سخن از نوري است در دلِ شب
بشارت و نويدي كه به شوق آن، خونها بر اين خاكِ تشنه روان ميشود.
سخن از آزاديست. گوهري بي همتا كه براي دست يافتن به آن دامان محبت را بايد به خون رنگين كرد. «بنايِ آزادي/ بي مرگ و خون/ كي ميسر شد؟»
«اي آزادي! در راه تو، بگذشتم از زندانها
اي آزادي، ره پيمودم در غوغاي طوفانها
پرپر كردم، قلب خود را چونان گل در ميدانها،
خون خود را جاري كردم، چون رودي در سنگرها،
تا بشكوفد، گلبانگ تو بر لبهاي انسانها،
نامت نامم، راهت راهم، اي آزادي، آزادي»
جنايتي پنهان و بي حد و مرز
آن يار كزو گشت سرِ دار بلند
جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد.
اولين نشانههاي اين شقاوت كم نظير پديدار ميشود.
هنگام جابهجايي بين آسايشگاه و بند، يك زنداني عادي رو مشغول جوش دادن لولههاي آهن ديدم. آهسته به من گفت: «مواظب خودتون باشيد. ما داريم چند سري از اين دارها ميسازيم كه هر كدومش 5 حلقه داره.»
خامنه اي ۱۵آذر۶۷-راديو رژيم: «اعدام ميكنيم و با اين مسئله شوخي نميكنيم.
آخوند رفسنجاني: «افرادي كه خيانت ميكنند، مستحق مجازاتند. »
آخوند موسوي اردبيلي: «اينها بايد از دَم اعدام بشوند.»
حاج داوود رحماني، رئيس زندان قزلحصار: «بايد همة شما را ريز ريز و داخل قوطي كنسرو كنيم. اين كار را بالاخره يك روز ميكنيم و كسي هم متوجه نميشود».
ناصريان- رييس زندان گوهردشت: «ما ديگر زنداني نخواهيم داشت. اين حكم امام است. زنداني يا سر موضع است كه اعدام ميكنيم، يا بريده… ديگر كسي را در زندان نگه نميداريم».
كميسيوني تحت عنوان «كميسيون عفو»! تشكيل شد. زندانيان اما، نامش را «كميسيون مرگ» نهادند. آخوند جعفرنيري رئيس شعبه اول دادگاه تهران، مرتضي اشراقي دادستان تهران، آخوند اسماعيل شوشتري رئيس سازمان زندانها و يك نمايندة وزرات اطلاعات. اين هيأت، تنها يك معيار داشت؛ اينكه مجاهدين اسير، هويت سازماني خودشان را چه بر زبان مي آورند؟ مجاهد يا منافق!
و آنها كساني بودند كه هويت «مجاهد» را پاس داشتند. عاشقان بيقراری که در فراسوی قامتِ بلند آرزوهای خويش، شب را با جان شکنجه شده و خونين خود شکافتند. آنان كه بهار را باور داشتند و به هياهو و تكاپوي زندگي، عشق مي ورزيدند؛ نمادِ شجاعت، ايستادگي و «نه» گفتن تاريخي به ارتجاع در سياهچالها و بي دادگاهها شدند و جان و زندگي خود را در اين راه گذاشتند.
مصاحبه ميكني؟ جوابهاي نه!
مجاهد شهید جعفر هاشمی: «اينها ميخواهند انسانيت آدم را نابود كنند و بايد با همين هم جنگيد…»
اعدام!
توبه ميكني؟ / تير خلاص ميزني؟
جوابهاي «نه»
«… بايد ديوار اختناق را بشكنيم.»
اعدام!
اتهام؟
مجاهد!
صداهاي مختلف كه هويت «مجاهد» را فرياد ميكنن.
مجاهد شهيد محسن واعظ زاده: «مرا بر دار بكشيد مرا بسوزانيد اما من خيانت نخواهم كرد هر چند زندگي زيباست و هر لحظه حيات با تپش تند خود قلبم را به وجد ميآورد اما من به ميهنم ايران خيانت نخواهم كرد مرا به دار بكشيد مرا بسوزانيد در زير تازيانه هاي خود هيچ چيز از من باقي نگذاريد. اما من به خودم خيانت نخواهم كرد من به هيچ كس خيانت نخواهم كرد. من اكنون آفتاب را به چشم خود مي بينم پس مرا به دار كشيد مرا بسوزانيد و از من هيچ چيز باقي نگذاريد!»
حتي از مجاهداني كه حكمشان تمام شده بود و يا در آستانة تمام شدن بود نگذشتند.
آنان كه آثار بيشتري از شكنجه روي بدنشان بود، در سري اول اعدامها قرار گرفتند. اعدامها بي سر و صدا انجام شد.
روشن بلبليان در حالي اعدام شد كه به شدت از درد روده به خود ميپيچيد و براي رفتن به بهداري تلاش ميكرد.
بند كرمانشاهيان حدود ۱۵۰نفر بودند، در همان روزهاي اول قتلعام شدند.
آذر سليماني از فرط شكنجه تقريباً فلج شده بود. او را بر روي صندلي چرخدار براي اعدام بردند.
علياكبر ملاعبدالحسيني را در حاليكه فلج بود براي اعدام بردند.
مهدي فتح علي آشتياني و غلامحسين مشهدي ابراهيم وقتي ميرفتند بهطور بيسابقهيي شاد بودند. در مسير رفتن هريك جملهيي بهطنز گفتند و رفتند. ما از زير پردة ضخيم چشمبند آنها را بدرقه كرديم.
بچههاي مشهد خود را سربازان كوچك مسعود و مريم معرفيكردند و درحاليكه دست يكديگر را ميفشردند، لبخند زنان بهسمت سالن مرگ رفتند.
نگفتند آري! و چنين عشق را اصالت بخشيدند و بر طنابِ مرگ بوسه زدند.
منيره رجوي:
«اينها ميخواهند انسانيت آدم را نابود كنند و بايد با همين هم جنگيد. بايد هرچه بيشتر عاطفههايمان را نثار كنيم.»
عباس بازيارپور:
«نبايد بگذاريم زندان روي دلمان كه مال مجاهدين است سايه بيندازد.»
بهزاد فتح زنجاني:
«بار انقلاب را بالاخره بايد يكي بردارد. اين بار، بارش به دوش ما افتاده است».
اشرف معزي:
«اينك من پرواز را آموختهام،
مادرم را گفتم آشيانم بادها و توفانهاست
تا بيابم راز پرواز را
خطي سرخ كه ادامة پرستوهاست
بهمادرم بگوييد، شبها كه به آسمان مينگرد
من يك فانوسم
و در تكرار فصلها بهاري كه در تفنگ ميشكفد
مادرم! امين و دلير اينك من خود پروازم.»
شاهرخ نامداري مسجدي: «اسم دخترم را "طنين" گذاشتهام… تا طنين فريادهاي هزاران هزار عمو و خالههايي باشد كه در زندانها و شكنجهگاهها فريادشان و حتي نامشان را كسي نشنيده است».
سيد قاسم (بهزاد) شيدائي: «ليك خورشيد نخواهد مردن
نشده شعلة يك شمع دلافروز خموش
باز خورشيد دگر سر زند از كوه بلند
تيغ الماسش از هم بدرد پردة شب»
آذر سليماني: «سلام مرا به مريم برسانيد و بگوييد تمام شكنجهها را با عشق تو تحمل كردم و حكم تعزير تا مرگ را با عشق تو تحمل خواهم كرد. بر شهادتم گريه نكنيد. اين راه را آگاهانه انتخاب كردهام».
سيه زار شيداي عاشق، پردههاي هراس و ترديد را دريدند. سرودِ زندگي بر لب، به شوقِ زندگي آواز خواندند، در راه روشن فردا گام نهادند و به آزادي سلامي دوباره دادند. آنانند كه امروز طنين ماندگار فريادهايشان به هزاران غريوِ پرخروش بگوش ميرسد، از كوچه ها، از خيابانها، از دانشگاهها، از بازارها و از پشت ميله هاي اوين ها و كهريزكها. آري اين صداي نسلِ انقلاب است.
فرازي از پيام 26تير88 برادر مسعود
… البته تا اين رژيم هست، باتون و شكنجه و شلاق و اعدام هم هست. هيچ خبري از فضاي باز سياسي جز در آستانه سقوط محتوم رژيم ولايت فقيه در ميان نخواهد بود… براي آزادي ميهن و براي حق حاكميت مردم ايران، ما زن و مرد جنگيم و براي سرنگوني ديو و ددهاي عمامه دار و قلاده دار يا لباسشخصي، بايد سانتيمتر به سانتيمتر بجنگيم.
با درود به جاودانه فروغهاي آزادي از ارتش آزاديبخش ملي ايران تا شهيدان خاوران و شهيدان ارتش قيام بر سنگفرش خيابانهاي گلگون تهران. سلام بر آنان روزي كه زاده شدند، روزي كه بهپا خاستند و براي آزادي قيام كردند، روزي كه جاودانه شدند، روزي كه حاكميت مردم ايران را به ارمغان ميآورند و روزي كه در حيات جاويدان برانگيخته ميشوند. مسعود رجوي- 26تير 1388
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر