محل تولد: بهبهان
سن: ۳۱
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: اهواز
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
مجاهد شهید آقا رضا مرشدزاده در سال۱۳۳۷ در بهبهان متولد شد او که فردی کنجکاو، صمیمی و اجتماعی بود خیلی زود با مشکلات و دردهای جامعه آشنا شد و دلسوزانه بهدنبال راهحلی واقعی بود و مطالعات خود را از کتاب ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی شروع کرد.
او در ۱۶سالگی (دهم دبیرستان) توسط ساواک دستگیر و در زندان شیراز مورد شکنجه و آزار بسیار قرار گرفت. از جمله با باتون برقی به جاهای حساس بدن شکنجه و پس از چند ماه آزاد شد. او در زندان با کتاب تفسیر قرآن آیتالله طالقانی و با سازمان مجاهدین خلق آشنا شد.وی در دانشگاه اهواز، دانشکده کشاورزی، یکی از فعالان ضدرژیم شاه بود. او پس از انقلاب جزو مسئولان انجمن دانشجویان مسلمان (هوادار مجاهدین) در اهواز شد.
رضا پس از فاز نظامی به تهران آمد و توسط پاسداران خمینی دستگیر و به زندان اوین منتقل شد.
رضا در زیر شکنجههای دژخیمان آنچنان مقاومت کرد، که حتی اسم واقعیاش را به آنها نگفت و با اسم مستعار در اوین زندانی بود و خانوادهاش نیز نمیدانستند که او دستگیر شده و در زندان است. اما پس از چندی اسم اصلی او لو رفت و توسط همبندیهایش به خانوادهاش اطلاع داده شد که او در اوین زندانی است.
پس از پیگیری بسیار توسط خانواده برای انتقال او به اهواز، رضا به زندان کارون اهواز منتقل شد، و بهرغم اتمام محکومیت اما زندانبان دژخیم او را آزاد نمیکردند. چرا که او در مقابل فشار آنها برای تسلیم شدن و ندامت از هویت مجاهدیاش کوتاه نمیآمد ضمن اینکه یکی از زندانیان مقاوم و فعال بود.
سرانجام در جریان قتلعام سال۶۷ رضای قهرمان پس از ۷سال مقاومت در برابر دژخیمان خمینی در زندان اوین و زندان کارون اهواز، در حالیکه آثار شکنجه بر چهره و ناخنهایش هویدا بود توسط هیأت مرگ خمینی به اعدام محکوم شد و سربدار شد.
پیش از شهادت رضا برادر مجاهدش مرتضی (صاحب) مرشدزاده در جریان یکی از عملیاتهای ارتش آزادیبخش ملی و برادر دیگرش مجاهد شهید محمد (حبیبالله) مرشدزاده در عملیات فروغ جاویدان بهشهادت رسیدند.
خاطرات
یک از نزدیکانش نقل میکند: در یک صبح سرد زمستان که آقا رضا سوار بر موتور بود، در مسیرش کودک ضعیف نیمه برهنهای را میبیند که تعدادی گردو در سینی گذاشته و دنبال فروش آنهاست و با صدای نهیفش صدا میزده است. رضا که قلب حساس و رئوفی داشت چنان برانگیخته میشود که می خواسته خودش را از موتور به زمین بیاندازد. او سرانجام نیز تمام وجود و هستیاش را در راه بهروزی و سعادت همین کودکان و قربانیان استثمار و بر سر پیمان با آنان گذاشت و به جمع سرداران سر بدار پیوست.
![]() |
عکسی از مجاهد شهید آقارضا مرشدزاده |
خاطره یکی از همرزمان رضای قهرمان:
در دانشکده یکبار قرار بود که اعتصاب و تظاهرات کنیم از قبل به همه نفرات خبر داده بودند و یکی از کسانی که شعار اصلی ضدشاه میداد و با پوتین به شیشههای راهروهای دانشکده میزد و میشکست رضابود. با وجود شناخته شدگی جسارت زیادی داشت و همانجا هم توسط گارد دانشگاه بهشدت مضروب و دستگیر شد. بعد بهخاطرا عتراضات دانشجویان او را آزادکردند.
رضا بعد از انقلاب ابتدا در انجمن دانشجویان مسلمان دانشگاه اهواز از مسئولان بود و بعد هم به بخش کارگری در جنبش منتقل شد. فروتنی و خضوع رضاومحبت هایش باعث شده بود که یکی از محبوبترین هاباشد. هیچوقت یادم نمیرود که هر وقت در نماز جماعت پیشنماز میشددعاهای زیادی موقع سجود میخواند که این موجب شده بود همه بهخصوص در ماه رمضان موقع افطار سربسرش بگذارندکه کوتاه کند!
ولی او دعایش راکه بسیار زیبا هم بودمیخواند و انگار که فقط خدا را میدید و مخاطبش بود.
رضا بسیارجسارت داشت و یکی از مهاجمترین نفرات برای دشمن و بهخصوص پاسداران بود. انگار هیچ ترسی در دلش جایی نداشت و هر چه بود شجاعت بود. این را در بسیاری از صحنهها شاهد بودم از زمان شاه موقع حمله گارد دانشگاه و دستگیریش تا زمان حمله به دانشگاه اهواز در انقلاب فرهنگی تا حمله به جنبش مجاهدین توسط نیروهای خمینی و پاسداران و تا فاز نظامی که مسلح شده بود.
![]() |
دست نویس مجاهد شهید آقارضا مرشدزاده |
![]() |
شعری از مجاهد شهید آقارضا مرشدزاده |
0 نظرات:
ارسال یک نظر