«نمیتونم وجدانم رو بفروشم و اعتقادم رو زیر پا له کنم. برای بیرون اومدن از زندان خمینی، باید خودم، اعتقاد و ایمانم رو بفروشم. از من این رو نخواهید!»
مرتضی برزآبادی فراهانی در اردیبهشت ۱۳۴۱ در فراهان از توابع اراک متولد شد. تحصیلاتش را تا سال چهارم تجربی در شهر زادگاهش گذراند. او مهربان، صادق و بیریا بود و در دامان مادری رنج کشیده رشد کرد. مرتضی سالِ آخر دبیرستان را در تهران گذرند و در این سال با گروههای مبارز مختلفی آشنا شد و از بین آنها سازمان مجاهدین خلق ایران را برگزید. بعد از دستگیری خالهاش در سال۶۰ شبانه روز در پیوصل به سازمان بود و با تعدادی از دوستانش یک هستهٔ مقاومت تشکیل داد و به این ترتیب فعالیتهای خودش را در تهران آغاز کرد. وی پس از مدتی دستگیر شد.
بعد از سالها تحمل زندان و شکنجه، دژخیمان خمینی در مرداد ۱۳۶۷ او را در حالیکه تنها ۲۶سال داشت به همراه ۱۱مجاهد دیگر بهشهادت رساندند، اما در شهریورماه به خانوادهاش اطلاع دادند. محل دفن پیکر پاک این مجاهد قهرمان قطعه کودکان بهشت زهرا در اراک است.
مرتضی در ملاقاتها با روحیه شاد و بالا مادر را دلداری میداد و در مقابل گریه و بیقراری او میگفت: «مادر نباید گریه کنی! تو باید به من افتخار کنی. من یک مجاهد خلقم، تو هم مادر یک مجاهد خلق! پس مثل اونها باش. میدونی مامان من اینجا از همهٔ بچهها قویترم، چون تو منو بزرگ کردی. پس مثل همیشه قوی باش و به من روحیه بده».
و وقتی در دنیای عواطف، از او خواسته شد که کاری کند که آزاد شود گفت: «نمیتونم وجدانم رو بفروشم و اعتقادم رو زیر پا له کنم. برای بیرون اومدن از زندان خمینی، باید خودم، اعتقاد و ایمانم رو بفروشم. از من این رو نخواهید!» .
از یادگارهای مرتضی قهرمان نامه زیبایی است که در زندان با خط خودش برای خواهرش نوشته است:
خواهر عزیزم سلام. امیدوارم حالت خوب باشد. راستش برای گفتگو با تو نشستم، اما قلمم دیگر نمینوشت. گویا دیگر یارای درک آنسوی افقها را ندارد، وامانده مرا مینگرد؛ اما در جانش شوقی از فریادِ بودن! ولی آوایی از درونم، مهربانانه دست بدامن واژهها شد تا با تو سخن بگوید. از چه؟ نمیدانم. شاید از همه چیز. آری هر گاه بر بال اندیشه با تو به صحبت نشستم به انتظار پاسخی ماندم که چرا سخنی نمیشنوم. شاید در فکر خامم شکوفه (غنچهٔ نشکفته) را بر حسب گل میبویم که باید به جان بنشینم، تا اَشکال زمانه را به انتظار هدف نظاره کنم. خیلی دوستت دارم. به امید اینکه در تحمل درد و رنج زمانه در پناه آشیانهٔ پرمحبت خداوند، شکر نعمتش را تسبیح گویی و خدا همواره با تو باشد.
مرتضی
آدرس: دخانیات. کوچه آرام. پلاک ۴ خواهر معصومه برزآبادی
بعد از سالها تحمل زندان و شکنجه، دژخیمان خمینی در مرداد ۱۳۶۷ او را در حالیکه تنها ۲۶سال داشت به همراه ۱۱مجاهد دیگر بهشهادت رساندند، اما در شهریورماه به خانوادهاش اطلاع دادند. محل دفن پیکر پاک این مجاهد قهرمان قطعه کودکان بهشت زهرا در اراک است.
مرتضی در ملاقاتها با روحیه شاد و بالا مادر را دلداری میداد و در مقابل گریه و بیقراری او میگفت: «مادر نباید گریه کنی! تو باید به من افتخار کنی. من یک مجاهد خلقم، تو هم مادر یک مجاهد خلق! پس مثل اونها باش. میدونی مامان من اینجا از همهٔ بچهها قویترم، چون تو منو بزرگ کردی. پس مثل همیشه قوی باش و به من روحیه بده».
و وقتی در دنیای عواطف، از او خواسته شد که کاری کند که آزاد شود گفت: «نمیتونم وجدانم رو بفروشم و اعتقادم رو زیر پا له کنم. برای بیرون اومدن از زندان خمینی، باید خودم، اعتقاد و ایمانم رو بفروشم. از من این رو نخواهید!» .
از یادگارهای مرتضی قهرمان نامه زیبایی است که در زندان با خط خودش برای خواهرش نوشته است:
خواهر عزیزم سلام. امیدوارم حالت خوب باشد. راستش برای گفتگو با تو نشستم، اما قلمم دیگر نمینوشت. گویا دیگر یارای درک آنسوی افقها را ندارد، وامانده مرا مینگرد؛ اما در جانش شوقی از فریادِ بودن! ولی آوایی از درونم، مهربانانه دست بدامن واژهها شد تا با تو سخن بگوید. از چه؟ نمیدانم. شاید از همه چیز. آری هر گاه بر بال اندیشه با تو به صحبت نشستم به انتظار پاسخی ماندم که چرا سخنی نمیشنوم. شاید در فکر خامم شکوفه (غنچهٔ نشکفته) را بر حسب گل میبویم که باید به جان بنشینم، تا اَشکال زمانه را به انتظار هدف نظاره کنم. خیلی دوستت دارم. به امید اینکه در تحمل درد و رنج زمانه در پناه آشیانهٔ پرمحبت خداوند، شکر نعمتش را تسبیح گویی و خدا همواره با تو باشد.
مرتضی
آدرس: دخانیات. کوچه آرام. پلاک ۴ خواهر معصومه برزآبادی
0 نظرات:
ارسال یک نظر