محل تولد: نوکنده گلستان
شغل: -
سن: ۲۵
تحصیلات: دبیرستان
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
محل زندان: اوین
از نقاشی بنرهای امید تا تصویرش در قاب اعدام؛ مسیری که با ایمان پیمود
عیسی مازنی، فرزند فقر، صداقت و ایمان، در سال ۱۳۴۲ در شهر کوچک و محروم نوکنده از توابع استان گلستان چشم به جهان گشود. در میان تنگدستی و کارگری پدر، قد کشید و کودکیاش با طعم محرومیت، اما درخشان با هوش و انگیزهای برای درس آموختن و نجات خانواده از فقر، همراه شد.
دوران ابتدایی و راهنمایی را پشت سر گذاشت و در رشته تجربی دبیرستانی در بندرگز ادامه تحصیل داد؛ شاگردی ممتاز که رؤیایش، تحصیل و رسیدن به موقعیتی بود که خانوادهاش را نجات دهد.
عیسی، در جریان قیام ۱۳۵۷، بنا بر خواست خانوادهاش و تمرکز بر درس، از سیاست دوری کرد؛ اما جرقهی بیداری، با نخستین انتخابات ریاستجمهوری در سال ۱۳۵۸ و آشنایی با مجاهد خلق شهید احمد کرد نوکنده، در دل او شعله کشید.
شهید احمد، که مسئول تشکیلات نوکنده بود، به دنبال جوانی هنرمند برای فعالیتهای تبلیغاتی میگشت. یکی از میلیشیاهای نوکنده، عیسی را معرفی کرد؛ جوانی با خط خوش، توانایی طراحی، و دلی پر از استعداد که تا آن زمان به سیاست روی نیاورده بود. دیدار با احمد کرد اما همه چیز را تغییر داد. شخصیتی نافذ، تحلیلگری برجسته و مجاهدی فهیم که آنچنان عیسی را مجذوب کرد که در همان جلسه اول گفت:
«ارزش درس خواندن در ذهنم فرو ریخت؛ من باید دنده عوض کنم.»
عیسی همانجا تصمیم خود را گرفت و با تمام وجود وارد مسیر مبارزه شد. در کارزار انتخابات، روزها طراحی میکرد، بنرها و تراکتهای مسعود رجوی را با دستان خودش مینوشت، شبها همراه میلیشیاها برای شعارنویسی به کوچهها و دیوارهای شهر میرفت و در دبیرستان نیز دانشآموزان را با هدف آزادی و عدالت، به مسیر آگاهی تشویق میکرد.
در کنار همه اینها، کتاب «استثمار» از شهید بنیانگذار سعید محسن و کلاسهای تبیین جهان، درهای آگاهی انقلابی را به روی او گشودند. از نوکنده تا بندرگز و گرگان، نام عیسی مازنی با جسارت، هنر و ایمان گره خورد.
پس از سرکوب تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، عیسی نیز چون دیگر مجاهدان، مخفی شد. ابتدا به ساری رفت، سپس پس از برقراری ارتباط با سازمان، به تهران منتقل شد. اما دیری نپایید که در یکی از مأموریتها، توسط پاسداران دستگیر شد و به شکنجهگاه اوین منتقل گردید.
او نامش را به بازجوها نگفت. شکنجهها شدیدتر شدند، اما سکوت عیسی شکستنی نبود. تا آنکه رژیم، تصویرش را از تلویزیون پخش کرد تا مردم در شناساییاش کمک کنند. همان شب، خانوادهاش برای اولین بار از بازداشت او مطلع شدند و برای ملاقات راهی اوین شدند.
یکی از همبندیهایش مینویسد:
«مدتها کسی در زندان نمیدانست نام واقعیاش چیست. فقط میدانستیم مردیست مقاوم، بیادعا، خوشرو و استوار.»
عیسی به حبس ابد محکوم و به قزلحصار منتقل شد، اما لبخند و امیدش را از دست نداد. او به الگویی از مقاومت و عاطفه در میان همبندان بدل شد. بعدها به زندان گوهردشت تبعید شد، و در نهایت مجدداً به اوین بازگردانده شد.
در سال ۱۳۶۷، در یکی از تاریکترین صفحات تاریخ این سرزمین، هنگام قتلعام زندانیان سیاسی، عیسی مازنی نیز چون هزاران مجاهد دیگر، در راه ایمانش ایستاد و در زندان اوین سربدار شد.
خانوادهاش، تا پاییز ۱۳۶۷ از سرنوشت او بیخبر بودند. روز ۱۳ آذر، برای ملاقات رفتند. اما بهجای ملاقات، ساک شخصیاش و پیامی خشک دریافت کردند:
«فرزندتان به جرم همکاری با مجاهدین اعدام شد.»
و نوکنده، در سکوتی اندوهگین، قامت برافراشت. مردمی که روزی با بنرهای نقاشیشدهی عیسی به امید مینگریستند، اینبار با بغض و افتخار به خانهاش رفتند؛ به احترام مردی که از دیوار شعار نوشت تا بر چوبهی دار، همچنان وفادار باقی ماند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

0 نظرات:
ارسال یک نظر