محل تولد: شهرکرد
سن: ۲۶
شغل: معلم خصوصی ریاضی
تحصیلات: ديپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
خرداد ۱۳۸۶ ـ شهر اشرف
نشریه مجاهد شماره ۸۵۶ را نگاه میکردم به صفحه۱۲ رسیدم. پایین صفحه یه دفعه چشمم به عکس آشنایی افتاد. عکس مهرداد مریوانی! چهرهیی که یکباره خاطرات سالهای ۶۲تا ۶۷ رو در ذهنم زنده کرد.
من با خانواده مهرداد جلوی زندان اوین در سال۶۱ آشنا شدم. از اون به بعد با مادر مریوانی رفت و آمد داشتم. خانواده اونها از مردم کرد و اهل تسنن بودند. خانوادهیی بسیار گرم و مهربان و زحمتکش که همیشه کمک کار تنگدستان بودند.
مهرداد خودش در تهران بهدنیا آمده بود. سر نترسی داشت، خیلی بااحساس و پرعاطفه و منظم و تمیز و با سلیقه بود. از دوستان صمیمی من بود. از میلیشیاهای پرشور دانشآموز در فاز سیاسی! از سال۶۳ باهاش فعالیت میکردم. در یک گروه ۴۰نفره به کوه میرفتیم و در این فرصت با هم هماهنگی کارهامون رو میکردیم. مهرداد سه برادر و یک خواهر داشت که همگی برای مهرداد و راه او احترام خاصی قائل بودند. او پسر بزرگ خانواده و متولد سال۴۱ بود. مغز متفکر ریاضی! خواهر بزرگترش دبیر ریاضی در سنندج بود. خواهر کوچکترش از تیزهوشان تهران بود که بعد از شهادت مهرداد از مدرسه اخراجش کردند. دو برادرش هم مهندس هوافضا و فوق لیسانس مکانیک دانشکده صنعتی تهران بودند.
سال۱۳۶۴ ـ یک قرار خیابانی
مهرداد مریوانی در خیابان قصرالدشت یا آذربایجان تهران در تور خیابانی پاسداران افتاد و دستگیر شد. فرازی از نبردی دیگر و نوشتن شورانگیزترین سطور حماسه زندگی خویش برای مهرداد آغاز شد!
دقیق یادم نمیآید چند سال حکم گرفت ولی در تمام مدت زندانش در اوین، گوهردشت و قزلحصار از بچههای سر موضع بود و کوتاه نمیآمد. مستمر پیامهای مهرداد رو که از داخل زندان از طریق خانوادهاش برام میفرستاد میگرفتم. مهرداد عاشق برادرمسعود بود. همه آرزویش این بود که وقتی از زندان آزاد میشود به ارتش آزادیبخش بپیونده و خیلی بیتابی میکرد.
«... نمیدونم چیه تو اسم پاکش
که هر شیری شنید شد سینه چاکش،
نیگا کن ای وطن چه نوبهاری،
گذاشته واسه تاریخ یادگاری»
نامه شهید مهرداد مریوانی از زندان تاریخ ۶۷/۳/۲۰ نام و نام خانوادگی: مهرداد مریوانی
خانواده مهربانم، سلام گرمم را از آغوش تپههای اوین و از ورای دیوارهای سرخفام بند۴ پذیرا باشید. عزیزانم ما روز چهارشنبه۶۷/۳/۱۱ پس از ضرب و شتمی چند ساعته از گوهردشت به اوین منتقل شدیم و اینجا نیز جز قطع کامل امکانات اولیه زندگی و حیف و میل وسایلمان مشکل دیگری نداریم. بههرحال زندان فشار است و حصار، اما زندانی صبور است و بردبار، پس چندان نگران حال ما نباشید. مادرجان وقتی از پنجره و دیوارهای آجری سرخرنگ بند و در ورای آنها تپههای اوین را میبینم سنگینی دورانی که بر آنها گذشته بیش از پیش در مییابم و سبزه و جوانههای درختان گسترده در آغوش تپهها برایم معنا و مفهومی عمیقتر مییابد. عزیزانم بههرحال بهیاد داشته باشید که ان مع العسر یسرا پس امید به خدا ببندید و به او توکل کنید. مادر جان ملاقات ما روز سهشنبه ۳/۲۴ و یک هفته در میان است. همگیتان را بدان هدایت گر یکتا میسپارم.
قربانتان مهرداد مریوانی
آدرس فرستنده: زندان اوین ـ بند چهار بالا ـ اتاق یک
مهرداد همیشه در پذیرش مسئولیتهای سلول و بند پیشقدم و پر تلاش بود. بهرغم اینکه در محاصره عناصر خائن در سالن پنج بند موسوم به آموزشگاه بود، اما علناً از سازمان، خطوط و بنیانگذاران دفاع میکرد و هیچ ترسی نداشت.
مزدوران رژیم به خانواده مریوانی فشارهای بسیاری آورد پدرش را از کار بیکار کردند و به بهانههای مختلف به خانهشان حمله میکردند. مهرداد در هر ملاقاتی مادرش را به مواظبت از خانوادههای زندانیان سفارش میکرد. مادر برای اینکه به پسرش فشار نیارن میگفت مهرداد توروخدا لااقل جلوی اینها چیزی نگو. اما مهرداد با صدای رسا و محکم به مادرش جواب داد: «مادر! فقط کافیه که هر کدوم از ماها یه بار جلوی این آشغالها کوتاه بیاییم، اونوقت دیگه مجاهد نیستیم! مادر خانوادههای زندانیان و شهدا رو رها نکنید. به فکر اونها باشید و از اونها مواظبت کنید.»
تابستان سال۶۷ وقتی مادرش از ملاقات مهرداد اومد گفت: وقتی آوردنش اونقدر شکنجه شده بود که تمام صورتش کبود بود. دندونهاش شکسته بود. اما تا من رو دید بلافاصله سراغ بچهها رو گرفت و گفت:
« مادر از مسعود و مریم چه خبر؟ اونها کجان؟ بچهها تا کجا اومده بودند؟»
پاسدارا تا این اسمها رو شنیدند همونجا جلوی چشم مادر به جون مهرداد افتاده بودند و شروع به کتک زدنش کردند. اما مهرداد در همون حالت فریاد میزد: «مادر دیگه تو رو نخواهم دید! مادر رهبران عقیدتی من رو مثل من دوست داشتهباش!»
وقتی که بر شقیقه آزادی
تیر خلاص خورد
تو چراغی برافروختی
در منتهای زمین!
شب، قطره قطره فرو ریخت
و قطرهها
پلی شدند تا صبح فردا!
پنجشنبه ۶مرداد ۱۳۶۷ ساعت ۲بعدازظهر در استراحت بعد از نهار بودیم. یه دفعه در بندها باز شد و پاسداران لیستی از اسامی رو از هر بند خواندند:
«جهانبخش امیری! مهرداد مریوانی! حمید میرسیدی! پرویز شریفی! محمود یزدجردی! علی زارعی!
در فضایی بسیار مرموز و رعبانگیز به ساختمان دادسرا، محل دادستانی انقلاب و دادگاهها در سمت جنوب اوین و نزدیک در زندان منتقل شدیم. مهرداد و محمود یزدجردی رو همون شب صدا زدند و بردند. حدوداً تا نیمه شب این وضع ادامه داشت. پاسدارها جوابهای بیربط میدادند و مسخره میکردند.
«میخوایم آزادتون کنیم غذا واسه چی میخواین؟» «به دارو دیگه احتیاج نخواهید داشت» « به زودی این وضع تموم میشه میرین به بند»
حوالی نیمه شب افراد باقیمانده رو به سلولهای ۲۰۹ مرکزی اطلاعات در اوین بردند و هر ۴ـ۳ نفر رو در یک سلول جا دادند. برخورد مأموران و بازجوها تقریباً خونسرد بودند. بچهها اتهام خودشون رو نوشتند: مجاهد
روز پنجشنبه ۶آبان۱۳۶۷ مادر مهرداد سراسیمه با قرآنی در دستش به خونهمون اومد اشک میریخت و میگفت به این قران قسمت میدم که بگو مهرداد رو نکشتن، دلهره شدیدی داشتم ولی برای تسکین مادر گفتم: نه مادر امکان نداره اعدام کرده باشند، آخه دادگاه رفته ، حکم داره، چرا باید اعدامش کنند؟ خلاصه با هر زحمتی بود مادر رو آروم کردم. اون شب تا سحر دعا کردم. قبل از روشنایی از خونه بیرون زدم. حوالی ظهر که برگشتم، دیدم مادرم با چهرهیی نگران در خونه ایستاده. گفت مهرداد رو اعدام کردند. پدرش امروز به کمیته رفته بود و اونجا ساک لباسهای مهرداد رو دادند و گفتند بچهات رو کشتیم و محل دفن او رو بعداً خواهیم گفت.
مهرداد مریوانی جزو اولین گروه اعدامیان بود که رژیم اسامی آنها را به خانوادههایشان در آبان۶۷ اعلام کرد.
وقتی میخواستم به ارتش آزادی بپیوندم، در آخرین دیدار مادر مهرداد گردنبند طلایی رو که روش نوشته بود مهرداد از گردنش باز کرد و گفت وقتی پسرم رو گرفتند من این گردنبند رو دادم درست کردند تا همیشه بهیاد مهرداد باشم. اما یه بار توی ملاقات مهرداد گفت: «مادر این چیه انداختین گردنتون؟ اگه مال منه، ازت میخوام که با اولین نفری که پیش مجاهدین میره این رو بفرستی و بگی که به سازمان بده». پس تو این رو با خودت ببر و به سازمان بده! این خواسته مهرداد بود.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر