قاسم سیفان سال۱۳۳۲ در تهران متولد شد. او دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران و از زندانیان سیاسی زمان شاه، هنرمندی بود مردمی و متعهد، که در زمینه بازیگری و کارگردانی تئاتر فعالیت میکرد و ضمنآ طبع زیبایی نیز در سرودن شعر داشت و از خطاطان انجمن دانشجویان تهران بود. او بعنوان یک انقلابی، با هنر خود زبان گویای دردها و رنجهای مردم محروم میهنش بود و همچون هنرمند و فدایی شهید "سعید سلطانپور" علاقه بسیاری به اجرای تئاترهای خیابانی در میان مردم داشت و بیشترین فعالیت سیاسی-هنری او در این زمینه شکل گرفت.
ميناانتظاری در خاطرات زندانش چنين مي گويد:
«سال ۶۴ که با دوست عزیزم زهرا (همسر قاسم) در بند چهار قزلحصار همبند بودم روزی که او بعد از مدتها برای یک ملاقات داخلی به دیدار قاسم میرفت، از طرف بچه های بند سلامهایی گرم برای وی و دیگر برادران همزنجیرمان داشتیم. پس از بازگشت او از ملاقات، علاوه بر دریافت اخبار مقاومت و مواضع بچه ها در بندهای مردان، در ضمن مطلع شدیم که قاسم در زندان نیز، البته بدور از چشم نامحرم پاسداران ظلمت و تباهی، بهمراه تعداد دیگری از بچه های خوش ذوق بند، گروه هنری تشکیل داه اند و در مناسبتهای مختلف سیاسی، تاریخی، ملی و یا مذهبی با اجرای برنامه های جالب هنری به سبک تئاترهای خیابانی و یا پانتومیم، روحیه بخش همبندان و فضای عمومی بند میشوند...»
زندانیان سیاسی از بند رسته و دوستان همبند قاسم در آن دوران، نقل میکنند که وی طی سالیان اسارت بخاطر مرزبندی تیز و مواضع و برخوردهای قاطعش در برابر پاسداران و خائنین خودفروش داخل بند، در جمع بچه ها احترام خاصی داشت و به "آقا سیف" معروف بود و به همین دلیل بارها توسط پاسداران و دژخيمان زندان بصورت تنبیهی به سلولهای انفرادی فرستاده شد و ممنوع الملاقات گردید. در عین حالی که بخاطر طبع لطیف، ذوق هنری و عواطف سرشار انسانیش، معمولآ بخش قابل توجهی از برنامه روزانهاش را به مطالعه و کار کیفی روی اشعار و آثار ادبی بزرگانی همچون حافظ اختصاص میداد؛ و ضمنآ بخش اعظم آیات قران و اشعار حافظ را هم حفظ بود. تقریبآ تمامی دست نوشتههای به جا مانده از وی و نامههای پنج خطی محدودی که نوشتنش مجاز بوده و از زندان برای خانوادهاش فرستاده، در قالب شعر و با نثری وزین و منظوم و بسیار موزون میباشد... بخصوص وقتی از پشت دیوار زندان با کودک دلبندش به زبان ساده و محبت پدرانه سخن میگوید، دریایی از عشق و امید و آرزو موج میزند...؛
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
تا نامه ات بر من رسید، از شادیش قلبم تپید، خواندم در آن با خط خوش، بنوشته بود: بابا سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
دیشب ترا دیدم بخواب، چون تشنه کو بیند سراب، رویت چو ماه کردم نگاه، گفتم بر این سیما سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
مامان خود دوستش بدار، حرفش شنو بونه نیار، از من رسان بر مادرت، اندازهی دنیا سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
از رحمت پروردگار، پایان رسد این انتظار، فردا ز بند گردم رها، تا آید آن فردا سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
(شهریور۶۵ ـ قزل حصار)
قاسم که طی سالهای اسارت از مجاهدین مقاوم زندان بود، در تیرماه سال ۶۷ در آخرین نامه خود از زندان به همسر و فرزند دلبندش، با هوشیاری و در پوشش نوشتن یکی از سرودههای عاطفیذاش، ضمن بیان احساسات پاک انسانیش نسبت به عزیزان خانواده و به نمایش گذاشتن روحیه بالایی که در آن روزها داشته و بهطور سمبلیک به برخی اتفاقات مهم آن دوران مثل عملیات آفتاب مجاهدین اشاره کرده و به ماه خرداد «عملیات چلچراغ» و تیر و مرداد و فصل «نشستن دانه به بار» که حاصل پیکار است اشاره میکند:
برای دلبرم، دل
فدای جانان، جان
بهر موران، تن
سارای نازنینم
مینا و یاسمینم
دارم برایت سلام
بوسه به رویت مدام
در پی ماه خرداد
رسیده تیر و مرداد
از پس آن همه کار
دانه نشسته به بار
در باغ و در کشتزار
مدرسه کشتزار تو
دانش و علم بار تو
حاصل پیکار تو
....
می گویمت شادباش، از غمها آزاد باش
دانشجوی مبارز، هنرمند مردمی، و آزادیخواه مجاهد خلق "قاسم سیفان" در سال ۶۷ در تب و تاب پر التهاب قتل عام هزاران زندانی سیاسی دربند، درست در نیمه آن تابستان سوزان، ۱۵ مردادماه، یکبار دیگر برای ایفای نقش به روی سن نمایش میرود، اما اینبار در سالن آمفی تئاتر زندان گوهردشت و با چشم بند و دستبند و البته باز هم برای پژواک دردها و رنجهای خلق محبوب و دفاع از حقوق مردم اسیر میهنش... وقتی به سبک تئاترهای خیابانی روی چهارپایه (سکوی اعدام) میرود و دژخیم طناب دار را بر گردن افراشتهاش حلقه میکند، آخرین پرده نمایش زندگی مبارزاتی و هنریاش را جانانه و عاشقانه به اجرا درمیآورد و در قلوب یک خلق و بر پرچم پرافتخار تاریخ یک میهن جاودانه میشود.
دیرگاهی است کز یار خود دورم کنون ــ بسته در زنجیر و رنجورم کنون
شب که بد خفته همای سعادت به روزگاری که نمانده شادت
حنیف و محسن و اصغر شمائید طلایهداران جهاد و شهادت
رسیده ماه خرداد، مه قیام و فریاد خروشت ای مجاهد، نوید مرگ بیداد
0 نظرات:
ارسال یک نظر