محل تولد: فومن
شغل: -
سن: ۲۵
تحصیلات:
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
نسیم ماه مرداد و شهریور هر سال در وزش مداوم خود خاطره گیله مردان، یعنی آنان که در سرزمین سرسبز گیلان زاده شده اند را بی اختیار به امواج بی قرار ساحل خزر و لاله زارهای دیلمان و باغهای سرسبز چای و شالیزارهای فومنات پیوند می دهد. تا چشم کار میکند زحمتکشان روستایی بویژه مادران، علیرغم کار طاقت فرسا، با شور و صفایی وصف ناپذیر در حال دروی محصول برنج هستند. در تابستان ٦٧ در مزارع برنج روستای بوئین اما، که فقط در چند کیلومتری رزمگاه سردار فراموشی ناپذیر جنگل قرار دارد، جای یک مادر زحمتکش با سکوتی معنا دار خالیست. این مادر قهرمان، مادر شهدلب است که با جگری سوخته و پاهای زخمی از درد و رنج روزگار و کار، برای ملاقات دو فرزند دلیر خود، توسط جلادان خمینی از شکنجه گاهی به شکنجه گاه دیگر روان است. سرانجام پس از هفته ها بی خبری به مادر خبر می دهند که می تواند به زندان پل عراق رشت مراجعه کند. جلادان سنگدل خمینی به راحتی خوردن یک لیوان آب به مادر می گویند: "بچه هایت را اعدام کرده ایم" . و مادر که در پاکباختگی فرزندان قهرمانش ابراهیم و احمد شهد لب و حقانیت راهشان تردیدی نداشت و سرافراز از اینکه دو فرزند قهرمانش تسلیم جلاد نگردیده اند، با روحیه ای بالا و شایسته یک گیله زن شجاع به جلادان می گوید: " خوب حالا که اعدام کرده اید، لااقل بگویید قبرهای آنها کجاست". جلادان خمینی از روحیه مادر بسیار خشمگین شده و برای انتقام جویی او را هر روز به قبرستانی در یکی از شهر های گیلان می فرستند. و بدین ترتیب موج خزر در سوگ دو فرزند دلاور خطه فومنات سیه پوش میشود و بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموش. مادر به روستای بغض کرده در غم دو فرزند سربدارش باز می گردد، حضورش اما به میعاد گاهی برای تجدید عهد مردم و بویژه جوانان آن خطه برای ادامه راه فرزندان شهیدش تبدیل میگردد.
مجاهد قهرمان ابراهیم شهدلب در سال ١٣٤١ در روستای بوئین درحوالی شهرستان فومن در یک خانواده زحمت کش روستایی بدنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی او توأم با فقر و نابرابری بود و ظلم را با تمام وجودش لمس می کرد. او در جریان انقلاب ضد سلطنتی مشتاقانه دنبال گمشده ای می گشت تا در آن روح تشنه آزادی و برابری خود را سیراب کند. مجاهد شهید ابراهیم شهدلب سرانجام گمشده خود را در پرتو درخشش سازمان مجاهدین خلق ایران یافت و از آن روز عاشقانه و بیقرار قدم در مسیری گذاشت که در آن فدا و صداقت چون الماس می درخشید، به زلالی آب رودخانه پر آب و نیلگونی که به روستای زادگاهشان زیبایی خاصی می بخشید. او در رهبری سازمان تبلور آمال و آرزوهای یک خلق استثمار شده و محروم را می دید و از این رو به مسعود به معنی واقعی عشق می ورزید.
ابراهیم بعد از ٣٠ خرداد ١٣٦٠ به فعالیت های خود ادامه داد. ابراهیم در فواصل سالهای ٦٠ تا سال ٦٣ دو بار دستگیر و هر بار به مدت یک سال در زندان فومن در اسارت بود. ابراهیم قهرمان بعد از آزادی از زندان، در سال ١٣٦٦ در پاسخ به ندای "هل من ناصر" مسعود، با عزم جزم عازم نوار مرزی برای پیوستن به صفوف رزمندگان ارتش آزادی بخش ملی ایران بود که در سلماس دستگیر و در اطلاعات بد نام این شهر پس از شکنجه های وحشیانه به زندان رشت منتقل شد.
مجاهد قهرمان ابراهیم شهدلب سرانجام به عهد خود با خدا و خلق بویژه با مردم محروم روستای بوئین که به آنها عشق می ورزید، وفا کرد و با فتوای خمینی خون آشام در جریان کشتار تابستان ١٣٦٧ در زندان پل عراق رشت سربدار شد.
0 نظرات:
ارسال یک نظر