خاطرهای از: امير راهدار
سال۶۳ زندان قزوين بودم يكروز درب بند باز شد و ديدم مردی با قامتی متوسط و لاغراندام وارد بند شد. كنار خودم برايش جا باز كردم و گفتم بيا اينجا، كنارم نشست از او سوال كردم ”اسمت چيه، از كجا آمدی“؟
گفت: ابوالفضل از زندان اوين
پرسيدم: چقدر برات بريدن
گفت: حبس ابد
با دقت به چهرهاش نگاه كردم ككش هم نگزيده بود و انگار نه انگار كه به او حبس ابد دادند. شوخ طبع و سرزنده بود. ابوالفضل طبعی شوخ داشت و هرفرصتی كه دست میداد به صورت پانتوميم كاراكتر برخی نفرات را اجرا میكرد و باعث خنده بچهها میشد. (البته اينكار را با ديدبانی برقآسا به چپ و راست انجام می داد) كه خود اين حركاتش هم خندهدار بود، هيچگاه خاطره و خندهاش را فراموش نمیكنم.
مجاهدی سرحال و سرزنده بود هرروز صبح بعد از بيدارباش به طنز و با صدای بلند ميگفت يكروز از حبسمان گذشت و میخنديد و بچهها او را تحسين میكردند.
شب قبل از آزاديم به سراغش رفتم و شروع كردم به صحبت كردن با او. جملهای را از قول شهيد سردار خيابانی به من گفت كه هربار در بيرون زندان به آن فكر می كردم قوت قلب می گرفتم. به من گفت: نگاه كن امير، بيرون رفتی هر وقت دلت گرفت به ياد شهدا بيافت به تو كمك ميكند و به تو قوت قلب میدهد.
و چه زيبا گفت هيچوقت فراموش نكردم و هروقت به ياد و خاطره ابوالفضل و بقيه شهدا میافتم و با خودم زمزمه میكنم و به راستی قوت قلب میگيرم و میگويم كجايی ابوالفضل در كوچهها و خيابانهای شهرهای وطنم وقتی دژخيمان نعره میزنند تا رعب و وحشت ايجاد كنند من با خودم زمزمه میكنم ”امير هر وقت دلت گرفت به ياد شهدا بيفت و قوت قلب بگير“.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر