آزادعلی حاجیلویی زندانی سیاسی در رژیم آخوندی که ۶سال در زندان بوده و از شاهدان قتلعام ۶۷ میباشد در کنفرانس بینالمللی آنلاین « نسل کشی و قتلعام سال ۱۳۶۷ در ایران » به سخنرانی پرداخت:
من آزادعلی حاجیلویی هستم در سال۶۳ به جرم هواداری از سازمان مجاهدین دستگیر و به شش سال زندان محکوم شدم در زندانهای اوین قزلحصار و گوهردشت بودم.
زمانیکه در راهرو مرگ بودم در ساعت سه بعدازظهر حمید عباسی اسامی سی نفر را خواند که تعدادی از همبندان من هم در آن بودند مثل ابوالقاسم حاج آقایی عباس پورساحلی، عباس یگانه، محمد جنگزاده، محمدرضا جوکار، مسیح قریشی... که آنها را به انتهای راهرو بردند که بعدها فهمیدم به سالنی به اسم حسینیه برای اعدام بردند. و شیوه اعدام هم حلق آویز بود.
در حالیکه اسم من جزو اعدامهایی بود ولی پاسدار به من گفت برو بند، در ۱۹مرداد وقتی ناصریان که اسم اصلی او مقیسهای و دادیار زندان گوهردشت بود وقتی در سلول مرا دید گفت خبیث تو چرا زنده ماندی دیروز باید اعدام میشدی و مرا از سلول به زیرهشت برد؛ و دو برگ بمن داد و گفت در یکی وصیت نامه و در دیگری لوازمی که در زندان داری بنویس و بعد رو به پاسداری کرد و گفت اینرا به انفرادی ببر، تا شنبه تعیینتکلیف شود، این انفرادی معروف شده بود به برزخ. چون زیراعدامیها در آن بودند، من بیست روز در این انفرادی بودم، قبلاًهم شش ماه در انفرادی بودم ولی این بار فرق میکرد چون هر روز تعدادی را برای اعدام میبردند. من تا ۷شهریور در انفرادی بودم که سلولها را باز کردند و ناصریان شروع به برخورد با افراد میکرد و وقتی به سلول من رسید مرا تهدید کرد اگر دست از تشکیلات برنداری تا آخر عمر اینجا نگاهت میدارم وقتی همه زندانیهای گوهردشت را سرجمع کردند دیدم کل زندان گوهردشت فقط ۱۵۰نفر باقی ماندهاند در حالیکه قبل از اعدام همه بندها پر بود.
در سال۶۸ نامهیی به خانواده من داده بودند که در آن گفته شده بود که آزادعلی معدوم شده به اجرای احکام اوین مراجعه کنید تا شماره قبر او را به شما بدهند در حالیکه شماره قبری وجود نداشت چون اعدامیها را دستجمعی دفن کرده بودند.
در پایان باید اضافه کنم من چهار دختر و یک پسر دارم خیلی هم دوستشان داشته و دارم، ولی بعد از قتلعامهایی که من در طول ۶سال حبس و بهویژه در قتلعام مرداد ۶۷ دیده بودم دیگر نمیتوانستم به زندگی عادی ادامه بدهم مثل قبل از زندان رفتنم به زندگی ادامه بدهم و قدم در راه مبارزه گذاشتم. چون من انسانیت و عشق و فدا را از بچههای مجاهدین یاد گرفته بودم که باید جان ناقابل را فدا کرد تا خلق به آزادی برسد. چون آزادی را در سینه نقره به کسی هدیه نمیدهند.
البته پرچم آن قهرمانان دست خواهر مریم است که نمیگذارند هرگز فراموش شود.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
من آزادعلی حاجیلویی هستم در سال۶۳ به جرم هواداری از سازمان مجاهدین دستگیر و به شش سال زندان محکوم شدم در زندانهای اوین قزلحصار و گوهردشت بودم.
زمانیکه در راهرو مرگ بودم در ساعت سه بعدازظهر حمید عباسی اسامی سی نفر را خواند که تعدادی از همبندان من هم در آن بودند مثل ابوالقاسم حاج آقایی عباس پورساحلی، عباس یگانه، محمد جنگزاده، محمدرضا جوکار، مسیح قریشی... که آنها را به انتهای راهرو بردند که بعدها فهمیدم به سالنی به اسم حسینیه برای اعدام بردند. و شیوه اعدام هم حلق آویز بود.
در حالیکه اسم من جزو اعدامهایی بود ولی پاسدار به من گفت برو بند، در ۱۹مرداد وقتی ناصریان که اسم اصلی او مقیسهای و دادیار زندان گوهردشت بود وقتی در سلول مرا دید گفت خبیث تو چرا زنده ماندی دیروز باید اعدام میشدی و مرا از سلول به زیرهشت برد؛ و دو برگ بمن داد و گفت در یکی وصیت نامه و در دیگری لوازمی که در زندان داری بنویس و بعد رو به پاسداری کرد و گفت اینرا به انفرادی ببر، تا شنبه تعیینتکلیف شود، این انفرادی معروف شده بود به برزخ. چون زیراعدامیها در آن بودند، من بیست روز در این انفرادی بودم، قبلاًهم شش ماه در انفرادی بودم ولی این بار فرق میکرد چون هر روز تعدادی را برای اعدام میبردند. من تا ۷شهریور در انفرادی بودم که سلولها را باز کردند و ناصریان شروع به برخورد با افراد میکرد و وقتی به سلول من رسید مرا تهدید کرد اگر دست از تشکیلات برنداری تا آخر عمر اینجا نگاهت میدارم وقتی همه زندانیهای گوهردشت را سرجمع کردند دیدم کل زندان گوهردشت فقط ۱۵۰نفر باقی ماندهاند در حالیکه قبل از اعدام همه بندها پر بود.
در سال۶۸ نامهیی به خانواده من داده بودند که در آن گفته شده بود که آزادعلی معدوم شده به اجرای احکام اوین مراجعه کنید تا شماره قبر او را به شما بدهند در حالیکه شماره قبری وجود نداشت چون اعدامیها را دستجمعی دفن کرده بودند.
در پایان باید اضافه کنم من چهار دختر و یک پسر دارم خیلی هم دوستشان داشته و دارم، ولی بعد از قتلعامهایی که من در طول ۶سال حبس و بهویژه در قتلعام مرداد ۶۷ دیده بودم دیگر نمیتوانستم به زندگی عادی ادامه بدهم مثل قبل از زندان رفتنم به زندگی ادامه بدهم و قدم در راه مبارزه گذاشتم. چون من انسانیت و عشق و فدا را از بچههای مجاهدین یاد گرفته بودم که باید جان ناقابل را فدا کرد تا خلق به آزادی برسد. چون آزادی را در سینه نقره به کسی هدیه نمیدهند.
البته پرچم آن قهرمانان دست خواهر مریم است که نمیگذارند هرگز فراموش شود.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر