حسین عبدالوهاب سال۱۳۳۱ در تهران متولد شد. او کارمند هواپیمائی ایرانایر بود. حسین پس از انقلاب ضد سلطنتی با جریانات مختلف آشنا شد، اما با اولین آشنایی با سازمان مجاهدین جذب آن شد و شروع بهفعالیت کرد. او را در پاییز ۶۰بهاتفاق همسر باردارش در خانه دستگیر کردند.
فرزندشان در زندان بهدنیا آمد و حسین بهیاد برادر شهید خود، نام پسرش را مهدی گذاشت. ویژگی بارز حسین رکگویی، صداقت و آمادگی برای فدا و از خود گذشتگی بود. او مرزبندی قاطعی بر سر مسائل جنبش داشت و بسیار قاطع بود. حسین را به ۱۵سال زندان محکوم کرده بودند، اما با آغاز قتلعام زندانیان سیاسی او را در زندان گوهردشت حلقآویز کردند. یکی از اعضای هیأت مرگ که حکم اعدام او را امضا کرد رئیسی جلاد۶۷ بود.
در نامهیی از ایران پیرامون شهادت حسین آمده است:
«یک هفته قبل از این که خبر شهادت حسین را بدهند، یکی از نزدیکان جیرهخوار رژیم خبر آورد که دوستش حسین را دیده و حالش خوب است. همه خوشحال شدیم، تا این که درست پنجشنبه همان هفته تلفن زدند و گفتند که جمعه ساعت یک بیایید فلانجا. پدر و عموی حسین رفتند و بعد از ساعتها در صف ایستادن بالاخره نوبتشان شد و به آنها خبر شهادت عزیزشان را دادند. از آنها تعهد خواسته بودند که نباید هیچ کاری بکنند. اما آنها قبول نکرده و هر چه از دهانشان بیرون آمده بود را نثارشان میکنند. مزدوران که با مقاومت آنها روبهرو میشوند، میگویند پس بگویید مریض بوده و در زندان درگذشته است.
اما باز هم با مقاومت پدر داغدیده مواجه میشوند و در نهایت مجبور میشوند دو ساک، دو پتو و عینکی را که حسین تا آخرین لحظه بهچشم داشته آورده و بهدست آنها بدهند
… مراسم هم به خوبی برگزار شد و تمام دوستان و فامیل و حتی کسانی را که اصلاً فکرش را نمیتوانید بکنید، آمده بودند. خانه پیدرپی پر و خالی میشد. همه مردم بدون استثناء فحش میدادند، نفرین میکردند، میسوختند. بعد از آن هم بسیاری که نتوانسته بودند در مراسم شرکت کنند به مغازه پدرشهید مراجعه کرده و اظهار همدردی میکردند.
خلاصه این که در غم شهادت حسین، بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای او:
گلی گم کردهام، میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
اگر یابم گلم را غرق در خون
به آب دیدهام میشویم او را.
در ادامه این نامه که گوشهیی از جنایت هولناک آخوندهای پلید را برملا میکند، آمدهاست: «… نمیدانید اینجا چه خبر است. به خدا سراغ داریم که از یک خانه ۵نفر یا ۲و ۳نفر را باهم کشتهاند. واقعاً قتلعام بوده. در یک روز ۴۰۰ساک لباس بچهها را بهخانوادههایشان دادهاند. کسی را نمیبینی که حداقل یکنفر از نزدیکانش را بهشهادت نرسانده باشند.
دیگر دلی نمانده، همه یک گلوله آتش هستند که لحظه بهلحظه سراسر وجودها را فرامیگیرد. نه از تاریخ دقیق شهادتها میگویند و نه از محل دفنشان، شهادتشان هر کدام ۳، ۴ماه قبل بوده و حالا یکی یکی خبر میدهند».
فرزندشان در زندان بهدنیا آمد و حسین بهیاد برادر شهید خود، نام پسرش را مهدی گذاشت. ویژگی بارز حسین رکگویی، صداقت و آمادگی برای فدا و از خود گذشتگی بود. او مرزبندی قاطعی بر سر مسائل جنبش داشت و بسیار قاطع بود. حسین را به ۱۵سال زندان محکوم کرده بودند، اما با آغاز قتلعام زندانیان سیاسی او را در زندان گوهردشت حلقآویز کردند. یکی از اعضای هیأت مرگ که حکم اعدام او را امضا کرد رئیسی جلاد۶۷ بود.
در نامهیی از ایران پیرامون شهادت حسین آمده است:
«یک هفته قبل از این که خبر شهادت حسین را بدهند، یکی از نزدیکان جیرهخوار رژیم خبر آورد که دوستش حسین را دیده و حالش خوب است. همه خوشحال شدیم، تا این که درست پنجشنبه همان هفته تلفن زدند و گفتند که جمعه ساعت یک بیایید فلانجا. پدر و عموی حسین رفتند و بعد از ساعتها در صف ایستادن بالاخره نوبتشان شد و به آنها خبر شهادت عزیزشان را دادند. از آنها تعهد خواسته بودند که نباید هیچ کاری بکنند. اما آنها قبول نکرده و هر چه از دهانشان بیرون آمده بود را نثارشان میکنند. مزدوران که با مقاومت آنها روبهرو میشوند، میگویند پس بگویید مریض بوده و در زندان درگذشته است.
اما باز هم با مقاومت پدر داغدیده مواجه میشوند و در نهایت مجبور میشوند دو ساک، دو پتو و عینکی را که حسین تا آخرین لحظه بهچشم داشته آورده و بهدست آنها بدهند
… مراسم هم به خوبی برگزار شد و تمام دوستان و فامیل و حتی کسانی را که اصلاً فکرش را نمیتوانید بکنید، آمده بودند. خانه پیدرپی پر و خالی میشد. همه مردم بدون استثناء فحش میدادند، نفرین میکردند، میسوختند. بعد از آن هم بسیاری که نتوانسته بودند در مراسم شرکت کنند به مغازه پدرشهید مراجعه کرده و اظهار همدردی میکردند.
خلاصه این که در غم شهادت حسین، بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای او:
گلی گم کردهام، میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
اگر یابم گلم را غرق در خون
به آب دیدهام میشویم او را.
در ادامه این نامه که گوشهیی از جنایت هولناک آخوندهای پلید را برملا میکند، آمدهاست: «… نمیدانید اینجا چه خبر است. به خدا سراغ داریم که از یک خانه ۵نفر یا ۲و ۳نفر را باهم کشتهاند. واقعاً قتلعام بوده. در یک روز ۴۰۰ساک لباس بچهها را بهخانوادههایشان دادهاند. کسی را نمیبینی که حداقل یکنفر از نزدیکانش را بهشهادت نرسانده باشند.
دیگر دلی نمانده، همه یک گلوله آتش هستند که لحظه بهلحظه سراسر وجودها را فرامیگیرد. نه از تاریخ دقیق شهادتها میگویند و نه از محل دفنشان، شهادتشان هر کدام ۳، ۴ماه قبل بوده و حالا یکی یکی خبر میدهند».
0 نظرات:
ارسال یک نظر