ای آزادی!
نه تو تشنه به خونی،
نه ما بیزار ز خون خویش!
افسوس که جلادان بدکیش
گذرگاه میانمان را به خون آغشتهاند
در سال ۱۳۴۵در ماهیدشت کرمانشاه، روستای چقابلک متولد شد. او دانشآموز سال چهارم اقتصاد بود و در دوران تحصیل همواره از شاگردان ممتاز مدرسه بهشمار میرفت و مورد توجه معلمان و دوستانش قرارداشت. در سال ۵۷، یعنی زمانی که انقلاب ضد سلطنتی اوج میگرفت، او ۱۲سال بیشتر نداشت. با این حال در تظاهرات و شعارنویسی علیه دیکتاتوری شاه فعالانه شرکت میکرد. داریوش از نسل انقلابی بود که بعد از سرکار آمدن رژیم خمینی خیلی زود پی به مکر وحیله او برد و پاسخ اهداف انقلابی خود را در درون سازمان مجاهدین خلق یافت. او همیشه میگفت: «با خواندن کتابها و نشریات سازمان جان تازهیی میگیرم. من عاشق مسعود هستم، تا او هست همه چیز هست». داریوش یکی از فعالترین نفرات انجمن دانش آموزن مسلمان بخش خود بود و دوستانش او را به دلسوزی و مایه گذاری میشناختند. پس از آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی علیه رژیم خمینی او فعالیتهای خود را در هستههای مقاومت میلیشیا آغاز کرد. در زمستان سال ۶۰، یعنی زمانی که ۱۵سال بیشتر نداشت، توسط مزدوران خمینی در کرمانشاه دستگیر و به زندان دیزلآباد برده شد. داریوش در تمام ۳سالی که در زندان بود بر آرمانهایش پای فشرد و وفادار ماند. او همواره میگفت احساس میکنم با تکتک سلولهایم به مبارزه مسلحانه معتقدم.
در گزارشی درباره داریوش، آمده است: «داریوش سرانجام با تلاشهای بسیار خانوادهاش در سال ۶۳از زندان آزاد شد. اما پس از اندک مدتی تحت تعقیب قرار گرفت و مجبور به ترک کرمانشاه شد. او همواره بهدنبال وصل به سازمان بود. عاقبت با تلاش زیاد توانست ارتباط خود را با سازمان برقرار کند. اما در آستانه اعزام به منطقه در روستای محل تولدش در منطقه ماهیدشت توسط مزدوران به محاصره درآمد. برای دستگیری داریوش رژیم نیروی زیادی به آنجا گسیل کرده بود. اما روستاییان که داریوش را بهعنوان یک میلیشیای مجاهد خلق میشناختند و برای او احترام فراوانی قائل بودند، با مزدوران همکاری نکردند. بههمین خاطر مزدوران برای فریب مردم با بلندگو اعلام کردند بهدنبال دستگیری سربازی هستند که برای اسراییل جاسوسی میکرده و اکنون در این روستا مخفی شده است. با این حیله توانستند مردم را فریب داده و داریوش را دستگیر کنند. بعد از دستگیری او مردم که متوجه حیله مزدوران شده بودند، هر یک بهنحوی ابراز تأسف و ناراحتی میکردند.
مزدوران پس از دستگیری داریوش او را به سلول انفرادی برده و زیر شدیدترین شکنجهها قرار میدهند. آنها در زیر شکنجه، کمر داریوش را شکستند. بههمین دلیل مجبورشدند او را مدتی در بهداری بستری کنند».
داریوش درباره روزهای دشواری که تحت شکنجه قرار داشت، گفته است: «وقتی زیر شکنجه بودم هر جا که طاقت و توانم بهسر میآمد چشمان خود را میبستم و در ذهنم «مسعود» را مجسّم میکردم و صد برابر انرژی میگرفتم. دیگر احساس ضعف نمیکردم، طوری که مزدوری که مرا شکنجه میکرد بر سرم داد میزد و میگفت چرا ساکت شدی؟ به چی فکر میکنی؟ آن لحظات احساس میکردم تنها نیستم و دلم به مسعود گرم میشد و دیگر از توهین و تحقیر و فحاشی مزدوران هراسی نداشتم». داریوش قهرمان سرانجام به اعدام تعلیقی و ۱۵سال زندان محکوم میشود. اما تا لحظه شهادت همچنان سرسخت و پایدار نسبت به آرمانهایش میماند».
«عجب انقلابی است. آدم را به مسعود گره میزند، عواطفم را منقلب کرده و مرا به جای دیگری میکشاند. باور کن وقتی رضا کوچولو دنبالم گریه میکرد و میگفت داداش نرو. ناراحت میشدم.
میدانی که بابا و مریم را چقدر دوست دارم و گاهی فکر میکنم دلم از آنها سیر نشده، اما الآن میفهمم باید این عواطف را به جاهای بالاتری پرواز بدهیم».
گزارشی در این باره را مرور میکنیم: «چند ماه قبل از عملیات فروغ داریوش به همراه سه تن دیگر از شهیدان، عباس خاکسار، بهزاد پورنوروز و کورورش کریمی توانستند کمک یکی از پاسداران زندان را، که نسبت به سازمان سمپاتی داشت جلب کرده و از زندان دیزلآباد فرار کنند. اما در منطقه کردی و احتمالاً به دست افراد یه کتی دستگیر و تحویل رژیم شدند».
تلاش خانواده برای ملاقات با او به نتیجهیی نمیرسد و عاقبت او در آخرین پرواز بلند و سرفراز خود در جریان قتلعامهای سال ۶۷ بههمراه مجاهد شهید بهزاد پورنوروز، از فرزندان دلیر ایلام، تیرباران میشود.
داریوش در وصیتنامهیی که از او به جا مانده نوشته بود:
«ای آزادی!
نه تو تشنه به خونی،
نه ما بیزار ز خون خویش!
افسوس که جلادان بدکیش
گذرگاه میانمان را به خون آغشتهاند».
0 نظرات:
ارسال یک نظر