مجاهد شهید ابوالفضل مسعود مقبلی در سال۱۳۴۱در تهران بدنیا آمد. او در یک خانوادهٴ هنر دوست و هنرمند پرورش یافت. پدرش مرحوم عزتالله مقبلی یکی از محبوبترین هنرمندان تأتر، سینما و رادیو ایران بود. مسعود از سال ۵۸با سازمان آشنا شد و از همان سال فعالیتهای تشکیلاتی خود را در انجمن دانش آموزان مسلمان، هوادار سازمان مجاهدین در دبیرستان جاویدان تهران آغاز کرد.
مسعود بهدلیل جدیت و توان مسئولیتپذیری که از خود بارز کرده بود به سرعت به شورای مرکزی انجمن راه یافت. او چند ماه پس از سی خرداد ۶۰در خیابان مورد شناسایی قرار گرفت و دستگیر شد. مسعود را به شعبه بدنام هفت وابسته به دادستانی بهاصطلاح انقلاب مرکز در اوین منتقل کرده و از همان بدو ورود تحت شکنجههای شدید قرار دادند. در اثر شکنجههای آن دوران به مدت قریب به هفت سال از ناحیه پا بهشدت رنج میبرد.
مسعود در بیدادگاه رژیم به ۱۵سال زندان محکوم گردید. او در زندان بهدلیل موقعیت پدرش زیر فشار مضاعف قرار داشت. یکی از مجاهدین همبندیهای او در گزارشی راجع بهاین موضوع مینویسد:
«... مسعود مقبلی در زندان بهخاطر شکنجههای زیادی که روی او انجام شده بود از ناحیه پا بهشدت رنج میبرد. چند بار میخواستند روی پای او عمل جراحی انجام بدهند، حتی در اثر تلاشهای پدرش قرار بود به او مرخصی استعلاجی بدهند تا عمل جراحی روی پایش انجام شود، اما بهدلیل مرزبندی قاطعی که مسعود با رژیم و توابین در زندان داشت و بعد از بررسی، بازجویان منصرف شده و مانع این کار شدند...»
مسعود مجاهدی بیباک و جسور و در عینحال صبور و متین بود، وقتی با او صحبت میکردی سراپا گوش بود و با دقت بسیار به حرفهایت توجه میکرد همین ویژگیها از او شخصیت بسیار قابل اتکایی ساخته بود. بهدلیل همین ویژگیها و همچنین پایبندی قاطع به مرزسرخها در زندان، همواره مورد کینتوزی توابین و پاسداران قرار داشت. بارها او را به بهانههای مختلف به زیر هشت برده و مورد اذیت و آزار قرار میدادند اما مسعود حتی در چنین وضعیتی نه تنها مرعوب شکنجهها و دود ودم زندانبانان نمیشد! بلکه بعکس با روحیه رزمنده در همین ترددات به بیرون از بند بهدنبال استفاده از هر شرایطی بود تا امکانی را برای جمع مجاهدین تهیه کند. او در یکی از این موارد توانسته بود یک رادیو کوچک متعلق به پاسداران را از زیر هشت مخفیانه به داخل بند بیاورد. یکی از همبندیان سابق او در این باره مینویسد:
«یکبار که مسعود را طبق معمول برای فشار از بند بیرون برده بودند. [او] موفق شد رادیوی کوچکی را وارد بند کند و پاسداران متوجه نشدند. وی بهوسیله همین رادیو صدای مجاهد را میگرفت و اخبار آن را در بند پخش میکرد. بعد از اینکه پاسداران توانستند رادیو را پیدا کنند مسعود را زیر فشارهای زیادی بردند». در گزارشات متعدد آمده است که در بهمن ماه ۶۶بازجویان مسعود را بهدلیل بازجویی و شکنجه در ارتباط با تشکیلات در زندان، از اوین به «کمیته مشترک» منتقل کردند. در خلال فشار و شکنجههای مختلف یکی از سربازجویان کمیته به وی گفته بود: «برو به بقیه دوستانت بگو که دیگر شما را در زندان نمیتوانیم کنترل کنیم. ما هم از رو بستیم و بهزودی بهسراغتان میآییم. بدانید که روزی همه شما را بدون استثنا اعدام میکنیم یک تصفیه درست و حسابی در راه است...» به این ترتیب یکی از اولین علائم از نیت پلید رژیم مبنی بر قتلعام زندانیان سیاسی در بهمن ماه ۶۶بارز شد و با بازگشت مسعود از کمیته به اوین این خبر بهسرعت بین زندانیان منتقل شد و چه آنانی که در اوین بودند و چه آنانی که در زندان گوهردشت قرار داشتند از این ماجرا مطلع شدند.
سرانجام مسعود قهرمان در جریان قتلعام سال۶۷ مرگ سرخ را بر ننگ ذلت و تسلیم پذیرفت و در سن ۲۶سالگی خون پاکش را فدای آرمان آزادی مردم ایران کرد.
پدرش خواسته بود که روی سنگ مزار فرزندش این شعر جاودانه بماند
آن فرو ریخته گلهای پریشان در خاک
کز می جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد
تا نگوئيد که از یاد فراموشانند
0 نظرات:
ارسال یک نظر