سیدجعفر هاشمی سال۱۳۳۷ در تربتحیدریه متولد شد. او درحالیکه دانشآموز سال آخر دبیرستان بود؛ در جریان قیام ضدسلطنتی در شهرستان تربتحیدریه با مجاهدین آشنا شد. پس از انقلاب ضدسلطنتی با گشوده شدن دفتر مجاهدین در مشهد، در بخشدانشآموزی سازمان، در خیابان کوهسنگی مشهد فعالیت خود را آغاز کرد.
جعفر در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. وی با تعمیق هرچه بیشتر مرزبندی مجاهدین با حاکمیت رژیم آخوندی، در مقابل فشارهای خانواده (مادر و خواهرش) که بعد از انقلاب تبدیل به عوامل رژیم آخوندی شده بودند، جانانه ایستاد، با شوری وصفناپذیر به خانوادهٴ آرمانیش، مجاهدین پیوست. این انتخاب آگاهانه از وی شخصیتی بسیار پرشور و مستحکم ساخته بود. بدین ترتیب بود که جعفر مبارزه حرفهیی را با فعالیتهای سیاسی-افشاگرانه در صفوف مجاهدین در مداری بس بالاتر آغاز کرد. جعفر یکی از کادرهای اولیة انجمن دانشآموزان مسلمان مشهد بود.
او بلافاصله بعد از تشکیل انجمن مسئولیت بخش انتشارات را عهدهدار شد. توزیع نشریه مجاهد در بخش دانشآموزی سازمان در مشهد از مسئولیتهای اخص جعفر بود. بعد از ۳۰خرداد ۶۰، در حال آمادگی برای یک ماموریت بود که مورد شناسایی مزدوران قرار گرفت و دستگیر شد. جعفر از کادرهای تشکیلات زندان بود. او همواره در هر جمعی، با شور و نشاط و توان سازماندهی، صفی از مقاومت بر علیه پاسداران و زندانبانان رژیم آخوندی ایجاد میکرد. جعفر از ورزشکاران ورزیده در رشته ژیمناستیک بود. او از هر فرصتی در زندان، فنون ژیمناستیک را به همبندیانش آموزش میداد و به این ترتیب روحیه رزمندگی را در میان آنان تقویت میکرد. او همچنین در انجام ورزش روزانه و حفظ آمادگی بدنی نیز تلاش بسیاری داشت.
از دیگر فعالیتهای جعفر در زندان برگزاری برنامههای هنری، خواندن ترانهها و سرودهای انقلابی بود. جعفر بهدلیل مقاومت قهرمانانهاش از آنجاییکه دست مزدوران رژیم بهدلیل نسبت خانوادگی با عوامل رژیم در تربتحیدریه (پدر بزرگ جعفر امام جمعه ترتبتحیدریه بود) در اعدام وی بسته بود، به آذار و اذیت او میپرداختند. از اینرو پیوسته او را در زندان جابهجا کرده و در سلولهای انفرادی و یا بند قرنطینه نگهداری میشد. جعفر بهرغم ابتلا به بیماری میگرن شدید، هیچگاه خود را به آن تسلیم نمیکرد.
جعفر بعد از طی دوران بازجوییاش در بیدادگاه ضدانقلاب! رژیم به ۱۵سال زندان محکوم شد. اما باشکوهترین فراز مبارزه جعفر در زندان در سال ۶۴بوقوع پیوست. زمانی که در قرنطینهٴ زندان وکیلآباد با پیکهای سازمان، که در حین مأموریت دستگیر و روانهٴ زندان شده بودند، هم اتاق شد. جعفر از طریق آنان پیام انقلاب ایدئولوژیک سازمان را فراگرفت، از آن پس مبلغ راستین انقلاب ایدئولوژیک در زندان شد! او با درک عمیق از جوهر انقلاب ایدئولوژیک یعنی مفهوم «ضدتعادلقوایی» آن، خط «حداکثر تهاجم» را شعار و دستور روز خود قرار داد، بیشکاف از تمامی مواضع سازمان دفاع کرد! این در حالی بود که در آن دوران دفاع علنی از مواضع سازمان بهشدت سرکوب و معادل پذیرش شکنجه و اعدام بود... ! او بود که مبلغ خط «حداکثر تهاجم» درزندانهای اوین و گوهردشت شد و با تهاجم حداکثرش طلسم سرکوب در زندان را شکست... ! بسیاری از زندانیان مجاهد و غیرمجاهد در زندان گوهردشت ، از تأثیرات شگرف جعفر بر روی خود چه در همان دوران و چه بعد از آزادی از زندان گفتنیهای زیادی دارند.
او از پنجرهٴ سلول انفرادی در طبقه سوم زندان گوهردشت با فریاد رعدآسایش زندانیان مجاهد را خطاب قرار میداد، خود را سرباز کوچک مسعود مینامید و زندانیان را به انقلاب ایدئولوژیک فرا میخواند... ! او و دوستان تبعیدیش از زندان مشهد بودند که برای نخستین بار پیام انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را بهدرون زندان آورده و خود نیز با خونشان برحقانیت آن گواهی دادند.
سرانجام در روز ۸مرداد۱۳۶۷ جزو اولین سری زندانیان گوهردشت به پای چوبه دار رفت و به عهدش وفا کرد.
گزارش یکی از خواهران از حماسه جعفرهاشمی در زندان گوهردشت
يك روز احساس كرديم كه در سالن برادران تغيير وتحولات صورت ميگيرد خبر رسيده كه يك عده از زندانيان تبعيدي مشهد را به سالن برادران برده اند من همسايه برادري تا آن موقع نداشتم يعني سلول بالاي سرم خالي بود آن روز احساس كردم كه كسي بالاي سرم آمده دائماً سقفم تكان ميخورد همچنين سلولهاي اطرافم پر شد تحركاتي بالاي سرم شروع شد .. يك مرتبه از درون روشوييام صداي برادري را بلند شنيدم كه پرسيد حالت خوبه؟ صدايش آنقدر بلند بود كه هم از روشويي شنيده شد و هم از پشت پنجره. جا خوردم و جوابش را ندادم. چون هم خجالت كشيدم و هم اطمينان نكردم. چند روزي گذشت, در تمام روز سقف سلولم ميلرزيد اين برادر لحظه اي آرامش نداشت يا مورس ميزد يا سرود ميخواند يا ورزش ميكرد. آن روزها مصادف با شبهايي بود كه دائما با پاسداران درگيري داشتيم . پاسداران زن توان مقابله با ما نداشتند و پاسداران مرد بودند كه ميريختند تو سلولها و تنبيه ميكردن .صبح فرداي يكي از همين شبها كه پاسداران به سلولهاي خواهران ريختند و خواهران را زدند ... يك مرتبه صداي رسا و بسيار محكمي از سالن برادران فرياد زد
در اعتراض به شكنجه ضرب و شتم و اعمال غير انساني زندانبانان اولين روز اعتصاب غذاي خودم را اعلام ميكنم.
روز دوم به همان ترتيب ابتدا آيه يي از قرآن و بعد:
“در اعتراض به شكنجه ضرب و شتم و اعمال غيرانساني زندانبانان دومين روز اعتصاب غذايم را اعلام ميكنم”
صدايش تو دلها و مغزها جاري ميشد كاملا به گوش بودم كه هر چه كه ميگويد را خوب حفظ كنم ديروز تمام وقت شعري را كه خوانده بود را راه ميرفتم و حفظ ميكردم و امروز هم اين آيه. به نظر ميامد كه يك حركت دنباله داري است.. او با وجود اعتصاب ورزش ميكرد و راه ميرفت و شعر ميخواند لحظه اي اين سقف سلول من آرام نداشت و بعد هم مشت بود كه به در و ديوار ميكوبيد و در حال تماس بود... ...
يك شب يك مرتبه با سر و صداي زياد در سلولش باز شد و صداي سه تا نامرد بلند شد. منافق... شعار ميدهي فكر كردي كه اينجا آزاد هستي كه هر كاري بكني؟ و او را به باد كتك گرفتند .. او را بلند ميكردند و به زمين ميكوبيدند به طوري كه سقف روي سرم ميلرزيد و فكر ميكردم هر آن روي سرم خراب شود. نميدانم چكارش كردند يكمرتبه ناله دلخراشي كرد. به مدت طولاني او را زدند لگدهايشان به زمين ميكوبيد و او گهگاه فرياد ميزد . .. سرانجام صداي مشت و لگدها قطع شد صداي سرود خواندنش, صداي راه رفتنش همه قطع وسلول بيصدا شد. اسمش جعفر هاشمي بود .جعفر آن روزها تجسم يك وحدت بود وحدتي آرماني و عقيدتي. آن شب تا صبح منتظر بودم كه آيا بلند ميشود؟ آن همه ضربه و كتك، باخودم گفتم اگر هم به اعتصابش ادامه بدهد اما شعار هر روزش را براي چند روزي ترك ميكند.
شب پاييزي سردي بود. سپيده داشت سر ميزد زانو بغل كرده ته سلول نشسته و نااميد از اينكه با اين همه كتكي كه ديشب خورد ديگر قادر به بلند شدن نخواهد بود خواستم كه بروم وضو بگيرم يك مرتبه صدايش بلند شد:
«بسم الله الرحمن الرحيم
انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلا تخافوهم وخافون ان كنتم مومنين
همانا شيطان فقط دوستداران خودش را ميترساند پس از شيطان نترسيد از خدا بترسيد اگر كه مؤمنيد»
و بعد با قدرت هر چه تمام تر و بلندتر از روز قبل فرياد ميزد «در اعتراض به شكنجه، ضرب و شتم و اعمال غير انساني زندانبان هشتمين روز اعتصابم را اعلام ميكنم».
همه تحليلهايم غلط بود. مجاهد را كه نميشود خاموش كرد. آنموقع كه دشمن تصميم بر خاموشي اش را ميگيرد، شعلههاي دشمن سوزش را هر چه بيشتر فروزان ميكند... آنروز ديگر من بودم كه دلم ميخواست سرودي را بلند بخوانم.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
«بسم الله الرحمن الرحيم
انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلا تخافوهم وخافون ان كنتم مومنين
همانا شيطان فقط دوستداران خودش را ميترساند پس از شيطان نترسيد از خدا بترسيد اگر كه مؤمنيد»
و بعد با قدرت هر چه تمام تر و بلندتر از روز قبل فرياد ميزد «در اعتراض به شكنجه، ضرب و شتم و اعمال غير انساني زندانبان هشتمين روز اعتصابم را اعلام ميكنم».
همه تحليلهايم غلط بود. مجاهد را كه نميشود خاموش كرد. آنموقع كه دشمن تصميم بر خاموشي اش را ميگيرد، شعلههاي دشمن سوزش را هر چه بيشتر فروزان ميكند... آنروز ديگر من بودم كه دلم ميخواست سرودي را بلند بخوانم.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر