اگر خفهام كنند سازش نخواهم كرد و حقيقت را فداي مصلحت نميكنم و اما آن قوم اگر موفق شوند و مرا بر دار كشند و يا چون عينالقضات شمع آجينم كنند و يا مانند ژردانو در آتشم بسوزانند حسرت شنيدن يك آخ را هم بردلشان خواهم گذاشت.
آري اينگونه است كه حماسه سازاني ميآيند و تاريخ را در تاريكترين ادوار خود از نو مينويسند.
بيژن در سال1335 در يكي از روستاهاي دورافتاده مسجدسليمان بنام سيميلي بدنيا آمد. خانوادهاش كشاورز بودند و به شدت در فقر ميزيستند. بيژن از همان ايام كودكي بسيار باهوش و كنجكاو بود و از همانجا با فقر و بدبختي مردم آشنا شده بود. دوران ابتدايي را در دبستان ثريا و دوران اول متوسطه را در دبيرستان سيروس مسجدسليمان به پايان رساند و ديپلم خودرا در سال 54 از دبيرستان ساسان اميديه آغاجاري اخذ نمود و بلافاصله وارد انستيتو تكنولوژي اهواز گرديد و فوقديپلم مكانيك ماشين آلات كشاورزي را به دست آورد.
در دوران تظاهرات انقلاب ضدسلطتني با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و در تظاهرات آغاجاري چندين بار به وسيله عوامل رژيم سلطنتي مورد ضرب و شتم قرار گرفت و بعد از انقلاب ضدسلطنتي با همكاري مجاهدين شهيد سيدخليل مشعلي و حميد صفوي و جمعي ديگر از يارانش، ستاد سازمان در اميديه آغاجاري را راه اندازي كردند. بعد از قبولي در دانشگاه جنديشاپور در رشته پزشكي به ستاد سازمان در اهواز انتقال يافت و در بخش دانشآموزي سازمان فعاليت مستمر داشت. البته با ستاد اميديه كاملا در تماس بود و نقش هماهنگ كننده را داشت. در زمان كانديداتوري برادر مسعود براي رياست جمهوري با هزاران هوادار سازمان، تظاهرات پرشوري در اميديه راهاندازي كرد و روحاني شهيد احمد محدث به ايراد سخنراني پرداخت كه مزدوران رژيم به اين تظاهرات حمله كردند ولي مجاهدين با صبر انقلابي از برخورد خشونت بار جلوگيري به عمل آوردند. بعد از تعطيلي دانشگاهها به وسيله خميني ضدبشر بيژن به آبادان رفت و در ستاد آبادان به تلاش انقلابي خود ادامه داد.
در آبانماه سال1359 به وسيله مزدوران خميني در ستاد پزشكي مجاهدين ، به همراه نفرات ديگر دستگير و به زندان آبادان (ساختمان ساواك شاه) برده شدند. سپس به زندان ماهشهر و بهبهان و بعد نيز به زندان كارون اهواز منتقل شدند. در آن زمان حاكم ضدشرع محسن اراكي (پرويز عراقي) و امام جمعه و نماينده خميني ضدبشر در دزفول آنها را محاكمه و در صدور حكم با قيد جرم نامعلوم او را به 10سال زندان محكوم كردند. مزدوران جنايتكار و دژخيمان خميني انواع و اقسام شكنجهها را روي بيژن اعمال كردند. او در يكي از نوشتههايش ميگويد “وقتي ضربههاي شلاق مزدوران بر بدنم اصابت ميكند و بدنم داغ ميشود مرا به ياد روزهاي فقر و بدبختي در ايام كودكي خودم مياندازد و به ياد كليه بيچارگان و فقراي سراسر گيتي مياندازد و دردي حس نميكنم زيرا ميدانم كه هزاران انسان زيرشلاق سرما و فقر و بدبختي و گرسنگي و بيسوادي كمرشان خم شده و در تنشان ردي خونين انداخته است“.
در سال1360 ميخواستند او و ساير همرزمانش را به زندان اصفهان منتقل كنند، اما با مقاومت دليرانه آنها مواجه شدند. در زندان كارون اهواز زندانيان سياسي و عادي در بندهاي مشترك نگهداري ميشدند و در اين مدت توانسته بودند زندانيان عادي را نسبت به بي عدالتي و دجالگري رژيم آگاه كنند، بههمين دليل محبوبيت خاصي در بين زندانيان پيدا كرده بودند. همين موضوع باعث شده بود كه در اين مقاومت شجاعانه زندانيان عادي نيز به كمك آنها بيآيند و مقاومت سختي از سوي زندانيان صورت گرفت و به يك درگيري سنگين بين زندانبانان با زندانيان تبديل شد و اين مقاومت 5ساعت به طول انجامد. مزدوران كه از مقاومت آنها ترسيده بودند و ياراي ادامه درگيري با آنها را نداشتند درخواست نيروي كمكي كرده و به اين وسيله كليه زندانيان اسير را مورد ضرب و شتم شديد قرار داده و با دستان بسته در ساعت1.5 بعدازظهر با اتوبوس، به زندان اصفهان منتقل كردند. بيژن در زندان اصفهان مدت مديدي در سلول انفرادي بود. دو روز قبل از به هلاكت رسيدن بهشتي معدوم و جمعي از مهرههاي خميني، بيژن در مصاف با حسين طوطيان دژخيم و جلاد زندان درگيري لفظي پيدا ميكند و آن مزدور به برادر مسعود توهين ميكند و بيژن به مزدوران ميگويد: شما فقط بهشتي را داريد كه به زودي به سزاي اعمالش ميرسد. دو روز بعد از اين قضيه بهشتي بهدرك واصل شد. همين امر موجب شد كينهايي كه دژخيمان از بيژن بدل داشتند چند برابر شود و از فرط غيظ و كين او را براي اعدام نمايشي بردند.
مدتي بعد به اتفاق بقيه همرزمانش به زندان قزلحصار منتقل شد و 7ماه ممنوع الملاقات بود. دراين مدت او را در قفس و سلول انفرادي نگهميداشتند. سپس به زندان گوهردشت انتقال يافت. يكي از زندانيان آزاد شده ميگويد: بيژن را به مدت 6ماه روزي سه بار به زيرشكنجه ميبردند و بعد از آمدن به بند هميشه لبخند ميزد و وقتي از او سوال ميشد كه چرا بعد از شكنجه ميخندد؟ او پاسخ داد: “اگر يك آخ بگويم تا آخرش در دام خميني ضدبشر افتادهام” و ازطرف ديگر باعث ضعف روحيه جابر و شاهين ميشوم كه سنشان از من خيلي كمتر است (مجاهد شهيد جابر كعبي و شهيد شاهين در آن زمان 15ساله بودند). بيژن بعداز چندسال در زندان گوهردشت كه بارها ممنوع الملاقات شده بود به زندان كارون و فجر اهواز انتقال يافت .
بيژن در ارتباط با مسائل دروني سازمان ميگفت: ميدانم كه حركت ايدئولوژيكي سازمان در جهت تكامل و جامعه بيطبقه توحيدي است و هر حركتي را در خط فكري اين جريان ميدانم و بهآن ايمان دارم.
در سال66 بعداز گذشت 7سال از محكوميت وي، با گرفتن سند حكم آزادي او را صادر ميكنند. با اينحال زندان، حكم آزادي بيدادگاه خود را هم نميپذيرد و ميگويند:”او اصلاح نشده است و هنوز رجوي را رهبر خود ميداند و اگر هفتاد بار محكوميتش به اتمام برسد از آزادي خبري نيست“. سپس پروندهاش را براي محاكمه مجدد به شوراي عالي قضايي رژيم فرستادند.
بيژن درحالي كه حدود 8سال زندان را همراه با شكنجههاي مداوم گذراند و به دليل شدت شكنجهها و فشارها به انواع بيماريها ازجمله زخم معده و روده و اثني عشر و كمر درد و گردن درد و ناراحتيهاي گوش و قفسه سينه و مفاصل دچار شده بود، در شامگاه شب عيدغدير سال67 به شهادت رسيد. پيكر پاكش، همراه با پيكر پاك 15 همرزم ديگرش در گورستان جهاد بين جاده اهواز و سوسنگرد به خاك سپرده شده است.
مریم رجوی: اکنون زمان آن است که بر سر قتلعام زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز، یک جنبش دادخواهی را در هرجا و بههرشیوه ممکن گسترش دهیم.
جنبش دادخواهی قبل از هرچیز، اعلام مجرمیت قطعی خامنهای، ولی فقیه ارتجاع است.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
بيژن در سال1335 در يكي از روستاهاي دورافتاده مسجدسليمان بنام سيميلي بدنيا آمد. خانوادهاش كشاورز بودند و به شدت در فقر ميزيستند. بيژن از همان ايام كودكي بسيار باهوش و كنجكاو بود و از همانجا با فقر و بدبختي مردم آشنا شده بود. دوران ابتدايي را در دبستان ثريا و دوران اول متوسطه را در دبيرستان سيروس مسجدسليمان به پايان رساند و ديپلم خودرا در سال 54 از دبيرستان ساسان اميديه آغاجاري اخذ نمود و بلافاصله وارد انستيتو تكنولوژي اهواز گرديد و فوقديپلم مكانيك ماشين آلات كشاورزي را به دست آورد.
در دوران تظاهرات انقلاب ضدسلطتني با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و در تظاهرات آغاجاري چندين بار به وسيله عوامل رژيم سلطنتي مورد ضرب و شتم قرار گرفت و بعد از انقلاب ضدسلطنتي با همكاري مجاهدين شهيد سيدخليل مشعلي و حميد صفوي و جمعي ديگر از يارانش، ستاد سازمان در اميديه آغاجاري را راه اندازي كردند. بعد از قبولي در دانشگاه جنديشاپور در رشته پزشكي به ستاد سازمان در اهواز انتقال يافت و در بخش دانشآموزي سازمان فعاليت مستمر داشت. البته با ستاد اميديه كاملا در تماس بود و نقش هماهنگ كننده را داشت. در زمان كانديداتوري برادر مسعود براي رياست جمهوري با هزاران هوادار سازمان، تظاهرات پرشوري در اميديه راهاندازي كرد و روحاني شهيد احمد محدث به ايراد سخنراني پرداخت كه مزدوران رژيم به اين تظاهرات حمله كردند ولي مجاهدين با صبر انقلابي از برخورد خشونت بار جلوگيري به عمل آوردند. بعد از تعطيلي دانشگاهها به وسيله خميني ضدبشر بيژن به آبادان رفت و در ستاد آبادان به تلاش انقلابي خود ادامه داد.
در آبانماه سال1359 به وسيله مزدوران خميني در ستاد پزشكي مجاهدين ، به همراه نفرات ديگر دستگير و به زندان آبادان (ساختمان ساواك شاه) برده شدند. سپس به زندان ماهشهر و بهبهان و بعد نيز به زندان كارون اهواز منتقل شدند. در آن زمان حاكم ضدشرع محسن اراكي (پرويز عراقي) و امام جمعه و نماينده خميني ضدبشر در دزفول آنها را محاكمه و در صدور حكم با قيد جرم نامعلوم او را به 10سال زندان محكوم كردند. مزدوران جنايتكار و دژخيمان خميني انواع و اقسام شكنجهها را روي بيژن اعمال كردند. او در يكي از نوشتههايش ميگويد “وقتي ضربههاي شلاق مزدوران بر بدنم اصابت ميكند و بدنم داغ ميشود مرا به ياد روزهاي فقر و بدبختي در ايام كودكي خودم مياندازد و به ياد كليه بيچارگان و فقراي سراسر گيتي مياندازد و دردي حس نميكنم زيرا ميدانم كه هزاران انسان زيرشلاق سرما و فقر و بدبختي و گرسنگي و بيسوادي كمرشان خم شده و در تنشان ردي خونين انداخته است“.
در سال1360 ميخواستند او و ساير همرزمانش را به زندان اصفهان منتقل كنند، اما با مقاومت دليرانه آنها مواجه شدند. در زندان كارون اهواز زندانيان سياسي و عادي در بندهاي مشترك نگهداري ميشدند و در اين مدت توانسته بودند زندانيان عادي را نسبت به بي عدالتي و دجالگري رژيم آگاه كنند، بههمين دليل محبوبيت خاصي در بين زندانيان پيدا كرده بودند. همين موضوع باعث شده بود كه در اين مقاومت شجاعانه زندانيان عادي نيز به كمك آنها بيآيند و مقاومت سختي از سوي زندانيان صورت گرفت و به يك درگيري سنگين بين زندانبانان با زندانيان تبديل شد و اين مقاومت 5ساعت به طول انجامد. مزدوران كه از مقاومت آنها ترسيده بودند و ياراي ادامه درگيري با آنها را نداشتند درخواست نيروي كمكي كرده و به اين وسيله كليه زندانيان اسير را مورد ضرب و شتم شديد قرار داده و با دستان بسته در ساعت1.5 بعدازظهر با اتوبوس، به زندان اصفهان منتقل كردند. بيژن در زندان اصفهان مدت مديدي در سلول انفرادي بود. دو روز قبل از به هلاكت رسيدن بهشتي معدوم و جمعي از مهرههاي خميني، بيژن در مصاف با حسين طوطيان دژخيم و جلاد زندان درگيري لفظي پيدا ميكند و آن مزدور به برادر مسعود توهين ميكند و بيژن به مزدوران ميگويد: شما فقط بهشتي را داريد كه به زودي به سزاي اعمالش ميرسد. دو روز بعد از اين قضيه بهشتي بهدرك واصل شد. همين امر موجب شد كينهايي كه دژخيمان از بيژن بدل داشتند چند برابر شود و از فرط غيظ و كين او را براي اعدام نمايشي بردند.
مدتي بعد به اتفاق بقيه همرزمانش به زندان قزلحصار منتقل شد و 7ماه ممنوع الملاقات بود. دراين مدت او را در قفس و سلول انفرادي نگهميداشتند. سپس به زندان گوهردشت انتقال يافت. يكي از زندانيان آزاد شده ميگويد: بيژن را به مدت 6ماه روزي سه بار به زيرشكنجه ميبردند و بعد از آمدن به بند هميشه لبخند ميزد و وقتي از او سوال ميشد كه چرا بعد از شكنجه ميخندد؟ او پاسخ داد: “اگر يك آخ بگويم تا آخرش در دام خميني ضدبشر افتادهام” و ازطرف ديگر باعث ضعف روحيه جابر و شاهين ميشوم كه سنشان از من خيلي كمتر است (مجاهد شهيد جابر كعبي و شهيد شاهين در آن زمان 15ساله بودند). بيژن بعداز چندسال در زندان گوهردشت كه بارها ممنوع الملاقات شده بود به زندان كارون و فجر اهواز انتقال يافت .
بيژن در ارتباط با مسائل دروني سازمان ميگفت: ميدانم كه حركت ايدئولوژيكي سازمان در جهت تكامل و جامعه بيطبقه توحيدي است و هر حركتي را در خط فكري اين جريان ميدانم و بهآن ايمان دارم.
در سال66 بعداز گذشت 7سال از محكوميت وي، با گرفتن سند حكم آزادي او را صادر ميكنند. با اينحال زندان، حكم آزادي بيدادگاه خود را هم نميپذيرد و ميگويند:”او اصلاح نشده است و هنوز رجوي را رهبر خود ميداند و اگر هفتاد بار محكوميتش به اتمام برسد از آزادي خبري نيست“. سپس پروندهاش را براي محاكمه مجدد به شوراي عالي قضايي رژيم فرستادند.
بيژن درحالي كه حدود 8سال زندان را همراه با شكنجههاي مداوم گذراند و به دليل شدت شكنجهها و فشارها به انواع بيماريها ازجمله زخم معده و روده و اثني عشر و كمر درد و گردن درد و ناراحتيهاي گوش و قفسه سينه و مفاصل دچار شده بود، در شامگاه شب عيدغدير سال67 به شهادت رسيد. پيكر پاكش، همراه با پيكر پاك 15 همرزم ديگرش در گورستان جهاد بين جاده اهواز و سوسنگرد به خاك سپرده شده است.
مریم رجوی: اکنون زمان آن است که بر سر قتلعام زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز، یک جنبش دادخواهی را در هرجا و بههرشیوه ممکن گسترش دهیم.
جنبش دادخواهی قبل از هرچیز، اعلام مجرمیت قطعی خامنهای، ولی فقیه ارتجاع است.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر