سؤال این است که چه خبر شده؟ چرا وسط زوزههای ضداستکباری و جلادی چون رئیسی میگوید مجاهدین ۱۷هزار پاسدار کشتند و «امام» زندانیانشان را کشت و من نکشتم!
رئیسی میگوید فرق دادستان و قاضی را میداند اما نمیگوید در جریان قتلعام ۶۷ دادگاهی در کار نبود، جرمی و اتهامی نبود، نه قاضی بود نه محیطی شبیه دادگاه و... حتی کیفرخواستی هم نبود. آنچه بود کینه بود و شقاوت و کشتار؛ آئینه بود و نجابت و سینههای رازدار.
حتی علی رازینی که بعد از کشتار زندانیان در مشهد کرسی لاجوردی را کسب کرد اینقدر میفهمد که خودش را کنار بکشد و بگوید من نبودم امام بود.
آخوند جلاد ابراهیم رئیسی روز یکشنبه ۱۸آذر در دانشگاه موسوم به بهشتی لابهلای روضهٔ مشکلات دولت و درد بیتدبیری و یأس و فقدان انسجام، در برابر دانشجویانی که او را بهخاطر قتلعام زندانیان مجاهد در سال ۶۷ سؤال پیچ کرده بودند گفت:
«برخی میخواستند با بنده تسویهحساب کنند در صورتی که به حکم امام که مراجعه کنید نامی از من برده نشده است. آن زمان من معاون دادستان بودم. اما از زمانی که در دستگاه قضایی آمدم پیگیر حقوق مردم بودم و با چپاولگران اقتصادی برخورد کردم. برخی حرفها در ایام انتخابات از سوی کسانی مطرح شد که خود را حقوقدان میدانند ولی فرق معاون دادستان و قاضی را نمیدانند».(خبرگزاری جمهوری اسلامی ـ ۱۸آذر ۹۷)
در این پاراگراف ۶۹کلمهای دهها دروغ و تحریف و اعتراف بزرگ نهفته است.
رئیسی میگوید من نبودم و فراموش میکند روزی را که یکی از پادوهایش به نام آخوند یاسر موسوی ـ در جریان انتخابات ـ در حضورش ضمن اعتراف به نقش فعال رئیسی در قتلعام زندانیان با صدای بلند گفت:
«این شخصیت بزرگواری که اینجا ایستاده، سید محرومان، افتخارشون این هستش که منافقین این ملت رو اعدام کرده...».
و آخوند رازینی در پاسخ به خبرنگار سایت حکومتی تسنیم در مردادماه سال ۹۶ هنگامی که نظرش را در مورد قتلعام ۶۷ پرسید گفت: «مسئولان دخیل در این قضیه آقایان نیری، رئیسی، ریشهری، اشراقی، پورمحمدی بودند که از آنها باید سؤال شود. زیرا ما در متن قضیه نبودیم».
رئیسی میگوید من آن زمان معاون دادستان بودم در حالی که آن زمان جانشین دادستان بود. دادستان تهران چندین معاونت داشت اما فقط یک جانشین داشت که میتوانست جای دادستان و در کنار او در هیأت مرگ بنشیند. او مدعی است که فرق دادستان و قاضی را میداند اما نمیگوید در جریان کشتار وحشیانه زندانیان بیگناه سیاسی در سال ۶۷ دادگاهی در کار نبود، جرمی و اتهامی نبود، نه قاضی بود نه محیطی شبیه دادگاه و... حتی کیفرخواستی هم نبود. آنچه بود در یک سو کینه بود و شقاوت و کشتار؛ و در سوی دیگر آئینه بود و نجابت و سینههای رازدار.
خمینی گفت:
«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند... رحم بر محاربین سادهاندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید...».
میگوید هر کس عقیدهاش هنوز همان است که بهخاطرش محکوم به چند سال حبس شده بود باید اعدام شود. رحم بر این افراد که قبلاً به حبس محکوم شده بودند سادهاندیشی است و با خشم و کینه و وحشیگری رضایت خداوند را به دست بیاورید. این حکم وحشیانهتر از احکام کشتار سایر جنایتکاران و سنگدلانهتر از فرمان قتلعام شاهان ستمگر و هزاران شیخ و شحنههای حیلهگر است.
بیدلیل نبود که جانشین و قائممقامش هم نتوانست تحمل کند و با صراحت آن را قتلعام و بزرگترین جنایت خواند و تأکید کرد تاریخ ما را بهخاطر این قتلعام محکوم خواهد کرد.
اما سؤال این است که چه خبر شده؟ چرا وسط زوزههای ضداستکباری و نالههای یأس و اتحاد، جلادی چون رئیسی میگوید مجاهدین ۱۷هزار پاسدار کشتند و «امام» زندانیانشان را کشت و خلاصه اینکه مدال افتخار کشتار مجاهدین را باید به خمینی داد و من نکشتم!
چرا این حرفها را در حضور دانشجویان و در روز دانشجو میگوید؟
از چه میترسد؟ مگر همین شیخ و آن یکی پورمحمدی به کشتار زندانیان مجاهد افتخار نمیکردند؟ چه اتفاقی افتاده؟
در همین روز پاسدار دیگری از تبار کشتیشکستگانی که در سودای باد شرطه اصلاحات و دیدار ولایت سوختهاند، نوشت:
«رئیسی به اعدام زندانیان قبلاً محاکمهشده در سال ۶۷ افتخار میکند...بهجای افتخار به محاکمات مفتضح ۶۷ از ملت ایران پوزش بخواهید!».(تاجزاده ـ ۱۸آذر)
یک چیز برای ابراهیم رئیسی و مصطفی تاجزاده روشن است.
خون آن ۳۰هزار در زمین خاوران جاری شد؛ در خیابان جوشید و در جنبش دادخواهی گل داد. گل داد و مژده داد که زمستان شکست و رفت.
خونی که در زمین خاوران رویید و در خیابان گل داد
این را در شعارهای کارگران و خواستههای جوانان و دانشجویان میشود دید. ترس جلاد هم از همین است. میداند همین دانشجویان فردا در کف خیابان به دادخواهی نشسته و پرچم سرنگونی فاشیست مذهبی را بلند خواهند کرد.
زمستان ۹۶ آخوند ناطق نوری ضمن اعتراف به اینکه در یکی دو سال گذشته جنبش دادخواهی امان از روزگارشان درآورده و نسل امروز گلویشان را فشردهاند، در پاسخ به سازندگان نمایش «قائممقام» گفت:
«نسل امروز که نسل چهارم انقلاب هست، اینها نمیدانند که منافقین چه کردن اصلاً جنایات اینها و اینها. بالاخره نوههای ما، نوههای نسل اولیها، دومیها اینها میآیند میگن خوب شما یک اشاره لطیفی داشتید اما آن کم است خیلی لطیف است ماها که تو کار بودیم میتوانیم بفهمیم چی میگفتید و آن این هستش که اینها مگر دستگیر نشدن توسط شما، مگر محاکمهشون نکردید، خوب مگر زندانشون نکردید، محکومینتون، محکوم به زندان بودن، رفتن زندان، چرا بعدش اسیرهای دست خودتون رو اعدام کردید؟ این نسل جدید این سؤاله براش کف خیابان و دانشگاهها که شما هستید این سؤال رو میکنند...».
آن روز منتظری گفت اینگونه قتلعام در آینده به نفع مجاهدین است چون مظلومیت، جسارت و حقانیت آنان را اثبات میکند و جنایت حاکمان را نمایش میدهد. به نفع آنان است چون نیروی بیآزار و بینیاز جوان را به انرژیهایی سرشار و برانداز تبدیل میکند. او ۲۴مرداد ۶۷ خطاب به هیأت مرگ گفت:
«اینگونه قتلعام بدون محاکمه آن هم نسبت به زندانی و اسیر(اسیر شماست دیگه) قطعاً در درازمدت به نفع آنهاست و دنیا ما را محکوم میکند و آنان را بیشتر به مبارزه مسلحانه تشویق میکند. مبارزه با فکر و ایده از طریق کشتن غلط است».
حتی علی رازینی، آخوند خرفتی که بعد از کشتار زندانیان در مشهد توانست کرسی لاجوردی را ـ تابستان ۶۳ ـ در تهران اشغال کند اینقدر میفهمد که خودش را کنار بکشد و بگوید من نبودم امام بود. رازینی که در زمان قتلعام ۶۷ مسئولیت کشتار جوانانی که در مناطق مرزی مشکوک به هواداری از مجاهدین بودند را داشت در مصاحبه با خبرگزاری فارس گفت:
مسئولان دخیل در این قضیه آقایان نیری، رئیسی، ریشهری، اشراقی، پورمحمدی بودند که از آنها باید سؤال شود..».(خبرگزاری حکومتی فارس ـ ۴تیر ۹۶)
چند ماه پس از شعلهور شدن مشعل دادخواهی ـ ششم شهریور۹۵ ـ پاسدار علی مطهری ضمن نامهای به پورمحمدی، پتهٔ رئیسی و رازینی هم بیرون ریخت و نوشت:
«جناب عالی که همراه آقایان رئیسی، نیّری و رازینی در متن این قضیه بودید باید ضمن توضیح ماجرا، یا میفرمودید این شایعات به هیچوجه صحت ندارد و یا میفرمودید ممکن است قصورهایی هم صورت گرفته باشد که در صورت اثبات از خانوادههای آنها عذرخواهی و جبران خسارت خواهد شد».
با این حساب میبینیم که علت من نبودم امام بود چیزی نیست جز وحشت از خشم فزاینده و سیل خروشانی که میرود تا آخرین سنگرهای جنایت و جنایتکاران را درنوردد.
جلاد خوب میداند مردم ایران نه قتلعام زندانیان سیاسی را فراموش میکنند و نه هرگز میبخشند.
روزگار کتمان خون و پنهان کردن جنایت سر آمده و من نبودم دستم بود تقصیر آستین [امام] م بود هم دیگر فایده ندارد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر