حسین نیاکان سال۱۳۴۲ در تهران متولد شد. حسین ۱۵ساله بود که به دليل آنكه عمويش مجاهد شهيد حيدر نياكان از زندانيان سياسي زمان شاه بود، با سازمان مجاهدين خلق آشنا و شیفته آنان شد. میلیشیایی پرشور و مشتاق بود که هم درست میخواند و هم فعالیت میکرد. قاصدک پرشور آزادی در سال۶۰ دستگیر شد و تا سال۶۴ در زندان اوین و قزلحصار بود. بعد از آزادی در تلاش برای وصل، در سال۶۴ مجدداً دستگیر شده و به پنج سال زندان محکوم شد. در مرداد ماه ۱۳۶۷ در حالیکه دوران محکومیت پنج سالهاش را میگذراند بر طناب دار بوسه زد و سرفرازانه به شهادت رسید. خواهرش زهرا نیاکان نیز در جریان قتلعام۶۷ در زندان ارومیه اعدام شد.
مکالمه مادر حسین نیاکان با او در زندان:
مادر: مادر توروخدا کاری نکن اذیتت کنن من دیگه طاقت ندارم، چشم انتظارتم پسر!
ـ مادر میفهممت، ولی مگه میتونم یاد و خاطره بچههای زندان رو فراموش کنم؟ اونها هم مادر داشتن، مگه نه؟ چطور صحنههای اعدام بچهها رو فراموش کنم؟ چطور صدها و هزاران دمپایی خونینی رو که روی تپههای اوین رها شده بودن، از یاد ببرم؟ اونها رفتن تا ما که موندیم راهشون رو ادامه بدیم.
...
مادر اشک ریخت
پسر نهیب زد: جلوی این مزدورها گریه نکن، دشمن نباید ضعف ما رو ببینه.
مادر: مادر توروخدا کاری نکن اذیتت کنن من دیگه طاقت ندارم، چشم انتظارتم پسر!
ـ مادر میفهممت، ولی مگه میتونم یاد و خاطره بچههای زندان رو فراموش کنم؟ اونها هم مادر داشتن، مگه نه؟ چطور صحنههای اعدام بچهها رو فراموش کنم؟ چطور صدها و هزاران دمپایی خونینی رو که روی تپههای اوین رها شده بودن، از یاد ببرم؟ اونها رفتن تا ما که موندیم راهشون رو ادامه بدیم.
...
مادر اشک ریخت
پسر نهیب زد: جلوی این مزدورها گریه نکن، دشمن نباید ضعف ما رو ببینه.
بعد از اون اشکم اشک شوق بود. آخه پسری داشتم که قوت قلبم بود. آخه نور چشمهای من، حالا نور چشمهای وطنش هم بود...
0 نظرات:
ارسال یک نظر