معبود سکوتی متولد رضوانشهر، از توابع هشتپرطوالش، بود. او اهل تسنن بود و از سال۶۰ تا ۶۳ را در زندانهای شمال به سربرد. پس از آزادی قصد پیوستن به مجاهدین را داشت که در مرز دستگیر گردید. این بار به شدت تحت شکنجه قرار گرفت اما با استواری دست از آرمانش برنداشت.
یک بار مزدوران در حال اقامهٌ نماز جماعت او را دیدند و با خشمی ارتجاعی به او حمله ور شدند که: «تو که سنی هستی با این نماز جماعت خواندنت با مجاهدین با آنها اعلام همبستگی میکنی» اما معبود دست آنها را خوانده بود و با قاطعیت از سازمان حمایت میکرد.
در روز ۸مرداد۶۷ وقتی در برابر هیأت مرگ قرار گرفت با سرفرازی تمام هویت خود را مجاهد اعلام کرد و از مواضع سازمان دفاع کرد. پیش از او برادرش، عارف سکوتی، نیز در زندانهای گیلان به شهادت رسیده بود.
خاطرهاي از: حسين فارسي
اولين بار معبود را اواخر سال۶۴ در سالن۵ در اوين درحالی ديدم كه با دست بسته در حال نمازخواندن بود. فهميدم اهل سنت است. در آن دوران فضای حاكم بر بند فضاي پليسي بود، آنتنها در همه جا حضور داشتند، حتي در هواخوری هم ارتباطات زندانيان را با يكديگر كنترل ميكردند. بهرغم اينكه كنجكاو شده بودم تا از اتهام اين برادر اهل سُنت مطلع شوم؟ اما به دليل فضاي پليسی و كنترل آنتنها و همچنين بهدليل اينكه اغلب نفرات زيربازجويی بودند و برخي هم زيردادگاه بودند احتياط می كردم.
مدتي گذشت يكروز يك بهانه جور كرده به سلول آنها رفته و سرصحبت را باز كردم، در خلال صحبت از او پرسيدم: ”اهل كردستانی؟“ خنديد و گفت ”نه!“ ادامه داد ”چرا فكر كردي من اهل كردستانم؟“ گفتم ”راستش رو بخواهي نماز خوندنت را ديدم فكر كردم كُرد هستی!“ باز هم خنديد و گفت ”نه، من اهل گيلانم، هشتپر طوالش، ميدوني كجاست؟“ گفتم ”نه نميدونم“. از اينكه با خوشرويي پاسخم را داد متوجه شدم كه گاردش باز است و ميتوانم با وي رابطه برقرار كنم! پرسيدم ”اتهامت چيه؟“ گفت ”هوادار مجاهدين هستم“ ديگر چيزي نگفتم.
بعد از اين گفتگوي كوتاه در فكر فرو رفتم! آشنايی با او برايم بسيار جالب بود زيرا براي اولين بار بود كه با مجاهدی از اهل سُنت آشنا شده بودم، خيلي از شخصيتها و افراد سُنی را ميشناختم كه به لحاظ سياسي از سازمان هواداري ميكردند اما اينكه كسي از اهل سُنت مجاهد باشد برايم جديد بود.
بعد از مدتی فهميدم كه او سابقه زندان داشته و دوبار دستگيری است. متوجه شدم كه وی پس از آزادی از زندان براي پيوستن به سازمان مجاهدين و شروع مجدد فعاليت، در جريان خروج از كشور همراه با دو تن از دوستانش دستگير و مجدداً به اوين منتقل شده بودند. آنها مراحل بازجویی را طي كرده و به دادگاه هم رفته بودند اما هنوز حكمي به آنها ابلاغ نشده بود.
مدتي گذشت در جريان يك جابجايی كه در اوين جريان داشت، بسياري از ما را به سالن6 منتقل كردند. در آنجا فضاي امنيتی كمی بهتر بود. تعداد آنتنها كمتر بود و راحتتر ميشد با سايرين ارتباط برقرار كرد، در اين سالن با معبود بيشتر آشنا شدم، هرچه بيشتر با او آشنا ميشدم بيشتر شيفته صداقت و شفافيت او ميشدم. گويی كه او با ارزشهای دنياي بيرون بيگانه بود، هرچه بود صداقت و يكرنگی بود.
مرداد سال۶۵ تعدادی از ما را به عنوان عناصر نامطلوب! از سالن۶ تصفيه كرده و به سالن۵ منتقل كردند، خوشبختانه من و معبود هم مشمول اتهام افتخارآميز عناصر نامطلوب! شده و به سالن۵ رفتيم. وقتي وارد سالن شديم بسياري از دوستان قديمي را كه در قزلحصار با هم بوديم را ديديم و از اين جابجايی بسيار خوشحال شديم.
در همان صحبتهای اوليه با بچهها متوجه شديم كه دادستاني ”انقلاب“! (كه در اوين مستقر بود) زندان قزلحصار را به شهربانی تحويل داده و همه زندانيان سياسی از قزلحصار به گوهردشت و بخشي را هم به اوين منتقل كردهاند، منبای دستهبندی در جابجايی زندانيان مدت محكوميت بود، زندانيان مليكش بالاي ۱۰سال و ابدی و زندانيان كه زيرحكم بودند به اوين منتقل شدند، مابقی زندانيان به زندان گوهردشت منتقل شدند. اين نقل و انتقالها اولين و گستردهترين جابجايي در زندانهای كشور بود.
در اين بند من فهميدم معبود علاقه زيادی به خوانندگي دارد، نميدانم چطور شد كه معبود از همان بدو ورود با گروه ارژنگي چفت شد و به گروه آنها پيوست.
ابوالقاسم محمدی ارژنگی يكی از هنرمندانی بود كه به علت هواداری از سازمان به زندان افتاده بود. علاوه بر صدای خوش به دستگاه، گوشهها و رديفهای موسيقي اصيل ايراني تسلط قابل ملاحظهای داشت، بههمين دليل هم با تعداد از بچههای هنرمند بند گروهي را درست كرده و در مناسبتهای مختلف برنامه اجرا ميكردند. معبود با ورود به گروه ارژنگی در هر مراسمی برنامه اجرا ميكردند.
يكروز معبود به ارژنگی گفت كه ”چرا دستگاههای آواز اصيل ايراني را به ما ياد نميدهی؟“ ارژنگی كمی فكر كرد و گفت: ”با اين فضا و امكانات كه نمی شود دستگاه و رديف گوشههای پيچيده موسيقي اصيل فارسي ياد داد! اما معبود دست بردار نبود، حسين محبوبي و اسماعيل نورمحمدی هم به معبود پيوستند و بالاخره ارژنگی را مجبور كردند كه روزانه يكساعت براي آنها كلاس بگذارد و دستگاههای آواز اصيل را به آنها ياد بدهد.
معبود در تمرينات با چشمان بسته آواز ميخواند. در كلاس ارژنگی هم وقتي درس را تكرار ميكرد چشمهايش را مي بست ، ارژنگی با شوخی اصرار داشت كه با چشم باز بخوان...!
ورود معبود به اين گروه انعكاس گستردهای در بند داشت؟! بچهها ميگفتند ”با اين لهجهای كه تو داری خواننده نميشوی“ و برخی هم تلاش ميكردند او را ازخوانندگی منصرف كنند، ولي معبود دستبردار نبود و همين روحيه و تلاشِ مستمر و پيگيرش ارژنگي را تشويق ميكرد كه به كلاس ادامه بدهد.
در اين دوران ما در بند نمازجماعت برگزار می كرديم، معبود هم هميشه در صف نماز جماعت حاضر بود و با آداب اهل سنت نماز ميخواند. از آنجا كه پيش نماز همواره چرخشی بود يكروز وقتي نوبت معبود شد به او مراجعه كرده و گفتيم ”امروز تو پيشنماز هستی“، وقتی به او گفتم ديدم رنگ صورتش سرخ شد! گفت ”نميشه من پيشنماز نباشم؟“ گفتيم ”چرا تو نباشي؟“ گفت ”آخه من خجالت ميكشم و فكر ميكنم كه درست نيست پيشنماز شماها باشم.“ گفتيم تو با چه معياری كار درست را از غلط تفكيك ميكنی؟ مگه تو چه فرقي با بقيه داري...؟ درواقع او ملاحظه ما را ميكرد فكر ميكرد كه برای ما سخت است كه پشت سر او نماز بخوانيم! با صحبتی كه با او كردم بالاخره راضي شد كه پيشنماز شود. وقتي نماز تمام شد ميگفت كه خيلي برايم سنگين بود احساس ميكردم كه مسؤليت سنگيني است.
اين گذشت و روزها بههمين روال ادامه پيدا كرد و ما خوب در بند جا افتاده بوديم معبود هم با گروه ارژنگی به فعاليتهای هنری و تمريناتش ادامه ميداد. تا اينكه در بهمن سال۶۶ دومين جابجاييهای گسترده در زندانهای اوين و گوهردشت شروع شد در اين جابجايی ها قرار شد كه ما به زندان گوهردشت منتقل شويم.
در شب انتقال به گوهردشت برف سنگينی ميباريد و هوا هم بسيار سرد بود، پاسداران ما را با كليه وسائلمان به داخل ۵دستگاه اتوبوس كه در محوطه آموزشگاه پارك شده بود هدايت كردند. بيش از ۲۰خودروی پاسداران مسلح اين ۵اتوبوس را تا زندان گوهردشت اسكورت كردند. وقتي به زندان گوهردشت رسيديم برخلاف روال معمول كه اتوبوسها از درب اصلی وارد شده و زندانيان را از راهروی مركزی به بندها منتقل ميكردند، اينبار ساختمان اصلي زندان را دور زده و از درب بزرگ هواخوري وارد حياط بند كردند! در انتقال، برخلاف دفعات قبل بهما اجازه داده نشد كه چشمبندهايمان را برداريم حتی زماني كه از اتوبوس خارج شده بوديم چشمبندها بر روی چشمانمان بود! هنگام خروج از اتوبوسها با راهرويی از پاسداران مواجه شديم كه هر كدام وسيلهای برای ضرب و شتم ما در دستانشان بود، برخی چماق، برخي تسمه چرمی، و برخی هم كابل به دست گرفته و هر زندانی برای ورود به بند مجبور بود تا از ميان آنها عبور كند. هركس سريعتر اين مسير را طي ميكرد كمتر مورد ضرب و شتم قرار ميگرفت. وقتي معبود وارد اين تونل شد چندبار زمين خورد، بههمين دليل بيشتر از ديگران مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
با خروج آخرين نفرات از اتوبوس و ورود به بند فكر كرديم كه كار تمام است اما هوای سرد سالن خبر از وقايعی بعدي داشت به محض ورود آخرين نفرات ناگهان معاون رئيس زندان ... عربدهكشان گفت: ”همه لباسهايتان را در بياوريد“! قبل از اينكه حرفهای او تمام شود پاسداران وحشيانه هجوم آورده و با ضربات كابل و تسمه و چماق! همه را مجبور كردند كه در آن هوای سرد بهمنماه، لباسهاي خود را در بياورند...! آن شب معبود بيش از همه مورد ضرب و شتم قرار گرفت. وقتي پاسداران رفتند آثار كبودی و خون مردگی بر روي بدن وی بيش از همه به چشم ميخورد و آثار آن ضرب وشتم تا مدتها روي بدنش باقيمانده بود.
در تقسيمبندی نفرات در بندها من و معبود به فرعي۷ منتقل شديم، به محض ورود به بند جديد كمون و زندگي جمعي خود را دوباره راهاندازي كرديم. مخصوصا نمازجماعت از همان روز اول راه افتاد و اين براي زندانبانان كه تلاش ميكردند مجاهدين را از هويت جمعی خود جدا كنند بسيار گران تمام شد. بههمين دليل چندبار بر سر نمازجماعت با پاسدارها درگيری داشتيم. در يكي از روزها وقتي كه در حال اجراي نماز جماعت بوديم دو پاسدار وارد بند شده و يكراست به اتاق بزرگ كه نمازجماعت در آن اتاق برگزار ميشد رفتند، آنها اسم تكبهتك بچهها را نوشتند، آنروز معبود هم در صف نمازجماعت بود، پاسدارها از نحوه نماز خواندن او متوجه شدند كه او سُني است. عصر همانروز همه بند را بيرون كشيده و شروع به ضرب وشتم كردند. پاسداری به معبود گفت: توكه سُني هستي چرا در نمازجماعت اينها شركت ميكنی؟ ای سُنی ... حالا فرصت گيرآوردهای كه با منافقين اعلام همبستگی كنی؟
آنروز معبود تنها به اين دليل كه سُنی است و در صف نمازجماعت مجاهدين مشغول عبادت بود بيش از همه شكنجه شد.
اوج صداقت و پاكباختگی معبود زمانی بود كه با محتوا و مضمون انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين آشنا شد. اواخر تيرماه يكروز در هواخوری قدم ميزديم، ميگفت كه من دررابطه با انقلاب ايدئولوژيك فهميدم كه قلب موضوع نفی استثمار است و اين نه شيعه می شناسد و نه سنی، همه بايد با ايدئولوژی استثماری مرزبندی كنند كه سمبل آن در ايران، خمينی است، والا هر دين و مذهبي هم كه داشته باشند عين خمينی هستند. در پرتو همين انقلاب بود كه عزم او برای ادامه راه و پايداری ومقاومت برسر اصول صدچندان شد.
روز ۸مرداد همه نفرات بند ما را بيرون كشيده و نزد هيأت مرگ بردند. معبود جزو اولين نفراتی بود كه نزد هيأت مرگ رفت و با افتخار اتهامش را هواداري از سازمان مجاهدين خلق اعلام كرد. بلافاصله حكم اعدامش را صادر كردند. معبود همان روز با ديگر يارانش جاودانه شد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر