ايران خورشيدي تابان دارد
با جان پيوندي پنهان دارد ...
خاطره اي از: حسين فارسي
به ليست بلند بالاي شهداي قتلعام جنايتكارانه تابستان67 نگاه ميكردم، اسم علي صديقي به چشمم خورد، همينكه اين اسم را ديدم بياختيار ياد فلوت زدن علي افتادم، به خصوص هنرنمايي او درعيد سال66. فلوت علي بياختيار مرا به ياد شهداي ديگري انداخت، ابوالقاسم محمدی ارژنگی، احمد رزاقي، معبود سكوتي، اسماعيل نورمحمدي و...
عيد سال66 در اوين بوديم. از آنجاكه براي اولين و آخرين بار رژيم روز اول عيد بلافاصله بعد از تحويل سال ملاقات داده بود و آنروز هم نوبت بند ما بود، قرار شد كه مراسم جشن سال نو را شب برگزار كنيم چون ملاقات تا حدود ساعت1 بعدازظهر طول ميكشيد. آن سال براي اولينبار يك گروه هنري حرفه اي داشتيم كه ترانه هاي اصيل و ترانه سرودها را به طورحرفه اي اجرا ميكردند. ارژنگي خواننده مسلط و خوش صدا كه آواز ميخواند و علي صديقي نوازنده مسلط فلوت و ني و سنتور، كه فلوت مينواخت و منوچهر قبادي كه با مهارت ضرب ميزد.
وقتي وارد سالن 5 شدم مرداد ماه بود، من و علي صديقي باهم از بند قبلي (سالن6) به اين بند منتقل شده بوديم، به صورت جسته و گريخته شنيده بودم كه علي هنرمند است اما دقيقا نميدانستم چه هنري دارد و چقدر مهارت دارد. اما در سالن5، ارژنگي را شناختم، فهميدم كه از قديم نزد استاد اسماعيل مهرتاش شاگردي كرده و رديفها و دستگاههاي موسيقي اصيل را به خوبي فرا گرفته است. او صدايي خوش و قوي داشت، براي خوانندگي هم چيزي كم نداشت. تنها برخي اعتقادات و فعاليتهاي وي باعث شده بود كه به خوانندگي روي نياورد و مسير زندگيش عوض شود. خودش ميگفت كه فقط يكبار در جشن فارغ التحصيلي در جمع دانشجويان همدوره اش در دانشگاه تربيت معلم آواز خوانده و ديگر در هيچ جمعي اينكار را نكرده است. او از مريدان پدر طالقاني بود كه در جواني پاي سخنرانيهاي پدرطالقاني ميرفت و از دوران ديكتاتوري شاه با سازمان آشنا شده بود. او هنرمندي به غايت متواضع بود، يادم هست كه روزهاي جمعه تحت عنوان مليكاري به كارهاي دوخت و دوز و درست كردن انواع وسايل مشغول ميشديم و سلولها به هم ريخته بود، يكي از همين روزهاي جمعه كه سلولمان شلوغ بود ارژنگي وارد شد و دنبال يك تكه پارچه ميگشت، پرسيد آيا پارچه اي با اين مشخصات داريد؟ ناگهان يكي از بچه ها بلند شد و دست او را گرفت و گفت بيا اينجا بنشين تا پارچه برايت پيدا كنم. همينكه نشست به او گفت: اول يك ترانه برايمان بخوان بعد دنبال پارچه ميگرديم، همه خنديدند و ديگر او را ول نميكردند، ارژنگي با فروتني قبول كرد و ترانه اي از مرضيه برايمان خواند، اولين بار بود صدايش را ميشنيدم سراپا گوش شده و به وجد آمده بودم. بعد ديدم بچه ها ميگويند برايمان يك آواز هم بخوان، او قبول نميكرد و ميگفت كار دارم و الان بچه ها منتظر پارچه هستند، عاقبت قبول كرد و يك آواز هم خواند، شعري از حافظ خواند كه بعدها فهميدم در دستگاه ”دشتي” بوده است .
تاب بنفشه ميدهد طره مشكساي تو
پرده غنچه ميدرد خنده دلگشاي تو
اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز
كز سر صدق ميكند شب همه شب دعاي تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
كاين سر پرهوس شود خاك در سراي تو
آنجا بود كه فهميدم ارژنگي خواننده اي مسلط است، بعدأ در همه مراسم و برنامههايي كه داشتيم او با يك گروه كر برنامه اجرا ميكرد. معمولا نفرات گروه كر او عبارت بودند از: حسين محبوبي- اسماعيل نورمحمدي- معبود سكوتي- امير انجداني و...
شب يلداي آن سال برنامههاي هنري متنوعي داشتيم از قبيل نمايشنامه ضحاك ماربهدوش، اجراي ترانه سرود و... يكي از برنامههايي كه اجرا شد شعر”پريا” اثر احمدشاملو بود چندنفر باهم به صورت موزيكال آنرا اجرا ميكردند. كارگردان اين برنامه علي صديقي بود. منوچهر قبادي با يك سطل ضرب ميزد، علي با وسايل ابتدايي صداهايي همنوا با ضرب منوچهر ايجاد ميكرد. براي اولين بار هنرنمايي علي را در آنشب ديدم.
چند روز بعد با علي در هواخوري قدم ميزديم. پرسيدم كه ميگويند تو هنرمند هستي، چه هنري داري؟ اول زيربار نميرفت و ميگفت اشتباه گفته اند، بعد مُقُر آمد كه نوازنده است. ميگفت سنتور، ني و فلوت را خوب مينوازد. گفتم كاش ميشد سازي وارد اينجا ميكرديم و همراه با خواندن ارژنگي تو هم ساز ميزدي. خنده اي كرد و گفت آره خوب ميشد ولي انگار فراموش كرده اي اينجا اوين است .
دو سه روز بعد علي به سلولمان آمد. گفت يك ايده اي براي درست كردن ساز دارم، من با ناباوري گفتم ايده ات چيه؟ گفت تو ميتواني لوله آلومينيومي عصا را سوراخ كني؟ گفتم آره اينكه كاري نداره. گفت هنوز امتحان نكرده ام ولي فكر ميكنم با لوله عصاي آلومينيومي ميشود ساز درست كرد. من به وجد آمده بودم، گفتم چطور فكرت به اينجا رسيد؟ گفت اگر درست از آب دربيايد ميشود از آن استفاده كرد و هروقت كارمان تمام شد پايه را به خود عصا ميبنديم و پاسدارها هم نميتوانند آنرا پيدا كنند.
همانروز عصر يك لوله آورد كه پايه عصا بود، گفتم اين كه خودش سوراخ دارد. گفت اينها اندازه دلخواه نيست و چند نقطه را با خودكار علامت زده بود. بالاخره من با وسايل ابتدايي كه داشتم آنرا سوراخ كردم (وسايل من عبارت بود از يك ميخ فولادي كه يك دسته با لوله خودكار درست كرده و آنرا به سردسته چسبانده و نوكش را پهن و تيز كرده بودم وسيله ديگر يك تيغ مدادتراش بود كه به همين طريق به يك دسته چسبانده بودم.)
آخر شب آمد گفت چكار كردي؟ لوله را به او نشان دادم، گفت درِ سلول را ببنديد كه امتحان كنيم، اول نوارچسب آورد و با پيچاندن نوارچسب به دورِ لوله بعضي از سوراخها را بست، درپوش لوله را هم گذاشت و يكسر آنرا مسدود كرد. ما درِ سلول را بستيم و او شروع كرد، در همان لحظه اول صدايي كشيده از لوله بيرون آمد، علي انگشتانش را روي سوراخها گذاشت و با مهارت آهنگي را نواخت، اولين آهنگي كه نواخت، آهنگ ترانه مرغ سحر بود. همه به وجد آمده بودند، يكي ازبچه ها لوله را گرفت و در آن دميد اما نتوانست صدايي از آن در بياورد، من هم گرفتم و امتحان كردم ولي صدايي درنميآمد، هركس بخت خودش را آزمود و تلاش كرد صدايي از آن لوله دربياورد ولي هيچكس به جز خود علي نميتوانست از آن لوله صدا دربياورد. بچه ها رفتند ارژنگي را صدا كردند، وقتي آمد و فلوت زدن علي را ديد بيشتر از همه به وجد آمده و خوشحال شده بود. ارژنگي گفت آيا ميتواني نِي هم بزني؟ علي گفت نميدانم بگذار امتحان كنم. چسبها را باز كرد، درپوش را هم برداشت. اينبار سوراخهاي ديگري را بست و شروع به دميدن از بالاي لوله كرد، در ميان بهت و تعجب همه ما او شروع به نواختن ني كرد، چون لوله كمي بزرگ بود برايش نفس گير بود ولي قطعه زيبايي در حد يكدقيقه نواخت. از آن شب ما صاحب يك ساز شده بوديم و در هر مراسمي كه داشتيم علي فلوت مينواخت، قبل از هر برنامه اي چندساعت با ارژنگي تمرين و هماهنگ ميكردند و سپس برنامه شان را اجرا ميكردند.
براي جشنهاي عيد سال66 برنامههاي مفصلي تدارك ديده بودند. از نمايشنامه و تئاتر تا سرود و آواز و ترانه و ... آنسال دوچيز بود كه برنامه هاي ما را با همه سالها متمايز ميكرد . يكي سن و پرده متحرك به سبك تئاترها[1] و ديگري ساز علي صديقي . آنشب علي يك تكنوازي با فلوت كرد كه چشم همه را خيره كرد، بعداز آن با گروه كُر ترانه مرغ سحر را اجرا كردند كه قبل از اجراي گروهي، ارژنگي آواز كوتاهي در دستگاه ماهور خواند كه علي با نواختن فلوت وي را همراهي ميكرد، برنامه ديگري كه آنشب اجرا كردند، ترانه اي بود از شجريان كه ابتداي آن با اين مصرع شروع ميشد:
ايران خورشيدي تابان دارد.....
آنها اين ترانه را براي برادر مسعود ميخواندند و بيش از هرچيز بچه ها طرفدار اين ترانه بودند، اين ترانه را هم جمعي اجرا ميكردند اما قبل از آن ارژنگي آوازي خواند كه علي برايش فلوت ميزد ارژنگي اين شعر حافظ را تكخواني كرد:
در خرابات مغان نور خدا ميبينم
و ين عجب بين كه چه نوري ز كجا ميبينم ........
پس از آن بصورت جمعي ميخواندند:
ايران خورشيدي تابان دارد
با جان پيوندي پنهان دارد .......
خيلي از بچه ها هم با آنها زمزمه ميكردند.
آن شب پاسدارها يك ضبط صوت آورده و پشت درِ بند گذاشتند و همه صداها را ضبط كردند، ميخواستند مدرك جرم داشته باشند.
حدود تيرماه سال 66 بندها را براساس حكم جدا كردند، علي به بند ابديها رفت و من ديگر او را نديدم تا اينكه به اوين آمديم و خبر شهادتش را در آنجا شنيدم.
اما با ارژنگي ابتدا به بندهاي قديم اوين (325) منتقل شده و در اواخر بهمن سال66 بود كه از زندان اوين به گوهردشت منتقل شديم. آنشب باران سختي ميباريد و هوا خيلي سرد بود. وقتي رسيديم پاسداران از همان قدم اول با كابل و چماق به استقبالمان آمدند. ابوالقاسم ارژنگي جلو من بود و ضربههاي زيادي خورد. اما كوچكترين صدايي از او در نميآمد. ما را به داخل يك بند خالي بردند. لباسهايمان را گرفتند و با شلاق به جانمان افتادند. وقتي خسته شدند و رفتند به اطرافم نگاه كردم. ابوالقاسم ارژنگي در كنارم بود. تمام بدنش خونين بود. از پاهايش خون ميريخت و از شدت سرما ميلرزيد. خواستم كمكش كنم اجازه نداد و گفت: «كار خودت را بكن». گفتم: «بدجوري زخمي شدهاي». خنديد و گفت: «اي بابا! فكر اين چيزها را نكن».
در تقسيم بنديهايي كه درگوهردشت كردند او را به بند فرعي 13 بردند.
شب8 مرداد در راهرو مرگ گوهردشت او را ديدم و صحبت مختصري كرديم، از ارژنگي پرسيدم چه خبر؟ داستان برخوردش با هيأت مرگ را به صورت كوتاه تعريف كرد، گفت كه آخوند نيري با تمسخر پرسيد: چرا تا به حال ازدواج نكرده اي؟ گفتم اين چيزها به شما ربطي ندارد. اتهامم را پرسيد، گفتم هوادار مجاهدين، گفتند برو بيرون.
به اين ترتيب او در مقابل جلادان هيأت مرگ، هويت سياسي و عقيدتي خودش را، در اوج شرف و سرفرازي،”مجاهد“ اعلام كرد و اينچنين جاودانه شد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر