شهریور ماه ۱۳۶۷ در قتلعام زندانیان سیاسی، ۳۷نفر از آخرین بازماندگان زندانیان مجاهد در همدان بهصورت جمعی تیرباران شدند. آنها هنگام تیرباران سرود ایرانزمین را میخواندند.
یکی از آن ۳۷مجاهد، عباس خورشیدوش نام داشت. عباس خورشیدوش، قهرمانی بود که در نوجوانی مدال میادین ورزش کشتی را بارها به گردن آویخته بود. اما او آخرین مدال را نه در میدان ورزش که در میدان اعدام به گردن آویزان کرد.
عباس خورشیدوش متولد سال۱۳۴۳ در همدان، میلیشیایی پرشور بود که بعد از انقلاب در زمره هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران در بخش دانشآموزی همدان فعالیت میکرد. در سال۵۶ قهرمان کشتی آزاد نوجوانان کشور بود. چندین مدال گرفته بود و از محبوبیت خاصی در بین ورزشکاران و ورزشدوستان همدان برخوردار بود. در دبیرستان مدتی مسئول نرمش میلیشیا بود و تشکیلات دبیرستان را با روحیهای پرشور اداره میکرد. عباس سری پر سودا و دلی عاشق نسبت به راه و آرمانش داشت. امکان نداشت کاری بر عهده عباس گذاشته شود و او کار را انجام ندهد. چیزی که در او بسیار بارز بود وحدت با مسئولیت انسانیاش بود. عباس در مرداد۱۳۶۰ وقتی که برای انجام یک قرار در خیابان بر سر قرار میرود، متوجه فضای مشکوک اطراف شده و میفهمد که قرار لو رفته. یک مرتبه گشت سپاه و مزدوران بسیج، عباس را محاصره میکنند. عباس برای فرار از حلقه محاصره، شروع به دویدن میکند. اما تمامی راههای خروجی بسته شده بود و به این ترتیب عباس دستگیر میشود.
عباس را به زندان بسیج همدان منتقل میکنند. از همان ابتدا شکنجهها شروع میشود، شلنگ آب را در دهانش قرار میدهند تا حدی که شکمش پر از آب میشود در همین حین پاسداری وحشی به منظور کسب اطلاعات با مشت و لگد او را زیر ضرب میگیرد. ولی او سرسختانه مقاومت میکند و میگوید چیزی برای گفتن ندارم. در همین حین از شدت ضرب و شتم، چندین بار بیهوش میشود، بعد از آن چند بار اقدام به اعدام مصنوعی میکنند اما باز هم این قهرمان، لب از لب باز نمیکند.
عباس خورشیدوش برای همه زندانیان مجاهد همدان، الگوی مناسبات و برخوردهای انسانی بود. هر چند که مدتها در سلول انفرادی بود اما کافی بود که تنها یک روز با عباس باشی.
بعد از شهادت مسئولین سازمان در زندان همدان، از آنجایی که برای تشکیلات بهای زیادی قائل بود، خودجوش مسئولیت جمع کردن بچهها و اداره تشکیلات را بهعهده گرفت و در این کار مایه زیادی گذاشت.
جزوات آموزشی سازمان را در زندان مطالعه میکرد و بعد آنها را به بقیه منتقل میکرد. همیشه به فکر فرار از زندان بود. میگفت باید فرار کنم تا انتقام بچهها را بگیرم دو بار هم اقدام به فرار کرد ولی متاسفانه موفقیتآمیز نبود. در زندان به فکر همه بچهها بود.
یکی از آشنایان عباس نقل میکند:
«یک روز مردی به خانه ما آمد و گفت من تازگی با عباس در زندان، همسلول بودم. بعد با بغضی در گلو گفت: من که مجاهدین را نمیشناختم ولی اگر عباس یک مجاهد است من مخلص مجاهدین هستم. من خاک زیرپای همه آنها هستم واقعاً مجاهدین راه حسین را دارند ادامه میدهند.»
بله، دژخیمان به خیال خودشان که میخواستند عباس را شکنجه کنند، یک زندانی عادی را به سلول او برده بودند. اما در اینجا هم اشتباه محاسبه کردند، چرا که مجاهد خلق از میان همان خلق برخاسته و هیچ فاصلهای بین او و مردمش نیست.
یکی از آن ۳۷مجاهد، عباس خورشیدوش نام داشت. عباس خورشیدوش، قهرمانی بود که در نوجوانی مدال میادین ورزش کشتی را بارها به گردن آویخته بود. اما او آخرین مدال را نه در میدان ورزش که در میدان اعدام به گردن آویزان کرد.
عباس خورشیدوش متولد سال۱۳۴۳ در همدان، میلیشیایی پرشور بود که بعد از انقلاب در زمره هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران در بخش دانشآموزی همدان فعالیت میکرد. در سال۵۶ قهرمان کشتی آزاد نوجوانان کشور بود. چندین مدال گرفته بود و از محبوبیت خاصی در بین ورزشکاران و ورزشدوستان همدان برخوردار بود. در دبیرستان مدتی مسئول نرمش میلیشیا بود و تشکیلات دبیرستان را با روحیهای پرشور اداره میکرد. عباس سری پر سودا و دلی عاشق نسبت به راه و آرمانش داشت. امکان نداشت کاری بر عهده عباس گذاشته شود و او کار را انجام ندهد. چیزی که در او بسیار بارز بود وحدت با مسئولیت انسانیاش بود. عباس در مرداد۱۳۶۰ وقتی که برای انجام یک قرار در خیابان بر سر قرار میرود، متوجه فضای مشکوک اطراف شده و میفهمد که قرار لو رفته. یک مرتبه گشت سپاه و مزدوران بسیج، عباس را محاصره میکنند. عباس برای فرار از حلقه محاصره، شروع به دویدن میکند. اما تمامی راههای خروجی بسته شده بود و به این ترتیب عباس دستگیر میشود.
عباس را به زندان بسیج همدان منتقل میکنند. از همان ابتدا شکنجهها شروع میشود، شلنگ آب را در دهانش قرار میدهند تا حدی که شکمش پر از آب میشود در همین حین پاسداری وحشی به منظور کسب اطلاعات با مشت و لگد او را زیر ضرب میگیرد. ولی او سرسختانه مقاومت میکند و میگوید چیزی برای گفتن ندارم. در همین حین از شدت ضرب و شتم، چندین بار بیهوش میشود، بعد از آن چند بار اقدام به اعدام مصنوعی میکنند اما باز هم این قهرمان، لب از لب باز نمیکند.
عباس خورشیدوش برای همه زندانیان مجاهد همدان، الگوی مناسبات و برخوردهای انسانی بود. هر چند که مدتها در سلول انفرادی بود اما کافی بود که تنها یک روز با عباس باشی.
بعد از شهادت مسئولین سازمان در زندان همدان، از آنجایی که برای تشکیلات بهای زیادی قائل بود، خودجوش مسئولیت جمع کردن بچهها و اداره تشکیلات را بهعهده گرفت و در این کار مایه زیادی گذاشت.
جزوات آموزشی سازمان را در زندان مطالعه میکرد و بعد آنها را به بقیه منتقل میکرد. همیشه به فکر فرار از زندان بود. میگفت باید فرار کنم تا انتقام بچهها را بگیرم دو بار هم اقدام به فرار کرد ولی متاسفانه موفقیتآمیز نبود. در زندان به فکر همه بچهها بود.
یکی از آشنایان عباس نقل میکند:
«یک روز مردی به خانه ما آمد و گفت من تازگی با عباس در زندان، همسلول بودم. بعد با بغضی در گلو گفت: من که مجاهدین را نمیشناختم ولی اگر عباس یک مجاهد است من مخلص مجاهدین هستم. من خاک زیرپای همه آنها هستم واقعاً مجاهدین راه حسین را دارند ادامه میدهند.»
بله، دژخیمان به خیال خودشان که میخواستند عباس را شکنجه کنند، یک زندانی عادی را به سلول او برده بودند. اما در اینجا هم اشتباه محاسبه کردند، چرا که مجاهد خلق از میان همان خلق برخاسته و هیچ فاصلهای بین او و مردمش نیست.
نقل خاطرهای از یک زندانی عادی درباره مجاهد شهید عباس خورشیدوش:
« من که اصلاً هیچ میونهای با سیاست نداشتم، برای اولین بار به یه آدم سیاسی، اون هم مجاهد خلق روبرو میشدم من یه زندونی عادی بودم ولی مجاهدین رو از روی عباس شناختم. وقتی وارد سلولش شدم، استقبال گرمی از من کرد، تنها پتوی سلول رو به من دا د و خودش تا صبح از شدت سرمای زمستون ورزش کرد. یکبار خانوادهام برام یه کیک اوردن. اون رو به سلول آوردم که با هم بخوریم. اما عباس گفت سهم من رو بذار کنا، میخوام بدم بچهها. این رو که گفت من هم دیگه نتونستم بخورم. کیک کامل رو به بچههای سایر سلولها رسوندیم. عباس همیشه قبل از اینکه به خودش فکر کنه به فکر بچههای دیگه بود.
خاطره یکی از دوستان:
« سال۶۴ به دیدنش رفتم. درباره او خیلی شنیده بودم ولی هنوز خودش را ندیده بودم وقتی دیدمش در همان برخورد اول محو شخصیتش شدم. از همه حرفهایی که زد یه جملهاش برای همیشه توی ذهنم حک شد گفت: شما از ما انتظار دارید که توی زندان مقاومت کنیم اما ما هم چشممون به شماست! ببینیم شما که آزاد هستید چکار میکنید».
و حالا چشمهای مجاهد قهرمان عباس خورشیدوش که مدال قهرمانی وفاداری را کسب کرد به کسانی است که پیام و حماسه مقاومتش را میشنوند. و این داستان سی هزار گل سرخ در قتلعام۶۷ است.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان، عکس نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را میشناسند درخواست داريم عکس او را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر