بهروز گنجیخانی سال۱۳۴۲ در تهران بهدنیا آمد. او هنگامی که دانشآموز بود و در دوران قبل از ۳۰خرداد سال ۶۰ از هواداران فعال مجاهدین بود. منطقه فعالیتش تهرانپارس و خیابان فرجام تهران بود. او در خانواده متوسطی به دنیا آمد و در کودکی پدر خود را از دست داد. مادرش با رنجی بسیار او را بزرگ کرد که با از دست دادن بهروز بهشدت شکسته و متأثر شد.
بهروز را من برای اولینبار در سال ۶۴ در اوین دیدم. آن زمان ما در سالن ۵زندان اوین بودیم و او را از بند ۴قزلحصار نزد ما آوردند. یک سال بعد یعنی در سال ۶۵طرح جداسازی زندانیان که مقدمه قتلعام بود صورت گرفت. زندانیان را بر اساس میزان محکومیتشان تقسیم کردند و بهروز هم به گوهردشت منتقل شد. سال ۶۶مجدداً با تعداد دیگری از بچهها به اوین بازگردانده شد و در بند ۴بالا ساختمان ۳۲۵جای گرفت.
از همین جا هم بود که عاقبت در سال ۶۷بهشهادت رسید. این مجاهد ارزشمند و گرامیاز زندانیان مقاومیبود که در سختترین شرایط روحیه مبارزاتی خود را از دست نداد. در سال ۶۳وقتی که من نیز همراه بسیاری از برادران همبندم در سلول در بسته اوین بودیم و جلادان حتی در اتاقها را هم بر روی ما بسته بودند، بهروز را با گزارش یک خائن به زیر هشت بردند و ۴۸ساعت تمام سرپا نگهداشتند. اما با روحیهیی بسیار گشاده این رنج را نیز تحمل کرد.
بهروز از فوتبالیستهای ثابت و پرشور بند در قزلحصار بود. وقتی که از بهروز صحبت میکنم دریغم میآید از دوست بسیار نزدیکش سیفالدین یادی نکنم.
سیفالدین نامور از مجاهدین استوار در زندان بود. او پیک سازمان بود که از منطقه بازگشته و دستگیر شده بود. در زندان دوستی و رابطه عاطفی بهروز و سیفالدین زبانزد بود عاقبت نیز سیفالدین همراه با بهروز در قتلعام سال ۶۷سربهدار سپردند.
خاطرهای از بهروز گنجیخانی
«پاسدار نگهبان بند، در سلول را باز کرد و گفت ۲نفر نماینده از شما بیرون بیایند، دو نفر از بچهها بیرون رفتند، اسم یکی را بهیاد ندارم، اما دومین نفر برادری بهنام بهروز گنجیخانی بود (که بعد در سال ۶۷بهشهادت رسید) آنها رفتند و ما منتظر و نگران بودیم که چه خبر شده؟ بالاخره بعد از حدود نیمساعت برگشتند.
بهروز با خنده وارد سلول شد و با صدای بلند گفت: بچهها مسعود رفت! مبارک باشد! همگی هاجو واج او را نگاه میکردیم. گفتیم توضیح بده چه خبر شده؟ بهروز نشست و گفت: ما را به اتاق پاسدارها بردند. لاجوردی آنجابود از هر اتاق دو نفر را آورده بودند. لاجوردی گفت: رجوی فرار کرده، الآن تلویزیون میخواهد چیزی را نشان بدهد. ما پای تلویزیون نشستیم. در یک فیلم خبری که نشان دادند، گفت که شب گذشته رهبر مجاهدین فرار کردهو به فرانسه رفتهاست.
از شنیدن حرفهای بهروز همه خوشحال شدند و میگفتند، الآن خمینی چه حالی دارد! اما در عینحال بعضیها نگران واکنش رژیم بودند و میگفتند حالا وضع بدتر میشود. فشار بیشتر میشود. گاهی یکی میآمد پیش بهروز و میگفت: مطمئنی که آنچه تلویزیون نشان داده خود مسعود بوده؟ و بهروز میگفت شک نکن! خود خودش بود! آخرشب همه ما به این نتیجه رسیدیم که بهخاطر این پیروزی بزرگی که به دست آمده، شربت درست کنیم و جشن بگیریم».
وقتى كه از بهروز صحبت مى كنم دريغم مىآيد از دوست بسيار نزديكش سيفالدين يادى نكنم. سيفالدين نامور ازمجاهدين استوار در زندان بود. او پيك سازمان بود كه از منطقه بازگشته و دستگير شده بود. در زندان دوستى و رابطه عاطفى بهروز و سيفالدين زبانزد بود عاقبت نيز سيفالدين همراه با بهروز در قتل عام سال 67 سر به دار سپردند.
مریم رجوی: جنبش دادخواهی قتلعامشدگان، بخشی از جنبش سراسری برای آزادی ایران است. از همه شما و همه مدافعان حقوقبشر میخواهم در این دادخواهی، با مردم ایران همراهی کنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر