حسن غفوری غریب سال ۱۳۳۹ در مشهد متولد شد. دانشآموز سال چهارم نظری در رشته اقتصاد اجتماعی بود.
او در سال۵۸ به هواداری از مجاهدین خلق برخاست. و یکی از فعالترین دانشآموزان دبیرستان امیرکبیر مشهد بود. حسن در اول تیر۱۳۶۰ به همراه ۷میلیشیای دیگر دستگیر شد. او در آن زمان در قسمت پشتیبانی انجمن دانشآموزان بود. حسن در دادگاه به ۵سال زندان محکوم شد و بیشتر ایام محکومیت خود را در زندان وکیلآباد مشهد سپری کرد.
او یکی از مقاومترین زندانیان بند بود و به همین دلیل نیز بعد از پایان دوران محکومیت او را آزاد نکردند. این میلیشیای دلیر را در جریان قتلعام۶۷ با حکم خمینی به دار آویخته شد.
یکی از همبندان حسن غفوری خاطرهیی از او نقل کرده است:
در تیر سال۶۵ از بلندگوهای بند اعلام کردند یکی از زندانیان به حکم تعزیری محکوم شده است و حکم تا دقایقی دیگر در هواخوری بند ۲ از بند ۵ سیاسی به اجرا در میآید. ما برای این که بدانیم چه خبر شده است بههواخوری رفتیم. در میان حیاط یک نیمکت تمام فلزی گذاشته بودند. بعد از جستجو، حسن غفوری را میان چندین پاسدار دیدیم. در کنار آنها دادیار ناظر زندان وکیل آباد، حاجی ولی پور و حسین قانع، جلادی که به لاجوردی مشهد معروف بود، و چند مزدور دادیار دیگر ایستاده بودند. چند دقیقه بعد حکم تعزیر خوانده شد.
معلوم شد گناهش این است که یکی از کتابهای سازمان را از کتابخانه زندان برداشته و خوانده است. برای حسن ۵۰ضربه شلاق حکم کردند. حکم را مخصوصاً در هواخوری اجرا کردند تا از بقیه زندانیان هم زهر چشم بگیرند. حسن را به روی نیمکت خواباندند و با شلاق بافتهشده چرمی از پشت گردن تا کف پا، پشت سرهم و محکم فرود آوردند. اما او حتی «آخ» هم نگفت. آخر سر هم از جایش بلند شد، و انگار نه انگار که اصلاً شلاق خورده است رو به پاسدار شلاق زننده کرد و با تمسخر گفت: «دست شما درد نکند» و به کناری رفت.
در خاطرات یکی دیگر از همبندان حسن آمده است:
«وقتی تشکیلات درون زندان لو رفت تعدادی از بچهها را برای مدت چند ماه به شکنجهگاه سپاه منتقل کردند. یکی از آنها حسن بود. وقتی برگردانده شد او را به قرنطینه و سلول انفرادی بردند. او بسیار شاداب و سر حال بود. وقتی میخندید همه میفهمیدند که اوست و برای این که بچهها را سرحال و زنده ببیند و روحیه جمعی را بالا ببرد از خودش مایه میگذاشت. او همیشه میگفت: «آدم در قبال سازمان مسئول است. حق ندارد حتی یک خراشیدگی روی پوست بدن خودش بیندازد. چون هیچکس مال خودش نیست».
متاسفانه از اين شهيد قهرمان، عکس نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را میشناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
او در سال۵۸ به هواداری از مجاهدین خلق برخاست. و یکی از فعالترین دانشآموزان دبیرستان امیرکبیر مشهد بود. حسن در اول تیر۱۳۶۰ به همراه ۷میلیشیای دیگر دستگیر شد. او در آن زمان در قسمت پشتیبانی انجمن دانشآموزان بود. حسن در دادگاه به ۵سال زندان محکوم شد و بیشتر ایام محکومیت خود را در زندان وکیلآباد مشهد سپری کرد.
او یکی از مقاومترین زندانیان بند بود و به همین دلیل نیز بعد از پایان دوران محکومیت او را آزاد نکردند. این میلیشیای دلیر را در جریان قتلعام۶۷ با حکم خمینی به دار آویخته شد.
یکی از همبندان حسن غفوری خاطرهیی از او نقل کرده است:
در تیر سال۶۵ از بلندگوهای بند اعلام کردند یکی از زندانیان به حکم تعزیری محکوم شده است و حکم تا دقایقی دیگر در هواخوری بند ۲ از بند ۵ سیاسی به اجرا در میآید. ما برای این که بدانیم چه خبر شده است بههواخوری رفتیم. در میان حیاط یک نیمکت تمام فلزی گذاشته بودند. بعد از جستجو، حسن غفوری را میان چندین پاسدار دیدیم. در کنار آنها دادیار ناظر زندان وکیل آباد، حاجی ولی پور و حسین قانع، جلادی که به لاجوردی مشهد معروف بود، و چند مزدور دادیار دیگر ایستاده بودند. چند دقیقه بعد حکم تعزیر خوانده شد.
معلوم شد گناهش این است که یکی از کتابهای سازمان را از کتابخانه زندان برداشته و خوانده است. برای حسن ۵۰ضربه شلاق حکم کردند. حکم را مخصوصاً در هواخوری اجرا کردند تا از بقیه زندانیان هم زهر چشم بگیرند. حسن را به روی نیمکت خواباندند و با شلاق بافتهشده چرمی از پشت گردن تا کف پا، پشت سرهم و محکم فرود آوردند. اما او حتی «آخ» هم نگفت. آخر سر هم از جایش بلند شد، و انگار نه انگار که اصلاً شلاق خورده است رو به پاسدار شلاق زننده کرد و با تمسخر گفت: «دست شما درد نکند» و به کناری رفت.
در خاطرات یکی دیگر از همبندان حسن آمده است:
«وقتی تشکیلات درون زندان لو رفت تعدادی از بچهها را برای مدت چند ماه به شکنجهگاه سپاه منتقل کردند. یکی از آنها حسن بود. وقتی برگردانده شد او را به قرنطینه و سلول انفرادی بردند. او بسیار شاداب و سر حال بود. وقتی میخندید همه میفهمیدند که اوست و برای این که بچهها را سرحال و زنده ببیند و روحیه جمعی را بالا ببرد از خودش مایه میگذاشت. او همیشه میگفت: «آدم در قبال سازمان مسئول است. حق ندارد حتی یک خراشیدگی روی پوست بدن خودش بیندازد. چون هیچکس مال خودش نیست».
متاسفانه از اين شهيد قهرمان، عکس نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را میشناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر