از شاهدان قتلعام زندانیان سیاسی سال۶۷ ـ اوین
با سلام به ۳۰۰۰۰ گلسرخ و جاودانه فروغهای آزادی، من پروین پوراقبالی هستم که مدت ۶سال در زندان اوین، در بند زنان به جرم هواداری از مجاهدین زندان بودم.
من در زندان اوین بودم نیمههای شب بود که مجاهد شهید زهرا فلاحتی حاجزارع را از بند ما صدا کردند. زهرا فلاحتی زیر حکم بود و این بدان معنا بود که یا به او حبس ابد میدادند یا اعدامش میکردند. بنابراین صدا کردن او در نیمهشب برای ما معنای خاصی داشت. بعد از آن دو زن مجاهدخلق از سلولهای انفرادی بهنام سهیلا محمد رحیمی و فروغ [فرنگیس محمد رحیمی] را برای اعدام صدا کردند.
سهیلا محمد رحیمی مجاهدی بود که چند سالی را در زندان به جرم هواداری از مجاهدین در حبس و زندان گذرانده بود، و بعد از آن اقدام کرده بود که به ارتش آزادیبخش بپیونده همراه با فروغ که باهم دستگیر شده بودند در ششم شهریور سال ۶۶. از همان اول اینها روی مواضعشان ایستاده بودند و از هویت مجاهدی دفاع کرده بودند و گفته بودند که ما قصد پیوستن به ارتش آزادیبخش را داشتیم به همین دلیل میخواستیم از مرز خارج شویم.
به همین دلیل هیچوقت آنها را در بند عمومی نیاوردند و تا آخرش در زندانهای انفرادی ۲۰۹ بودند. به همین علت ما از فروغ اطلاعات زیادی نداریم و فقط اسم کوچکش را میدانیم. در واقع بعد از آن بود که این ریل صدا کردن بچهها از بند شروع شد. زنک پاسدار رحیمی با صدای مسخره و کشدار اسامی بچهها را میخواند و میگفت که به دفتر بند مراجعه کنند. روزانه ۱۰ تا ۱۵ بار این ریل تکرار میشد و بچهها را دستهدسته از بند به خارج از زندان میبردند.
از بند به خارج بند میبردند در آنزمان ما ملاقات نداشتیم نمیفهمیدیم کسی که بیرون میرود کجا میرود؟ و هیچ اطلاعاتی در رابطه با آن بهدستمان نمیآمد، تا اینکه یکروز یکی از بچههای زندانی را به داخل بند آوردند ظاهراً به اشتباه یک زندانی مجاهد را به داخل بند آوردند که وقتی به داخل بند آوردند روی زمین افتاد و فقط فریاد میزد که کشتند همه را اعدام کردند پاسداران بند توی بند ریختند و کشانکشان او را بیرون بردند.
این اولین اطلاعاتی بود که ما از بچههایی که برده بودند توانستیم بگیریم. روز ۲۳مرداد بود که بعدازظهر من و چند نفر دیگر از بچهها را صدا کردند. باید بگویم که در آنزمان از بند ما دو اتاق بهطور کامل تخلیه شده بود وقتی که من را بردند بچههای اتاق ۶ و اتاق ۸ از سالن ۲ بند زنان زندان اوین را برده بودند، که هر کدام حدود ۳۰نفر جمعیت داشت در آنجا من دژخیم مجتبی حلوایی را دیدم که با قساوت تمام در واقع فرماندهی میکرد اینکه هر چه بیشتر بچهها را به کمیسیون مرگ بفرستد برای اعدام داخل راهروها زندانیان مجاهد از زن و مرد ردیف شده بودند، با چشمبند نشسته بودند که مرا به سلولهای انفرادی بردند در سلولهای انفرادی صدا باز و بسته شدن درها مستمر شنیده میشد بهخصوص شبها که این صدای باز و بسته شدن بیشتر بود و نشان از این میداد که بچهها را برای اعدام میبرند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر