فاطمه تحصیلی (ناهید) سال ۱۳۴۱ در تهران متولد شد تحصیلات خود را تا دیپلم به پایان رساند. او یکی از زنان مجاهدی است که در جریان قتلعام۶۷ در زندان اوین به شهادت رسید.
خاطره یکی از زندانیان مجاهد درباره مجاهد شهید فاطمه تحصیلی:
یکی از روزهای زمستان سال ۶۰ بود. در بند ۴ واحد ۳ قزلحصار بودم از سر و صدایی که از زیر هشت بند بهگوش میرسید فهمیدیم که باز یکسری از نفرات جدید وارد بند شدهاند بعد از پرس و جو فهمیدیم که این نفرات از اوین به بند ما منتقل شدهاند در بین آنها خواهری بود که به سلول ما آمد. اسمش را پرسیدم گفت ”اسمم فاطمه است ولی ناهید صدایم میزنند“. یکی دو روز بیشتر نگذشته بود که با او بیشتر آشنا شدم، حین صحبت با او یکدفعه چشمم به پاهایش افتاد دیدم آثار شکنجه روی پاهای او بهخوبی دیده میشود. پوست روی پاهایش کاملاً قهوهای و چروکخورده بود از او سؤال کردم ”پات چی شده“ گفت ”معلومه دیگه جای کابله“. در پاسخ به سؤالات بعدی من ریزتر توضیح داد که در اثر ضربات خیلی زیاد کابل پاهایش متلاشی شده و کلیههایش از کار افتاده بود. در بهداری اوین او را دیالیز کرده و پایش را عمل میکنند. برای عمل پا بهدلیل اینکه پوست و نسوج آن از بین رفته بود ناچار شده بودند از قسمت بالای ران پای او، قسمتی از پوست را کنده و بهروی پایش پیوند بزنند. او در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. وقتی بیشتر با او آشنا شدم برایم تعریف کرد که چطور او بههمراه یک خواهر و دو برادرش که همگی از هواداران خیلی فعال سازمان بودند توسط یک برادر دیگرش که از مزدوران رژیم بوده در مرداد ماه سال۶۰ لو رفته و دستگیر شدند و همگی زیر شکنجههای شدید رفتند. خواهرش دکتر فهیمه تحصیلی و یکی از برادرانش بهنام حسین تحصیلی در شهریور ماه اعدام شدند و خود ناهید در بند ۲۰۹ شکنجههایش ادامه مییابد. برادر مزدورش یکبار در بند ۲۰۹ سراغ او میآید و به او میگوید اگر تو فقط قبول کنی که بیایی و پیش من زندگی کنی من همین الآن میتوانم تو را آزاد کنم که ناهید عکسالعمل شدیدی نشان میدهد و او را عقب مینشاند. برادر دیگرش حمید نیز در یکی از بندهای قزلحصار بود. برایم عجیب بود که چطور برادر مزدورش در رذالت تا لو دادن خواهر و برادر مجاهد خودش هم پیشرفته و باعث شکنجه و شهادت آنها شده بود.
بالاخره روزی رسید که از هم جدا شدیم اسمش را از بلندگو خواندند و سلولش را عوض کردند. بعد از آن بهرغم محدودیتهایی که وجود داشت هر فرصتی که گیر میآوردم سراغش میرفتم و رابطهام را با او حفظ میکردم. دو سه ماه بعد در یکی از روزهایی که پاسداران برای ایجاد فشار بیشتر بر زندانیان تعدادی را به بند تنبیهی منتقل میکردند وقتی اسامی را از بلندگو خواندند اسم ناهید نیز در بین آنها بود. مدتی بعد داوود رحمانی رئیس جنایتکار زندان قزلحصار دم و دستگاه واحد مسکونی و قفس را در قزلحصار راه انداخت. بعد از چندین ماه تعدادی از بچههایی که در قفس بودند را به بند ما آوردند در میان آنها ناهید هم بود. خیلی وقت بود از او خبر نداشتم وقتی او را دیدم انگار دنیا را به من دادند او را بغل کردم و به او گفتم روزی نبود که به یاد تو نیفتم. تا آن موقع نمیدانستم که او هم در قفس بوده، به او گفتم، روزهای خیلی سختی بود چقدر دوست داشتم در اینروزها اینجا بودی، بعد از او پرسیدم که طی این مدت کجا بودی ناهید گفت مدتی در بند۸ مجرد بوده و سپس او را به قفس بردند و مدت ۷ماه آنجا بوده است. وقتی بیشتر از او سؤال کردم از گفتن جزئیات خودداری میکرد ولی از سایر بچهها شنیدم که طی این هفت ماه مثل بقیه نفراتی که در قفس بودند تمام وقت چشم بسته بوده و حق هیچکاری حتی سرفه کردن را نداشتند و تولید کمترین صدایی منجر به کتک خوردن میشده. برایم باور کردنی نبود چطور یکنفر میتواند ۷ماه چشمهایش بسته باشد؟
مدتی بعد برای انتقال به اوین برای آزادی مرا صدا زدند، جدا شدن از بچهها خیلی برایم سخت بود در تمام مدت خداحافظی با بچهها که اکثر بچههای بند را شامل میشد، گریه میکردم و دلم نمیخواست از آنها جدا شوم بطور خاص ناهید. به او گفتم هیچوقت تو را فراموش نمیکنم و خیلی چیزها از تو یاد گرفتم خدا کند زودتر آزاد شوی و در بیرون تو را ببینم خندید و گفت فکر نمیکنم. به من هنوز حکمی داده نشده (منظورش این بود که حکم وی همچنان اعدام است). این آخرین دیدارم با ناهید بود.
یکی از روزهای زمستان سال ۶۰ بود. در بند ۴ واحد ۳ قزلحصار بودم از سر و صدایی که از زیر هشت بند بهگوش میرسید فهمیدیم که باز یکسری از نفرات جدید وارد بند شدهاند بعد از پرس و جو فهمیدیم که این نفرات از اوین به بند ما منتقل شدهاند در بین آنها خواهری بود که به سلول ما آمد. اسمش را پرسیدم گفت ”اسمم فاطمه است ولی ناهید صدایم میزنند“. یکی دو روز بیشتر نگذشته بود که با او بیشتر آشنا شدم، حین صحبت با او یکدفعه چشمم به پاهایش افتاد دیدم آثار شکنجه روی پاهای او بهخوبی دیده میشود. پوست روی پاهایش کاملاً قهوهای و چروکخورده بود از او سؤال کردم ”پات چی شده“ گفت ”معلومه دیگه جای کابله“. در پاسخ به سؤالات بعدی من ریزتر توضیح داد که در اثر ضربات خیلی زیاد کابل پاهایش متلاشی شده و کلیههایش از کار افتاده بود. در بهداری اوین او را دیالیز کرده و پایش را عمل میکنند. برای عمل پا بهدلیل اینکه پوست و نسوج آن از بین رفته بود ناچار شده بودند از قسمت بالای ران پای او، قسمتی از پوست را کنده و بهروی پایش پیوند بزنند. او در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. وقتی بیشتر با او آشنا شدم برایم تعریف کرد که چطور او بههمراه یک خواهر و دو برادرش که همگی از هواداران خیلی فعال سازمان بودند توسط یک برادر دیگرش که از مزدوران رژیم بوده در مرداد ماه سال۶۰ لو رفته و دستگیر شدند و همگی زیر شکنجههای شدید رفتند. خواهرش دکتر فهیمه تحصیلی و یکی از برادرانش بهنام حسین تحصیلی در شهریور ماه اعدام شدند و خود ناهید در بند ۲۰۹ شکنجههایش ادامه مییابد. برادر مزدورش یکبار در بند ۲۰۹ سراغ او میآید و به او میگوید اگر تو فقط قبول کنی که بیایی و پیش من زندگی کنی من همین الآن میتوانم تو را آزاد کنم که ناهید عکسالعمل شدیدی نشان میدهد و او را عقب مینشاند. برادر دیگرش حمید نیز در یکی از بندهای قزلحصار بود. برایم عجیب بود که چطور برادر مزدورش در رذالت تا لو دادن خواهر و برادر مجاهد خودش هم پیشرفته و باعث شکنجه و شهادت آنها شده بود.
بالاخره روزی رسید که از هم جدا شدیم اسمش را از بلندگو خواندند و سلولش را عوض کردند. بعد از آن بهرغم محدودیتهایی که وجود داشت هر فرصتی که گیر میآوردم سراغش میرفتم و رابطهام را با او حفظ میکردم. دو سه ماه بعد در یکی از روزهایی که پاسداران برای ایجاد فشار بیشتر بر زندانیان تعدادی را به بند تنبیهی منتقل میکردند وقتی اسامی را از بلندگو خواندند اسم ناهید نیز در بین آنها بود. مدتی بعد داوود رحمانی رئیس جنایتکار زندان قزلحصار دم و دستگاه واحد مسکونی و قفس را در قزلحصار راه انداخت. بعد از چندین ماه تعدادی از بچههایی که در قفس بودند را به بند ما آوردند در میان آنها ناهید هم بود. خیلی وقت بود از او خبر نداشتم وقتی او را دیدم انگار دنیا را به من دادند او را بغل کردم و به او گفتم روزی نبود که به یاد تو نیفتم. تا آن موقع نمیدانستم که او هم در قفس بوده، به او گفتم، روزهای خیلی سختی بود چقدر دوست داشتم در اینروزها اینجا بودی، بعد از او پرسیدم که طی این مدت کجا بودی ناهید گفت مدتی در بند۸ مجرد بوده و سپس او را به قفس بردند و مدت ۷ماه آنجا بوده است. وقتی بیشتر از او سؤال کردم از گفتن جزئیات خودداری میکرد ولی از سایر بچهها شنیدم که طی این هفت ماه مثل بقیه نفراتی که در قفس بودند تمام وقت چشم بسته بوده و حق هیچکاری حتی سرفه کردن را نداشتند و تولید کمترین صدایی منجر به کتک خوردن میشده. برایم باور کردنی نبود چطور یکنفر میتواند ۷ماه چشمهایش بسته باشد؟
مدتی بعد برای انتقال به اوین برای آزادی مرا صدا زدند، جدا شدن از بچهها خیلی برایم سخت بود در تمام مدت خداحافظی با بچهها که اکثر بچههای بند را شامل میشد، گریه میکردم و دلم نمیخواست از آنها جدا شوم بطور خاص ناهید. به او گفتم هیچوقت تو را فراموش نمیکنم و خیلی چیزها از تو یاد گرفتم خدا کند زودتر آزاد شوی و در بیرون تو را ببینم خندید و گفت فکر نمیکنم. به من هنوز حکمی داده نشده (منظورش این بود که حکم وی همچنان اعدام است). این آخرین دیدارم با ناهید بود.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر