محل تولد: مسجد سليمان
سن: ۳۱
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: مسجد سلیمان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
شاهرخ نامداری مسجدی؛ صدای عدالت در زندان و میدان نبرد
شاهرخ نامداری مسجدی، مجاهد دلیر و قهرمان راه آزادی، در سال ۱۳۳۶ در خانوادهای کارگری در مسجدسلیمان متولد شد. او از همان ابتدا با درد و رنج مردم آشنا بود و قلبی پرشور برای عدالت داشت. پس از انقلاب ضدسلطنتی، شاهرخ یک انجمن صنفی و سیاسی به نام کانون دیپلمههای بیکار مسجدسلیمان تأسیس کرد. این انجمن که تبدیل به محوری برای اتحاد و اعتراضات مردمی شده بود، به دست پاسداران جنایتکار بهشدت سرکوب شد.
شاهرخ پس از این سرکوب، به هواداران سازمان مجاهدین خلق پیوست و در راه آرمانهای آزادیخواهانه گام برداشت. در تابستان ۱۳۵۸، بهدلیل فعالیتهای تبلیغی به سود مجاهدین، به زندان افتاد اما این تجربه تنها عزم او را راسختر کرد.
پس از آزادی، او به فعالیت تماموقت سیاسی روی آورد. از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تا اوایل ۱۳۶۴، شاهرخ به حمایت از خانوادههای زندانیان سیاسی و دیگر فعالیتهای انقلابی ادامه داد. اما در ۱۵ فروردین ۱۳۶۴، در ماهشهر دستگیر شد و به ۷ سال زندان محکوم گردید.
دوران زندان شاهرخ سرشار از مقاومت و پایداری بود. او در حالی که در اسارت دژخیمان بود، همچنان نماد شجاعت و ایستادگی باقی ماند. در جریان قتلعام تابستان ۱۳۶۷، این قهرمان سربدار، به دلیل پافشاری بر مواضع انقلابی و مجاهدیاش، به همراه هزاران مجاهد دیگر به شهادت رسید.
لحظهای تلخ اما الهامبخش
یکی از تلخترین اما بهیادماندنیترین لحظات، هنگامی بود که دختر چهارساله شاهرخ، با دستهای گل بابونه به زندان رفت تا پدرش را ملاقات کند. اما بهجای دیدن چهره پدر، جلادان خمینی تنها یک جلد قرآن، یک جلد نهجالبلاغه، و لباسهای خونین شاهرخ را به او دادند و گفتند: «دیگر پدرت را نمیبینی، او را کشتیم.»
شاهرخ به همراه دیگر شهیدان قهرمان زندان مسجدسلیمان، در یک گور جمعی به خاک سپرده شد. یاد این قهرمانان هیچگاه از خاطرهها محو نخواهد شد، زیرا پرچم افتخار و آزادگی را تا پای جان بر دوش کشیدند.
خاطراتی از شاهرخ
یکی از همزنجیران شاهرخ خاطرهای از او نوشته است:
«پس از اینکه شاهرخ به ۷ سال زندان محکوم شد، او را نزد ما آوردند. در زندان گفت: "اسم دخترم را طنین گذاشتهام. این اسم را به این دلیل انتخاب کردهام که طنین فریادهای هزاران هزار عمو و خالهای باشد که در زندانها و شکنجهگاهها فریادشان و حتی نامشان را کسی نشنیده است."
دخترش در همان روزهای دستگیری او قدم به یکسالگی گذاشته بود. وقتی با او خداحافظی کردم و گفتم که دارم نزد بچهها به منطقه میروم، گفت: "سلام ما را برسان و بگو ما تا به آخر ایستادهایم."»
سلام بر شاهرخ و همه قهرمانانی که ایستادند و با جان خود پیام آزادی را جاودانه کردند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر