قاسمعلی گلشاهی (منصور) سال ۱۳۴۳ در شهر زابل به دنیا آمد. او تحصیلات خود را تا دیپلم گذراند. او نیز از جمله سی هزار زندانی سیاسی قتلعام شده در سال۶۷ میباشد که در شهر زاهدان اعدام شد.
از مجاهد شهید قاسمعلی گلشاهی، وصیتنامهای گرانقدر برای ما به یادگار مانده است که نشانگر انگیزههای آزادیخواهانه او برای عدالت و آزادی مردمش است:
... من قاسمعلی گلشاهی فرزند عباس دارای شناسنامه ۳۱۳۸ صادره از زابل در سلامتی کامل روحی، جسمی و با آگاهی کامل و درک ضرورت و وجوب مبارزه بر علیه ظلم و ستم خمینی جلاد، این وصیتنامه را در تاریخ ۱۳۶۴/۱۲/۱۲ خطاب به همرزمانم، دوستانم و خانوادهام مینویسم...
پس از انقلاب ضد سلطنتی ۲۲بهمن در شرایطی که خلق محروم و ستمدیدهمان تازه از فضای عفن و آلودهای که شاه خائن درست کرده بود،
بیرون آمده بودند... خمینی جلاد و خائن با ظاهری اسلامپناهانه، در هیئتی دیگر اما با خصائل و افکاری کاملا ضد تکاملی و ضد مردمی بر اریکه قدرت نشست....
پدر، مادر، خواهران و برادران عزیز و مهربانم
پدر و مادر عزیزم از اینکه نتوانستم آنگونه که باید و شاید برایتان فرزند خوبی باشم مرا ببخشید، رنج و غصه زیادی را نصیبتان کردهام اما باور کنید وقتی که به رنج و عظمت دردها و بدبختیهایی که مردممان از این خمینی پلید و ضدانسانی میکشند فکر میکنم لحظهای نمیتوانم خودم را کنترل کنم از زندگیای که فقط خورد و خواب باشد متنفر بوده و هستم بههر حال از اینکه انتظارات شما را برآورده نکردهام از شما معذرت میخواهم....
از ان روزی که پا به جهان گذاشتم، در محیطی رشد کردم و بزرگ شدم که در هر وجب خاکش، فقر و بیچارگی و استثمار و بیماری و رنج بیداد میکرد و میکند. محیطی که همچون همه جای میهنمان بلکه به مراتب بدتر تحت ستم مضاعف بوده و هست، سیستان را میگویم در این محیط در میان خاک و فقر و محرومیت، در میان هم سن و سالانی که هرگز طعم محبت نچشیده بودند و احساساتشان نسبت به هم طبقه محرومشان، سرشار از محبت و صفا بود. درس وفا و دوستی میگرفتیم، درس کمک و یار همدیگر بودن...
اگر شاه خائن آنگونه بود و خمینی جلاد بر خلقمان از هیچ ظلم و جنایتی فروگذار نکرد و هر چه از دستش برآمد انجام داد و هنوز کوتاهی نمیکند، مبارزه نمرده است، انقلاب نوین خلق ما در عالیترین و متکاملترین نوع خود در نبرد قهرمانانه مجاهدخلق تبلور یافت در شما...
مسعود و مریم عزیز...
دلم میخواهد آنچه از انقلاب به دست آوردهام انرژیها و قدرتهایی که در خویش کشف کردهام به بار بنشانم. دیگر در پوست خویش نمیگنجم این جامه عاریت را درو انداختهام نمیذتوانم آٰام بگیرم. به شما میاندیشم که در اوج قله فدا و ایثار... با همه شهیدانمانمان شهید میشدید با هم اسرای ما زندانی هستید و با رنج خلقمان رنج میکشید و اینجاست که بغض افتخار و غرور، به داشتن چنین رهبری در گلویم میشکند. هستی و زندگیام را کوره سوزان انقلابتان، سوخت و آتش زد و از میان خاکستر وجودم، «من» جدید تولد یافت که ناخالصیهایم را در خویش گرفت و نابود کرد تا اینبار روشن و شفاف و پاک به شما بازگردم با پوست و گوشت و استخوانم. در انقلاب رهاییبخش ایدئولوژیکیتان حل کردم تا دیگر هرگز حتی برای لحظهای مسئولیتهایم را در قبال خلقم و سازمان به سستی نگیرم از خداوند میخواهم تا به من توان و قدرتی عنایت کند تا همه هستیام را در تمام لحظات زندگیم.. در راه پرافتخار و غرور آفرین مجاهدین خلق در وجود شما معنی یافته است بکار بندم.
در پایان آرزو میکنم تا در زیر لوای مجاهدین خلق، اگر شایستگیاش را داشتم به یاران بپیوندم به همه شهیدانی که قلبهایشان را در مشتهایشان گرفته و فریاد کشیدند: مرگ بر خمینی ـ درود بر رجوی، زندهباد صلح و آزادی
منصور
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم اني اشهد انك انت الله الحمدلا اله الا انت و ان
محمدا عبدك رسولك و ان علي وليك و حجتك علي الناس
بارپروردگارا شهادت ميدهم كه تو خداي بي نياز و تكامل بخش جهاني و هيچ خدايي جز تو نيست و محمد (ص) بنده تو و رسول توست بر محمد بندگانت و به درستي كه علي است دوست تو و حجت تو بر خلق خدايا گواهي ميدهم كه مجاهدين، در راه تكامل بخش توگام م ينهند تنها تورا ميپرستند و تنها تو را اطاعت ميكنند و همواره در راه رهايي خلق، با همه هستيشان، جهاد كرده اند و هرگز قدمي در راه به تحقق رساندن اهداف والاي تكامليشان كه همان خلقت جهان رو بدانسو دارد عقب ننشسته اند و كوتاهي نكرده اند.
خداوندا تو را شكر ميكنم كه مرا بدين راه داشتي و در اين راه به مقصد نهايي رهنمون شدي لاالحمدالله الذي هدينا لهذا وماكنا لنغهدي لولا ان هدينا الله ....
بنام خدا و بنام خلق قهرمان ايران
به نام موسي سردار كبير و شهيد خلق و اشرف سمبل زن انقلابي مجاهد و بنام مبشران وحدت و رهايي، مناديان صلح و آزادي مسعود و مريم رهبران عقيدتي ام
من قاسم علي گلشاهي فرزند عباس، داراي شناسنامه3138 صادره از زابل در سلامتي كامل روحي، جسمي و با آگاهي كامل و درك ضرورت و وجوب مبارزه برعليه ظلم و ستم خميني جلاد، اين وصيتنامه را درتاريخ 13641212 خطاب به همرزمانم، دستانم و خانواده ام مينويسم ...
پس از انقلاب ضدسلطنتي 22بهمن در شرايطي كه خلق محروم و ستمديده مان تازه از فضاي عفن و آلودهاي كه شاه خائن درست كرده بود، بيرون آمده بودند ... خميني جلاد و خائن با ظاهري اسلام پناهانه، در هيئتي ديگر اما با خصائل و افكاري كاملا ضدتكاملي و ضدمردمي بر اريكه قدرت نشست، از اسلام چماقي ساخت تا بتواند بوسيله آن اهداف پليد و ضدانساني خود را، كه همانا به ويراني كشاندن و به تباهي رساندن حرث و نسل ميهنمان بود، برسد....
اما او غافل از آن بود كه نسلي جان بركف كه اسلام را عاشقانه و از ميان خون و شكنجه در زندان به دست آورده به عمق آرمانها و اهداف اسلام اصيل و ناب دست يافته بودند، نخواهد گذاشت كه او لحظه اي را در ظلم و ستم و جنايتش به راحتي سركند آري، سازمان مجاهدين خلق با ايدئولوژي ناب اسلامي و توحيدي اش اين بار نيز ميبايستي با دژخيمي ديگر كه در لباس ريا و دروغ و مردم فريبي فرورفته بود مبارزه كند. و نگذارد تا دسترنج خون شهيدان خلق را خميني و خميني صفتان، با خيال راحت و بسادگي به يغما برده و تاراج كنند من با آگاهي كامل ازخط مشي ايدئولوژي، سياسي و نظامي سازمان، باهمه وجودم و هستي ام در اين راه گام برداشته ام ... و رهبري مسعود و مريم را با ذره ذره يافته هايم قبول كرده و جانفشاني در راه آرمانهاي مجاهدين كه نهايتا رهايي و آزادي خلقمان از هرگونه بهره كشي و استثمار و هرگونه ديكتاتوري و ظلم و ستم طبقاتي است را نهايتا افتخار خويش و عامل سعادت و خوشبختي و خلق خود ميدانم همرزمان عزيزم قدر منزلت رهبري عقيدتيمان مسعود و مريم را بدانيد آنها سمبل شرف و افتخار سازمانند آنها چون قلب تپنده اي در اندام سازمان خون حيات و زندگي را در رگهاي همه مجاهدين جاري ميكند و به آن جان ميبخشند .براي همه تان در راه رها ساختن خلق ستمديده و رنج كشيدهمان آروزي موفقيت و پيروزي ميكنم و يقين دارم كه شاه باز پيروزي را در بغل گرفته و از ثمره آن كه رهايي و آزادي خلقمان است به زودي بهر ه خواهيد برد.
اما سخني چند با دوستانم دوستان عزيزم علي، حميد، منصور پسرعموهاي عزيزم عبدل علي و عبدالحسين من سعي كرده ام تا همواره دوستي صادق و باوفا باشم و بتوانم در سختيها و يا در شاديهامان باهمه وجودم شريك شما باشم اگر در برخوردهايم كوتاهي و قصوري صورت گرفته مطمئن باشيد عمدي نبوده است، انسان هميشه در معرض خطا و اشتباه است پس مرا حلال كرده و خطاهايم را به خوبي خودتان ببخشيد. علي نور عزيزم من به آگاهي و استعداد تو ايمان دارم دلم ميخواهد زندگي ات را هرگز به هدر ندهي بينديش بالاخره چه بايد بكني راه درست زندگي راه حقيقت و هدف هستي را كه فهميدي و آنگاه آگاهانه و مسئولانه مطمئنم در راه تغيير سرنوشت خود و خلقت بپا خواهي خواست (سعي كن دير نشود) ديگر دوستانم را هم به تفكر دررابطه با جهان و در اين برهه از زمان در رابطه با ايران عزيزمان دعوت ميكنم بينديشيد و فكر كنيد بالاخره ما هم بهع نوان انسان كه در اين جامعه زندگي ميكنيم، نسبت به همنوعانمان مسئول ميباشيم. ديگر بس است بي تفاوتي و بيخيالي بياييد اسحله بر زمين افتاده هر مجاهدي يا مبارزي راكه بر زمين افتد به دست بگيريد، تا آنوقت طعم شيرين زندگي واقعي را بچشيد برايم طلب بخشش كنيد.
پدر، مادر، خواهران و برادران عزيز و مهربانم
پدر و مادر عزيزم از اينكه نتوانستم آنگونه كه بايد و شايد برايتان فرزند خوبي باشم مرا ببخشيد، رنج و غصه زيادي را نصيبتان كرده ام اما باور كنيد وقتي كه به رنج و عظمت دردها و بدبختيهايي كه مردممان ازاين خميني پليد و ضدانساني ميكشند فكر ميكنم لحظه اي نميتوانم خودم را كننترل كنم از زندگي اي كه فقط خورد و خواب باشد متنفر بوده و هستم بهرحال ازاينكه انتظارات شما را برآورده نكرده ام ازشما معذرت ميخواهم مخصوصا مادرم كه خيلي اذيتش كرده ام ازش طلب بخشش ميكنم ازخواهران عزيزم زينب، زهرا، منيژه، طاهره، زهره راه كه خيلي دوستشان داشته و دارم تقاضا ميكنم كه اگر هم برادر خوبي برايشان نبوده ام مرا فراموش نكنند بهرحال نسبت به همه شان، ارادت خاصي داشته ام حتي بيشتر ازهمه برادرانم به طاهره كه همه نظريات و افكارم را باهاش در ميان ميگذاشته ام و هميشه سعي كرده ام قبل ازاينكه برادرش باشم يك دوست برايش باشم و به درد دلها و ناراحتيهايش، درحد توانم التيام بدهم نيز سفارشي جز صبر و بردباري ندارم. دلم ميخواهد همانطوركه بارها به او گفته ام مايه افتخار من باشد و باور كنيد هميشه شما را با همه وجودم درك ميكرده ام اما كاري از دستم بر نمي آمده است. اگر با جسارت وقت گرانبهايتان را ميگيرم آن را به من ببخشيد چرا كه در تولد نوين خويش با همه وجودم احساسم و آگاهيم شما را از اينكه از دريچه اي ديگر دنياي پاك و تازه و صادقانه اي كه بوجود آورده ايد مينگرم .
از آن روزي كه پا به جهان گذاشتم، در محيطي رشد كردم و بزرگ شدم كه در هر وجب خاكش، فقر و بيچارگي و استثمار و بيماري و رنج بيداد ميكرد و ميكند. محيطي كه همچون همه جاي ميهنمان بلكه به مراتب بدتر تحت ستم مضاعف بوده و هست، سيستان را ميگويم در اين محيط در ميان خاك و فقر و محروميت، در ميان هم سن و سالاني كه هرگز طعم محبت نچشيده بودند و احساساتشان نسبت به هم طبقه محرومشان، سرشار از محبت و صفا بود. درس وفا و دوستي ميگرفتيم، درس كمك و يار همديگر بودن و كينه ورزيدن نسبت به عروسكهاي رنگ وارنگ تجمل و رفاه استثمار و در كلاس درس اجتماع بدبختي روز افزون مردم را ميديدم ولش ميكرديم اما در كنارش، خيلي چيزها برايم نامفهوم بود و پاسخي نداشت. چرا مي بايست مردم اينگونه باشند؟ عده اي اينگونه زندگي كنند و عدهاي اينگونه در منتهاي فقر و فلاكت. با انقلاب سراسري مردممان برعليه رژيم ستمشاهي، پتك انقلاب برمغزمان كوبيده شد، براي سوالها پاسخ مناسبي يافته بوديم آري اين همه ناداري و مكنت و فقر معلول نظام استثمارگرانه و ضدانسانياي بود كه برجامعه چپاولگرانه حكومت ميكرد. از سويي دست در جيب مردم ميكرد و سرمايه حياتيشان را چپاول ميكرد و از سويي ديگر مزورانه ثبات كاذبش را به رخ ملت ميكشيد با اميد به اينكه اين انقلاب، پايان همه ظلمها و محروميتهايي است كه برخلقمان رفته است، در آن فعالانه شركت كردم، كه اين انقلاب به همت خلقمان به پيروزي رسيد نهايتا چه شد؟ نتيجه اين همه اسارت ديدنها، شكنجه شدنها و شهيد دادنهاي خلقمان به كجا انجاميد؟ تاج و تخت رفت و اينبار دروغ و ريا و سفاكي شاه خائن به هيبتي ديگر، با ريش و عمامه به نام خميني جلاد براي براي سرنوشت ملت ما حاكم شد. آنچه كه شاه خائن ازعهده اش برنيامد (يعني قلع و قمع مجاهدين ومبارزين) اين وارث كثيفش در برنامه كارخويش قرار داد اينك جلادي خون آشام جامه برتن كرده و به نام شرع و اسلام بر هست و نيست و برجان و مال و ناموس خلق ناجوانمردانه هجومش را آغاز كرده. اما اين پايان داستان نبوده و نيست، در مقابل اين همه سفاكي و بيرحمي واستثمار .. نسلي خروشان و آگاه، نسل فدا و ايثار.. نسل مقاومت و مبارزه ... نسل حنيف كبير ...مجاهدين خلق كه اينك تبلور راستين آن رجوي (مسعودو مريم) است. باهمه وجود خويش به پاسداري از شرف و حيثيت انساني خلق و انسانيت پرچم رهايي و آزادي را بردوش كشيده و با دادن هزاران شهيد و زنداني ميرود تا پايه هاي لرزان حكومت خمينيي سفاك را در هم بريزد. اگر شاه خائن آنگونه بود و خميني جلاد برخلقمان از هيچ ظلم و جنايتي فروگذار نكرد و هر چه ازدستش برآمد انجام داد و هنوز كوتاهي نميكند، مباره نمرده است، انقلاب نوين خلق ما درعاليترين و متكاملترين نوع خود در نبرد قهرمانانه مجاهد خلق تبلور يافت در شما ... در مسعود ومريم آري همه فداها، ايثارها و شهادتها در نقطه اوج خويش در مسعود و مريم معني يافت و مييابد .
برادرم مسعود .خواهرم مريم
در ادامه اين همه ... بار ديگر ذهنهاي خفته و زنگار گرفته مان را خانه تكانياي لازم آمد ميبايست همه، همه كساني كه در مبارزه خلقمان در صفوف مجاهدين خلق برعليه خميني جلاد و همپالكيهايش رزميدند .. ازنو، به خويش بازگردند در خويش آنچه نشان از خميني و شاه دارد بزدايند پاك شوند و خالص و ناب , ناخالصيهاي شرك آلود ... در اذهان و در رفتارشان را ميبايست درهم شكنند و نابود شوند ... بلي انقلابي لازم بود تا زنگارها در كوره گدازان آن ذوب شوند و بميرند، تا نسلي پاك، صيقل خورده از هرگونه زنگ شرك و شركت پرستي ... نسبت به آينده در ادامه شهيدانمان انرژيهاشان را كه در بندهاي نامرئي در درون خويش به بند كشيده بودند، آزاد كنند و رها، سبكبال به دشمن خلق هجوم برند. با اينهمه ميبايست همه ما از نو در خويش ميشكفتيم و زنده ميشدديم سياهيها را براي جايگزيني نور و روشنايي كنار ميزديم ديگر نميخواهم كلي گويي كنم.
مسعود و مريم عزيز...
دلم ميخواهد آنچه از انقلاب به دست آورده ام انرژيها و قدرتهايي كه در خويش كشف كرده ام به بار بنشانم. ديگر در پوست خويش نميگنجم اين جامه عاريت را دور انداخته ام نميتوانم آرام بگيرم. به شما مي انديشم كه در اوج قله فدا و ايثار ... با همه شهيدانمان شهيد ميشديد با همه اسراي ما زنداني هستيد و با رنج خلقمان رنج ميكشيد و اينجاست كه بغض افتخار و غرور، به داشتن چنين رهبري در گلويم ميشكند. هستي و زندگيم را كوره سوزان انقلابتان، سوخت و آتش زد و از ميان خاكستر وجودم، مني جديد تولد يافت كه ناخالصيهايم را در خويش گرفت و نابود كرد تا اينبار روشن و شفاف و پاك به شما بازگردم با پوست و گوشت و استخوانم .. در انقلاب رهاييبخش ايدئولوژيكتان حل كردم. تا ديگر هرگز حتي براي لحظه اي، مسئوليتهايم را در قبال خلقم و سازمان به سستي نگيرم از خداوند ميخواهم تا به من توان و قدرتي عنايت كند تا همه هستي ام را در تمام لحظات زندگيم .. در راه پرافتخار و غرورآفرين مجاهدين خلق كه در وجود شما معني يافته است بكار بندم. تا در راه رسيدن به جامعه بي طبقه توحيدي (آرمانهاي همه مجاهدين) هرچه پاكتر خالصانه تر با الهام از وجود رهبريت ايدئولوژيكتان به پيش بروم و از خدا ميخواهم تا وجود عزيز شما را براي انقلاب و خلق قهرمان و تحت ستممان در پناه عنايات خودش، همواره محفوظ بدارد. در پايان آرزو ميكنم تا در زير لواي مجاهدين خلق، اگر شايستگي اش را داشتم، به ياران بپيوندم به همه شهيداني كه قلبهايشان را در مشتهاشان گرفته و فرياد كشيدند:
مرگ برخميني – درود بر رجوي ، زنده باد صلح و آزادي
درود بر رجوي – مرگ بر خميني
منصور
مریم رجوی: اکنون زمان آن است که بر سر قتلعام زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز، یک جنبش دادخواهی را در هرجا و بههرشیوه ممکن گسترش دهیم.
جنبش دادخواهی قبل از هرچیز، اعلام مجرمیت قطعی خامنهای، ولی فقیه ارتجاع است.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر