او مثل ساير ياران و همزنجيرانش، به عهدش با خدا و خلق و رهبرياش تا به آخر استوار ماند و حاضر نشد بههيچ عنوان در مقابل اين رژيم سرخم كند و اين گناهي نابخشودني از جانب سفلگان ولايت خميني ضدبشر بود و به همين جرم هم به جوخه تيرباران سپرده شد.
ابوالفضل صفوي بیگی (دايي) يكي از بازيكنان تيم فوتبال ابومسلم خراسان بود. در جريان ماموريتي كه بهمن سپرده شده بود سراغ دايي رفتم تا قبل از آن ماموريت، دايي را نميشناختم و هيچ آشنايي قبلي نداشتم. تنها بهعنوان يكي از هواداران مجاهدين آدرسش را گرفته بودم تا براي انجام اين ماموريت از امكانات و ملاء وي استفاده كنم و دراينرابطه از وي كمك بگيرم. وقتي سراغ دايي رفتم بهمحض اينكه علامت آشنايي را دادم وي مرا به داخل منزل فراخواند چهره صميمي و دوست داشتنياش را عليرغم اينكه سالها ميگذرد همچنان بهخاطر دارم. گويا سالها بود كه همديگر را ميشناختيم در دو سه روزي كه ميهمان دايي بودم هم خودش و هم امكاناتش را تمام عيار وقف سازمان كرده بود فقط يك نگراني داشت كه گاها يعني در چند نوبت كه با هم صحبت ميكرديم عنوان ميكرد حرفش اين بود كه نميخواهم زنده بدست دشمن بيفتم ميخواهم اگر قصد دستگيري من را داشتند قرص سيانور داشته باشم تا زنده به دست دشمن نيفتم.
درهرحال ماموريت اين بود كه يكي از قهرمانان مجاهد را كه در زندان اوين بود و قرار بود براي گرفتن مرخصي يك روزه براي چهلم پدرش از زندان آزاد شود طي يك طراحي مشخص از چنگ دژخيمان خارج سازيم به اينمنظور همه طراحي و مراحل اجرايي كار آماده شده بود. از اينكه چنين ماموريتي را بتوانم انجام بدهم غرق در غرور و افتخار بودم چون اين ضربه سنگين و جانانهاي به رژيم بود و براي آن لحظه شماري ميكردم. روز دوم بود كه موضوع ماموريتي را كه قرار بود انجام دهيم با دايي در ميان گذاشتم و با خود وي در اين زمينه هم مشورت كردم. در مجموع با كمك دايي همه مراحل و آمادهسازيهاي كار آماده شد و قرار بود كه در جريان مراسم توسط آشنايي، سراغ سوژه رفته و سوژه را به بهانهاي از اتاق و مراسم خارج كرده بهنحوي كه هيچگونه حساسيتي ايجاد نشود و بهمحض خروج سوژه بقيه مراحل كار آماده شده بود و سوژه را با كمك دايي و ماشين خودش از محل به سرعت خارج ميكرديم، قرارمان اين بود كه حتيالامكان در همان روز اول وي را از ايران خارج سازيم. دايي از بابت انجام اين ماموريت خيلي خوشحال بود و بهواقع عليرغم همه خطراتي كه ميتوانست داشته باشد ولي ذرهاي خلل و سستي در او نديدم بلكه با روحيهاي سرشار و جنگنده درپي اين بود كه اين ماموريت بهنحو احسن انجام گيرد. متاسفانه عليرغم همه تلاشهايي كه شد به دليل اينكه رژيم از دادن مرخصي امتناع كرد و نپذيرفت عملا اين ماموريت انجام نگرفت (البته سوژهايي كه ما داشتيم نيز درجريان قتلعامها، همراه با سيهزار مجاهد خلق ديگر هدف كينتوزانه رژيم قرار گرفت و اعدام شد).
بعداز اينكه اين ماموريت عملا منتفي شده بود قرار شد طبق زمانبندي كه داشتم از ايران خارج شوم روز آخر كه با دايي صحبت ميكردم چندين بار تاكيد داشت كه سلام من را به برادر مسعود برسان.
وي گفت متاسفانه وضعيت خودم طوري نيست كه بتوانم الآن بيايم ولي پسر خواهرم (مجاهد شهيد حميد تربتي) و پسر خودم (مجاهد شهيد پيمان) دارند آماده ميشوند تا به عراق رفته و به مجاهدين بپيوندند.
آخرين روزي كه ميخواستم از ايران خارج شوم پيام رسيد كه رژيم بهشدت دنبال دستگيري من است و در پستهاي بازرسي براي دستگيريام نيرو گذاشتهاند موضوع را با دايي مطرح كردم قرار شد كه يكي دو روز ديگر در خانهاش باشم تا در يك فرصت مناسب بتوانيم يكي از پست بازرسي را دور زده و يا اينكه در فرصتي مناسب از پست بازرسي عبور كنيم. طرحمان اينبود كه اينكار صبح زود در تاريكي هوا انجام دهيم. روزبعد در حاليكه هوا به شدت سرد بود و برف سنگيني هم ميآمد با عاديسازي مناسب سوار خودرو دايي شديم در حاليكه مزدوران به دليل شدت سرماي زياد و برفي كه ميآمد داخل ساختمان رفته بودند از پست بازرسي عبور كرديم. دايي به خوبي مشرف بود كه در اين ماموريت درصورت دستگيري حكم بسيار سنگيني و مشخصا اعدام در انتظارش خواهد بود ولي عليرغم اين همه چيز را به جان خريد و حاضر به چنين ريسكي شد. بعداز مدتي شنيدم كه دايي و برخي از افراد خانوادهاش دستگير شده و پس از تحمل شكنجههاي فراوان در نهايت، هدف كينه توزانه رژيم خميني قرار گرفته و در جريان قتلعامهاي سال1367 اعدام شد.
ياد و راهشان گرامي و پر روهرو باد!
حميد تربتي و پيمان هر دو در عمليات كبير فروغ جاويدان جاودانه شدند.
پيمان ملتی راد (پسرخوانده ابوالفضل صفوي بود رابطه اين دو مثل پدر و پسر واقعي بود) پيمان از کودکی با مجاهدين و مبارزه آنها آشنا شد. پيمان از کودکی شاهد جنايتهای ضدبشری رژيم بود و پيوسته مترصد اين بود که هرطور شده خودش را به مجاهدين برساند. در ديماه65 موفق به خروج از ايران شد و پس از مدتی به منطقه رفت و پس از طی دورههای آموزشی ابتدا در واحدهای رزمی و سپس در واحدهای آتشبار مشغول به کار شد. روحيه و انگيزه نيرومند، تحرک بالا و عشق و علاقه به رهبری از ويژگيهای برجسته پيمان بود. در عمليات فروغ جاويدان اين مجاهد پرشور در اوج رزمندگی به شهادت رسيد و خون پاکش را فديه رهايی خلق قهرمان ايران کرد.
پيمان در وصيتنامه خود چنين نوشت: ”مادرم، پدرم، از صميم قلب شما را دوست دارم. هنوز قلبم از آن محيط گرم است و در تپش. و اينبار تپش قلبم و هر ضربان آن را در راستای مسعود و مريم اين قلب پرتپش انقلاب نوين ايران حس میکنم. و اين بار قلبم به ياد همه مادرهايی که عزيزترين فرزندان خود را در اين راه دادند میتپد. تو نيز از اين پس هزاران فرزند خواهی داشت، هزاران فرزند مجاهد. به راستی که به گفته مسعود، شهيدان ما جای اشک ريختن و در غم و اندوه فرو رفتن ندارند. پس هر قطره اشکی را به رود پرخروشی از احساس مسئوليت تبديل کنيد و در دشت بيکران تشکيلات سازمان روان سازيد و باز هر قطره اشکی را به دريايی از خشم و کينه انقلابی تبديل کنيد و به سر مزدوران و خمينی صفتان فرو ريزيد. باشد تا در آينده يی نه چندان دور ايرانی آزاد و مستقل داشته باشيم“.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر