در زندان اوین هستیم شب ۵مرداداست ساعت ۱۱۰۰ شب است یک دفعه صدای بلندگوی بند به صدا درآمد ۵نفر اسامی بچه ها را خواند زهرا فلاحتی و محبوبه حاجعلی وسهیلا محمدرحیمی و... با کلیه وسایل به دفتر بند مراجعه کنند
یک سری درخواب بودند همه بیدارشدند و ازهم سوال میکردند چه شده است شب برای اعدام سابقه نداشته. آن شب دربندمان سرنوشتی و تاریخی رقم خورد شروع نسل کشی بود شروع هولناک وسهمگین ولی با شکوه و دورانساز بود.
نسل مجاهد و قهرمانی که مقاومت تا فراسوی طاقت انسان را در ۷سال زندان تجربه کرده بود نسلی که طعم تلخ ۶۰روز شکنجه روانی وجسمی شبانه روزی را در واحد مسکونی گذرانده بود و ۹ماه شبانه روز را در قفس را با چشمان بسته و خمیده طی کرده بود و در سلولهای انفرادی طولانی مدت و در زیرزمین های نمور اوین و شلاق خوردن در میان جمع دوستان و با پای دوبار عمل کرده در اثر شکنجه های زیاد و با پایی که در آن هنوز بعد ازعمل جراحی کابل داشت گذرانده بود و این بار باید شهاب می شدند در آسمان شهر و باید برسرب داغ و تفته و گل کرده تفنگ و طناب دار بوسه و خنده می زدند وقیمت مجاهد گفتن را می دادند.
فردا ۶مرداد شد صدای بلندگو روشن شد خواهرمنیررجوی و یک سری دیگر از بچه ها را صدا کردند و همین طور مستمر اسامی می خواندند یک سری کمک به جمع آوری وسایل و یک سری قرارهای ارتباط گیری و یک سری خداحافظی ولی همه چیز در ابهام بود نمی دانستیم چه می شود و اگرهم می دانستیم نمی خواستیم باورکنیم چون برگه برای رفتن به دادگاه هیئت عفو بود و چگونه می توانستیم باورکنیم که فقط مرگ است آن هم با این ابعاد و مثل یک آب خوردن در زمان کوتاه. بعد از دادگاه همه را به سلولهای انفرادی می بردند کسی از دیگری خبرنداشت تا اینکه یکی از بچه ها را که از صحنه اعدام اشتباهی به داخل بند آوردند او گفت که بچه ها را به دار آویزان می کنند و روی دیوار یکی از سلولها نوشته شده بود که ما را ساعت ۶ برای اعدام می برنند و یکی از بچه ها که منتظر دادگاه بود صدای یکی ازخواهران به نام فضیلت علامه را شنیده بود که گفته مرا شلاق می زنند بعد اعدامم خواهند کرد و یکی از خواهران هم گفت دادگاه برای من ۳۰ ضربه شلاق بریده و بعد به اعدام می روم و...
بعد از ۳ماه که از سلول انفرادی به اتاق دربسته آمدیم دیدیم که از ۵اتاق دربسته که هرکدام ۲۰ نفر بودند فقط یک نفر زنده است لحظات سختی بود هر کدامشان یک دنیا بودند یک سازمان بودند به یاد آذر کوثری افتادم که فقط یک کمک مالی ساده کرده بود و حکم آزادی داشت و اشرف عزیزی و اشرف فدایی و مهتاب فیروزی حکم آزادی داشتند و خانواده آنها به جای فرزندانشان با ساک آنها مواجه شدند.
افرادی بودند که فلج بودند مثل طیبه خسروآبادی و تهمینه ستوده .... افرادی که مادر بودند اشرف احمدی با ۴فرزند مهین قریشی ۱ فرزند و رقیه اکبری ۱فرزند و افسانه شیرمحمدی ۱فرزند و مهناز یوسفی و افرادی بودند که دارای تحصیلات عالیه بودند منیره رجوی و شورانگیز کریمیان و افسانه شیر محمدی و شکر محمدزاده سودابه منصوری و سرورمشهدی و زهره عین الیقین و قدسیه هواکشیان و.... بودند.
آنجا بود که لحظه ها از درک عاشقانه احساس عاجز بودند پژواک پرطنین من یک مجاهدم در بند بند سنگی زندان نشست و بعد ... یک رسم تازه در تاریخ ایران به جاودانه گذاشتند و رفتند.
من درد تو را ز دست آسان ندهم.
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم.
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صدهزار درمان ندهم
الان نام و رسم مجاهد را تا آخرین قطره خون و نفس پاس می داریم و سوگند میخوریم که تا آخرین ذره شقاوت را از بین نبریم و این قاتلان را در برابر عدالت قرار ندهیم آرام نگیریم.
مریم رجوی: چنانکه مسعود در همان سالهای دهه۶۰ گفته است: «بشریت در شورانگیزترین اسطورهها و حماسههایش راز خود را آشکار میکند. راز وجود آگاه و آزاد انسانی را. …
حماسههای بزرگ و حقیقی ـ که واقعیترین اثرات سرنوشت ساز را برجای میگذارند ـ در همین کشاکش خلق میشوند و البته با فدیهها و محنتهای عظیم همراهند». پایداری مجاهدان و مبارزان قتلعام شده در زمره همین حماسههاست.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر