در 23 خرداد سال 60 قرار بود در پيچ شميران تظاهراتي برپا شود كه مسئوليت حميد هم راه اندازي و كمك به پاگيري اين تظاهرات بود. حزب اللهي ها در اين منطقه يك دكه بزرگ كتابفروشي داشتند كه يكي از مراكز بسيج فالانژها هم بود، ساعت 1400 بچه ها و منجمله حميد به حزب اللهي ها مراجعه كرده اخطار ميكنند تا يكربع ديگر دكه را جمع كرده و گورتان را گم كنيد،
حزب اللهي ها از اين برخورد بچه ها مثل برق گرفته ها شده بودند يكربع بعد بچه ها آمدند و چون مزدوران چيزي را جمع نكرده بودند بچه ها در كنار همان دكه تصاوير خميني و بهشتي را آتش زدند، مردم حسابي روحيه گرفته و به ميليشيا پيوستند و تظاهرات بزرگي به سمت ميدان امام حسين به راه افتاد و لحظه به لحظه بر تعداد جمعيت افزوده ميشد و هر فالانژ و حزب اللهي كه مي آمد جارو ميشد، در زير پل چوبي يك پاسدار با موتور در حال عبور با ديدن جمعيت تظاهركننده براي خودشيريني ايستاد رو به جمعيت كلتش را كشيد و چند تيرهوايي شليك كرد و فرياد زد مرگ بر منافق، مردم و ميليشيا برسرش ريخته و او را گوشمالي دادند.
سپس سيل جمعيت به ميدان امام حسين رسيد و در آنجا كه پاتوق و مركز اصلي بسيج چماقداران بود تمامي حزب اللهي ها جارو شده و از برابر ميليشيا و مردم فرار ميكردند بعد از آن جمعيت به سمت ميدان شهدا (ميدان ژاله سابق) سرازير شدند در اين زمان تعداد جمعيت نزديك به 10هزار نفر شده بود، در اين نقطه آخوند مزدور هادي غفاري و كميته منطقه 10 و بخشي از سپاه هم به صحنه آمده و با شليكهاي تيربار و زدن خودروها به ميان جمعيت و زير گرفتن نفرات توانستند تظاهرات را پراكنده كنند و دست به دستگيري گسترده مردم و ميليشيا زدند. ميليشياي قهرمان حميد بخشنده كه در اين تظاهرات نقش مهمي داشت دستگير شد.
در تابستان61، حاج داود براي اينكه بتواند تشكيلات و مناسبات بند را در بياورد، پسر آخوند مشكيني را كه معروف به ”علي فيض“ بود را به بند ما آورده بود، ”علي فيض“ ديوانه اي بيش نبود قبلا نيز با باند ”محمد منتظري“ معروف به ”محمد رينگو“ فعاليت ميكرد بعد هم به علت افتضاحاتش در زمانيكه دادستان رژيم در منطقه دشت مغان بود او را دستگير كرده بودند اما در زندان هواي او را داشتند، در زندان و داخل بند، نيز نفر زندانبانها بود و براي آنها كار ميكرد.
حميد كه در بين خودمان به علت شباهت ظاهريش به لنين به - اخوي لنين- معروف شده بود آنقدر علي فيض را اذيت ميكرد كه علي فيض به حد جنون و ديوانگي رسيده بود و ميگفت شما براي من، زندان در زندان ايجاد كرديد و دست به دامن حاج داود شد كه او را از بند ما منتقل كند و سرانجام نيز دست از پا درازتر از بند ما رفت.
در بهار سال 61، حاج داود و مسئولين قزلحصار براي خودشيريني جلوي لاجوردي تصميم گرفتند يك دعاي كميل اساسي در زندان راه بيندازند و براي اينكار از آخوند انصاري كه دعاي كميل خوان يك رژيم بود دعوت كردند تا براي مراسم دعاي كميل به قزلحصار بيايد و از چند روز قبل حسابي بازار گرمي ميكردند كه انصاري مي آيد و همه بايد شركت كنند، بچه ها هم تصميم گرفتند شركت كرده و مراسم را خراب كنند. آخوند انصاري كه از وضعيت و جريانات زندان خبر نداشت وقتي خواست دعاي كميل را شروع كند گفت چراغها را خاموش كنيد تا فضاي ملكوتي ايجاد شود!. به محض خاموش شدن چراغها و همزمان با زوزه ها و ضجه هاي آخوند انصاري ناگهان از بين بچه ها صداي داد و فرياد و صداي گاو و گوسفند و سگ و گربه و گرگ بلند شد بچه ها قهقهه ميزدند و با صداي بلند ميخنديدند و دعاي كميل حالت جنگل به خودش گرفته بود، آخوند انصاري ميگفت عجب دعاي كميلي شده من تا الان چنين دعاي كميلي برگزار نكرده بودم. مثلا در مقابل شعار پاسدارن و توابين كه ميگفتند خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار، بچه ها شعار ميدادند خدايا تا انقلاب مهدي خميني را ورش دار. توابين و پاسداران سينه ميزدند بچه ها كف و بشكن و سوت ميزدند و آنچنان آشوب و بلبشويي به پا شده بود كه كنترل جمعيت از دست زندانبانان خارج شد و كاري نميتوانستند بكنند. در تمام اين جريانات حميد بخشنده با روحيه سرشار و شورشي نقش محوري در اين برنامه داشت. بعد از آن ديگر براي برنامه هاي اين چنيني، هيچگاه سراغ آخوند انصاري نرفتند.
حميد در همه حال و در هرشرايطي، همان روحيه سرحال و شوخ و شورشي خود را داشت. تا اينكه سال67 فرا رسيد، لحظه اي كه حميد را با ساير بچه ها براي اجراي حكم اعدام و حلق آويز ميبردند در سالن انتظار حميد مثل هميشه با بچه ها شوخي ميكرد و پاسداران را دست مي انداخت به يكي از پاسداران ميگفت چلوكباب نداريد من خيلي گرسنه هستم و پاسدار فوق را ديوانه كرده بود و با خنده و شوخي به سمت چوبه دار رفت.
ياد ميليشياي قهرمان و شورشيِ بيباك حميد بخشنده گرامي باد
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر