپاي پيچيده شدن و سازمان يافتن مقاومت آنها نيز در ارگانهاي مختلف سركوب سازماندهي شدند تا تهاجمات و كشتار خود را در لباس قانون گسترش دهند. اين بود كه احمد توكلي آخوند ايماني را به عنوان حاكم شرع و جنايتكار ديگري به نام خوشخو را براي دادگاه به اصطلاح انقلاب اسلامی به بهشهر فراخواند تا سركوب و كشتار را ادامه دهند. خود احمد توكلي با نام مستعار ايرج بازجو و شكنجه گري بود كه رذيلانه ترين شكنجه ها را در حق مجاهدين اعمال كرد. اين تيم كشتار و سركوب در زندان عباس آباد بهشهر تا سال1363 هرچه كه توانستند بي وقفه درباره مجاهدين كوتاهي نكردند. آن چنان كه يكي از زندانبانان خود زندان عباس آباد با اشاره به كنده درختي در حياط زندان گفته بود اگر اين كنده درخت زبان داشت می گفت, چندین و چند زندانی مجاهد را به این درخت بستند و تیر باران کرده اند. فالانژترين عناصر همراه با عقب مانده ترين افراد اجتماعي به خدمت گرفته مي شوند و به كشتار فجيع ترين جوانان شهر مي پردازند. نوشته اند كه در كردكوي، در نزديكي 50كيلومتري بهشهر، يك بسيجي تركش خورده با ويلچر همه كارة زندان مي شود و با يك دست شلاق و دست ديگر كلت كمري خود بيشترين فشارها را به زندانيان وارد مي كند. زندانيان زندان عباس آباد گزارش داده اند كه حتي پس از محاكمه و دريافت حكم تأمين نداشته اند و هر از گاهي بازجويان به سراغشان مي آمده و بازجويي ها دوباره از سر گرفته مي شده است.
در جريان قتل عام سال67 تعدادي از زندانيان زندان عباس آباد را به ساري، در 54كيلومتري بهشهر، به عنوان مركز استان منتقل مي كنند. زنداني كه به علت مركزيت و بزرگتر بودن تعداد بيشتري مجاهد اسير داشت و كشتار بيشتري در آن صورت گرفته بود. به گزارش يك زنداني غير مجاهد كه در آن زمان در زندان عباس آباد بوده است بعد از قتل عام تنها 5زنداني مجاهد باقي مانده بود. همين زنداني غير مجاهد نوشته است: «تسویه خونین در زندان های مازندران فقط محدود به تابستان ۶۷ نبود. کشتار تا پایان سال ۶۷ هم ادامه داشت. در زندان های آمل و گرگان و بابل پس از باصطلاح پاکسازی، همچنان اعدام با شیوه، "دار زدن" و" تیرباران" انجام می گرفت. شهر چالوس یکی از مراکز استقرارهیأت مرگ و برنامه ریزی در زمینه تسویه و کشتار زندانها بود».
اعدام شدگان در بهشهر را عمدتا در گورستان بهشت فاطمه دفن كرده اند. برخي اعدام شدگان در ساير شهرهاي ديگر مازندران را به شهرهاي ديگري منتقل كرده و دفن كرده اند. مثلا مجاهد شهيد بتول اسدي را در زندان رشت اعدام كردند اما مزارش در گورستان گلوگاه، 25كيلومتري بهشهر، است. در زير مزار چند مجاهد شهيد در گلوگاه را ملاحظه مي كنيد. اين شهيدان از شهيدان سالهاي اول دهة 1360 هستند.
توضيح: مجاهد خلق بتول اسدي در زندان باشگاه افسران رشت اعدام شد. در گزارشي پيرامون شهادت او مي خوانيم: «صبح با فرياد بتول از خواب پريدم، باعجله به طرف پنجره رفتم و از لابه لاي ميله ها محكم به پشتدري سلول كوبيدم، باز شد، يك لحظه نگاهمان به هم گره خورد. تا من را ديد خنديد، يعني كه ديدي به قولم وفا كردم؟چندپاسدار با ضربات قنداق تفنگ سعي مي كردند سوار ماشينش كنند، چندنفرشان هم به سمت پنجره آمدند و با فحش و ناسزا به من، آن را بستند. چند دقيقه بعد صداي رگبار آمد و سه تكتير خلاص … بعد مزدوران برگشتند، صدايشان را مي شنيدم، قهقهه مي زدند، بين خودشان شيريني پخش مي كردند. "فقاتلوا ائمة الكفر"، "سران كفر را كشتيم". ... شب قبل بتول چندساعتي را آنجا گذرانده بود. كنار تخت قرآني ديده ميشد، صفحهٌ سورهٌ «محمد»ش تاخورده بود. با دست ديگرم كه آزاد بود قرآن را برداشتم، با صداي بلند شروع كردم به خواندن، ادامهٌ آياتي كه با بتول خوانده بوديم…»
مریم رجوی: آنها در اوج افتخار، بهدفاع از نام و آرمان رهاییبخش خود برخاستند و منش و راه و رسم این جنبش را با تسلیمناپذیری سرشتند. آن قهرمانان، بهویژه دختران مجاهد، مسئولان قتل عام را، مطابق اعتراف خودشان، بهعجز و التماس کشاندند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
اين فرد براي خودش باندي به راه انداخته بود كه با چوب و چماق و قمه به هواداران و تجمعات مجاهدين، حتي در شهرهاي ديگر مازندران، حمله مي كردند و با وحشيگري تمام به ضرب و جرح هواداران مي پرداختند. احمد توكلي و حزب جمهوري اسلامي با پشتيباني كامل سپاه پاسداران در بهشهر هرچه كه مي خواستند انجام مي دادند و جوابگوي هيچ عمل ضد انقلابي خود هم نبودند. از جمله در فروردين 59 آنان به دفتر انجمن جوانان موحد حمله كردند. اين حمله يك برنامه از پيش طراحي شده به سبك «خميني» بود. آنها ابتدا فخرالدين حجازي، معركه گردان سراسري فالانژها، را براي سخنراني و تهيج مردم به بهشهر فراخواندند. او در سخنراني خود گفت: اين شهر استالين گراد است يا يك شهر اسلامي؟ و بعد از آن عناصر فالانژ كه از قبل سازماندهي شده بودند، تحت نام «مردم»! به دفتر انجمن جوانان موحد حمله كردند. بلافاصله يك كمپرسي سنگ كنار رودخانه در جلو انجمن خالي شد و مهاجمان با سنگ به دفتر انجمن حمله كردند. تمام پنجره ها و اتاقها درهم شكسته شد و ساختمان انجمن به صورت ويرانه اي درآمد. اما مقاومت ساكنان دفتر انجمن ادامه يافت. بعد از حملات چماقداران سپاه پاسداران به صورت علني و رسمي دخالت كرد. پاسداران از ساختمانهاي اطراف توانستند به داخل انجمن راه يابند و با چاقو و پنجه بوكس و قمه به جان هواداراني پرداختند كه در آنجا بودند. در اين حمله تعداد زيادي از خواهران و برادران مجروح شدند. از جمله برادر مجاهد محمود باقي پور با پنجه بوكس مورد تهاجم قرار گرفت و يك چشم خود را از دست داد.
مقاومت ادامه يافت تا صبح كه خانواده ها به اعتراض برخاستند و در گرد انجمن اجتماع كردند. عاقبت رژيم در برابر مقاومت خونين هواداران مجبور به عقب نشيني شد. ارگانهاي ديگر خود نظير شهرباني را وارد كرد تا به نحوي قضيه را فيصله دهد. از هواداراني كه در اين مقاومت خونين حضور داشتند برخي در سالهاي بعد به شهادت رسيدند. از جمله آنان مي توان از خواهران مجاهد منير يعقوبيان و عصمت رضوي نام برد. فرمانده دلير فرهاد جوادي آن روز صحنه نيز در 6مرداد1360 همراه با مجاهدين خلق فردوس سراج و اسفنديار كامران توسط پاسداران اعدام شد.
اما همچنان كه پيش بيني مي شد به طور قانونمند حملات چماقداري و عناصر چماقدار نمي توانستند به صورت نامحدود ادامه يابد. لذا همپاي پيچيده شدن و سازمان يافتن مقاومت آنها نيز در ارگانهاي مختلف سركوب سازماندهي شدند تا تهاجمات و كشتار خود را در لباس قانون گسترش دهند. اين بود كه احمد توكلي آخوند ايماني را به عنوان حاكم شرع و جنايتكار ديگري به نام خوشخو را براي دادگاه به اصطلاح انقلاب اسلامی به بهشهر فراخواند تا سركوب و كشتار را ادامه دهند. خود احمد توكلي با نام مستعار ايرج بازجو و شكنجه گري بود كه رذيلانه ترين شكنجه ها را در حق مجاهدين اعمال كرد. اين تيم كشتار و سركوب در زندان عباس آباد بهشهر تا سال1363 هرچه كه توانستند بي وقفه درباره مجاهدين كوتاهي نكردند. آن چنان كه يكي از زندانبانان خود زندان عباس آباد با اشاره به كنده درختي در حياط زندان گفته بود اگر اين كنده درخت زبان داشت می گفت, چندین و چند زندانی مجاهد را به این درخت بستند و تیر باران کرده اند. فالانژترين عناصر همراه با عقب مانده ترين افراد اجتماعي به خدمت گرفته مي شوند و به كشتار فجيع ترين جوانان شهر مي پردازند. نوشته اند كه در كردكوي، در نزديكي 50كيلومتري بهشهر، يك بسيجي تركش خورده با ويلچر همه كارة زندان مي شود و با يك دست شلاق و دست ديگر كلت كمري خود بيشترين فشارها را به زندانيان وارد مي كند. زندانيان زندان عباس آباد گزارش داده اند كه حتي پس از محاكمه و دريافت حكم تأمين نداشته اند و هر از گاهي بازجويان به سراغشان مي آمده و بازجويي ها دوباره از سر گرفته مي شده است.
در جريان قتل عام سال67 تعدادي از زندانيان زندان عباس آباد را به ساري، در 54كيلومتري بهشهر، به عنوان مركز استان منتقل مي كنند. زنداني كه به علت مركزيت و بزرگتر بودن تعداد بيشتري مجاهد اسير داشت و كشتار بيشتري در آن صورت گرفته بود. به گزارش يك زنداني غير مجاهد كه در آن زمان در زندان عباس آباد بوده است بعد از قتل عام تنها 5زنداني مجاهد باقي مانده بود. همين زنداني غير مجاهد نوشته است: «تسویه خونین در زندان های مازندران فقط محدود به تابستان ۶۷ نبود. کشتار تا پایان سال ۶۷ هم ادامه داشت. در زندان های آمل و گرگان و بابل پس از باصطلاح پاکسازی، همچنان اعدام با شیوه، "دار زدن" و" تیرباران" انجام می گرفت. شهر چالوس یکی از مراکز استقرارهیأت مرگ و برنامه ریزی در زمینه تسویه و کشتار زندانها بود».
اعدام شدگان در بهشهر را عمدتا در گورستان بهشت فاطمه دفن كرده اند. برخي اعدام شدگان در ساير شهرهاي ديگر مازندران را به شهرهاي ديگري منتقل كرده و دفن كرده اند. مثلا مجاهد شهيد بتول اسدي را در زندان رشت اعدام كردند اما مزارش در گورستان گلوگاه، 25كيلومتري بهشهر، است. در زير مزار چند مجاهد شهيد در گلوگاه را ملاحظه مي كنيد. اين شهيدان از شهيدان سالهاي اول دهة 1360 هستند.
توضيح: مجاهد خلق بتول اسدي در زندان باشگاه افسران رشت اعدام شد. در گزارشي پيرامون شهادت او مي خوانيم: «صبح با فرياد بتول از خواب پريدم، باعجله به طرف پنجره رفتم و از لابه لاي ميله ها محكم به پشتدري سلول كوبيدم، باز شد، يك لحظه نگاهمان به هم گره خورد. تا من را ديد خنديد، يعني كه ديدي به قولم وفا كردم؟چندپاسدار با ضربات قنداق تفنگ سعي مي كردند سوار ماشينش كنند، چندنفرشان هم به سمت پنجره آمدند و با فحش و ناسزا به من، آن را بستند. چند دقيقه بعد صداي رگبار آمد و سه تكتير خلاص … بعد مزدوران برگشتند، صدايشان را مي شنيدم، قهقهه مي زدند، بين خودشان شيريني پخش مي كردند. "فقاتلوا ائمة الكفر"، "سران كفر را كشتيم". ... شب قبل بتول چندساعتي را آنجا گذرانده بود. كنار تخت قرآني ديده ميشد، صفحهٌ سورهٌ «محمد»ش تاخورده بود. با دست ديگرم كه آزاد بود قرآن را برداشتم، با صداي بلند شروع كردم به خواندن، ادامهٌ آياتي كه با بتول خوانده بوديم…»
مریم رجوی: آنها در اوج افتخار، بهدفاع از نام و آرمان رهاییبخش خود برخاستند و منش و راه و رسم این جنبش را با تسلیمناپذیری سرشتند. آن قهرمانان، بهویژه دختران مجاهد، مسئولان قتل عام را، مطابق اعتراف خودشان، بهعجز و التماس کشاندند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر