خاطرهاي از: اكبر كاظمي
از دور ميدان شهدا را ميبينم.
لالههاي برافراشته در ميدان با قامتي استوار نظارهام ميكنند شايد سؤالشان اين است كه چه پيامي از جاودانه فروغها داري، شايد خودشان پيامي دارند، نميدانم. فقط از كنارشان ميگذرم وارد خيابان پيروزي ميشوم، جايي كه درسال57 از جديترين مراكز رزم جوانان براي سرنگوي رژيم شاه بود....
نيروي هوايي، همافران، سلاح ژ3، جوانان، به خود ميآيم ميخواستم كجا بروم؟ آري, ببينم ميتوانم خانواده بهمن موسيپور را ببينم دفعه پيش كه منزلشان رفتم كسي نبود. پس از دقايقي خود را در خانهشان ميبينم, دختر كوچولويي كه مرا دايي صدا ميزند دائم دراتاق ميچرخد و بازي ميكند او اصلا دايي خود بهمن, خالهاش سيما و دايي كوچكتر خود فرهاد را نديده بههمين جهت فكر ميكندكه من يكي از آن 3نفر هستم و مرا دايي صدا ميزند ضمنا او نميداند كه خميني چه پديدهاي است!
دقايقي آنجا مينشينم, درب خانه به هال خانه باز ميشود, صداي زنگ به صدا درميآيد, ميروم درب را باز كنم، يكي از اعضاي خانواده به سرعت جلويم را ميگيرد وميگويد تو دم درب نرو. تو تازه آزاد شدي بهتر است تو را اينجا نبينند.
دختر خانواده براي باز كردن درب ميرود، چند لحظهاي طول ميكشد، اما درب نه بسته ميشود نه كسي وارد خانه ميشود، به من گفته شده بود كه دم درب نيا، بنابراين بايد منتظر ميماندم اما متعجب بودم كه چرا كسي چيزي نميگويد چرا اينقدرطول كشيده.
بعد از شكسست خميني در جنگ و نوشيدن جام زهر، فضاي جامعه هرروز بسته تر و اخنتاق بيشتر شده بود طبعا انتظار خبر خوش را نبايد داشت. درجايجاي خانه خلاء بچههاي خانواده محسوس است.
در طاقچه خانه عكس سيما دختر كوچكتر خانواده مزين است. سيما دانشجوي سال دوم بيولوژي بود در 23آبان سال60 پس از دوماه دستگيري به جرم هواداري از مجاهدين تيرباران شده بود. خانواده شهادت سيما را از راديو شنيده بودند. فرهاد پسر كوچك خانواده هم، يكسال پيش از زندان آزاد شده بود ولي الان خبري از او نيست.
فرهاد از فاز سياسی، در سال59 توسط رژيم خمينی دستگير شد و مدت7سال تا سال66 در سياهچالهای رژيم خمينی در اسارت به سر برد. فعاليت سياسی خود را از سال56 آغاز کرد. با راه اندازی نمايشگاههای عکس و فيلم در دانشگاهها و مدارس به فعاليتهای افشاگرانه عليه ديکتاتوری شاه میپرداخت. پس از انقلاب ضدسلطنتی با سازمان ارتباط برقرار کرد. در سال59، به ستاد مجاهدين در آبادان رفت و به فعاليتش در آن شهر ادامه داد. سپس به تهران بازگشت و در انجمن محلات شرق تهران به کار مشغول شد. در اواخر سال59 دستگير و روانهٌ زندان شد. سال 66 از زندان آزاد شد. ولي خانواده از وضعيت او بياطلاع است.[1]
در ذهنم به خيلي چيزها فكر ميكنم، پدر بهمن روي مبل به انتظار نشسته است او نگران است و نميداند سرنوشت بهمن پس از8 سال زندان چه ميشود؟
بهمن دانشجوي ترم آخر سال پنجم پزشكي دانشگاه تهران بود كه در سال59 كه به عنوان پزشكيار در جبهه جنگ بود توسط پاسداران دستگيرشد گفتند تو به مجاهدين گرايش داري. بهمن دوسال در زندان اهواز در انفرادي بود، آنهم درزماني كه شهر هرلحظه در زيربمباران هواپيماههاي عراقي بود.
به خود ميآيم كمي خود را به راست ميكشم كه بتوانم درب را بببينم, ناگهان يكي از اعضاي خانواده كه به دم درب رفته بود كه ببيند چه كسي زنگ زده است از پشت باسر به زمين ميخورد، به سرعت خودم را به او ميرسانم , صورتش به شدت سفيد شده است صدايش ميكنم. جواب نميدهد، پدرش خود را ميرساند وضعيتش را ميبيند به سرعت يك بطري آب ميآورد و روي صورتش ميريزد يك كمي تكان ميخورد، خوشحال ميشويم كه زنده است فقط درلحظه دچار شوك يا بيهوشي موضعي شده بود، جلوتر ميروم ميبينم كه از دادستاني مراجعه كرده و گفتند كه بهمن موسيپور را اعدام كرده و لباس او را آوردند و خواهرش كه اين را شنيده و لباسش را ديده بود بيهوش نقش زمين شده بود. ساك را ميگيرم، وسايل بهمن عبارت است از: عينك، پيراهن، شلوار و يك حوله، به همراه يك ساك پلاستيكي. بهمن به خواهرش سيما به پسرعمه اش، مجيد و به دهها هزار جاودانه فروغ ميپيوندد.
الان ميفهمم كه قامت برافراشته لالههاي ميدان شهدا در تهران، اين پيام را به من ميداد كه من متوجه نميشدم، از خون جوانان وطن لاله دميده. در فرهنگ خميني آنكس كه خود پزشك است و براساس اعتقاد عرفي مردم بعد از خدا براي سلامت بچههايشان به پزشك متوسل ميشوند و نمادي از اعطاي زندگي به مردم است بايد كشته شود چون فرهنگ جهل و جنايت خميني را قبول نكرده چون مسئول بود و بجاي حرفه پزشكي و زندگي معمولي به آزادي و رهايي همه مردم فكر ميكرد و براي احقاق آن مبارزه كرده است.
و اين را بهمن در مكتب حنيف آموخت كه وقتي ديو و دد همه مظاهر انساني جامعه را نابود ميكند و شقاوت و رذالت را فرهنگ حاكم ميكند جايي براي دكتر و مهندس و هنرمند ماندن نيست و بايد برخاست و جنگيد و فدا كرد و فدا شد.
[1] فرهاد در سوم ديماه سال1366 پس از چند سال ملي كشي از زندان اوين آزاد شد و در 6فروردين1367 به ارتش آزاديخبش ملي در نوار مرزي پيوست و در عمليات چلچراغ شركت داشت و در عمليات فروغ جاويدان در روز چهارشنبه صبح در آخرين تك ارتش آزاديخبش در تنگه چارزبر به همراه يكانشان وارد تنكه شدند و در تنگة چارزبر به شهادت رسيد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر