«... بهترین روزگار و بدترین ایام بود؛ فصلی از خیانت و فرازی از وفا و مقاومت، روزگار اعتقاد و عصر بیباوری، موسم نور و ایام ظلمت، بهار امید بود و زمستان ناامیدی، همه چیز در پیش روی گسترده بود».
و در این هنگامه دلاور زنی مجاهد، قد برافراشت، برسترگی ایمانش تکیه زد، یتیمی فرزندانش را با تراژدی دخترکان فراری و پسر بچههای فاجعه تقسیم کرد، از دل دیوار و دشنه گذشت و پیکر نحیفش را با تازیانههای دو رژیم دمساز کرد، به قلب بیمارش فرمان بردباری داد و رو در رو به شاه و شیخ پوزخند زد؛ نه! نه! هرگز!…
صدایش آرام و متین بود، اما عشقی نا آرام وجودش را بیقرار میکرد. تبسم همیشگیاش امید و محبتی بود که سخاوتمندانه به اطرافیانش هدیه میکرد. آنقدر استوار و پرصلابت بود که میشد مثل کوه به او تکیه کرد. وقتی خواستم از همزنجیران سابقش در مورد او سؤال کنم؛ خواهران مجاهد معصومه ملک محمدی و مهری حاجی نژاد، هر دو یک حرف زدند؛ «اشرف الگوی طمأنینه و استواری در زندان بود. او برای بچههای زندان نقش لنگر و تکیهگاه را داشت. اشرف تلاش میکرد در هر شرایطی روح مقاومت را زنده نگهدارد. رژیمیها هم از او خیلی حساب میبردند و جرأت نمیکردند به او نزدیک شوند».
از تنی چند از دیگر مجاهدان از بند رسته و همزنجیران سابق او در بندهای مختلف شکنجهگاههای خمینی سؤال کردم، حرفها همه یک فصلمشترک داشت؛ اشرف یک سمبل امید و ایمان و ترویج پایداری در تمامی شرایط زندان بود. راستش هر چه بیشتر میخواندم و بیشتر میشنیدم، احساس میکردم هنوز باید بیشتر و بیشتر در موردش بدانم. در اینترنت اما؛ اشرف احمدی؛ نامی بود مترادف مقاومت در تمامی فصول، در اغلب سایتها، وبلاگها و خاطرات زندان از زنان و مردانی با مواضع و نگرشهای مختلف؛ اشرف احمدی، زندانی دو رژیم و سمبلی از ایستادگی تا به آخر و سرداری از سربداران قتلعام۶۷
در اولین روزهای پاییز ۱۳۵۳ که از زندان اولم پس از ۳سال آزاد شده بودم، بهزودی خواهری دلسوز و غمخوار، نه، همرزمی پرصلابت و مایهگذار را در مقابل خودم یافتم که هرگز اجازه نداد مشکلات کار و شغل، مسائل ارتباطی و عادیسازی و حل و فصل امورات زندگی، فکر و ذهنم را به خودش مشغول کند. بهخصوص که بهعنوان زندانی سیاسی، از مشاغل دولتی قبلی نیز محروم شده بودم. شک ندارم که این بانوی جسور و پرشور، کمکهای بیدریغش را نثار دیگر مجاهدانی نیز که آن سال از زندان آزاد شده بودند، کرده بود. همه اینها، اما فروتنانه و بینام و نشان. تنها سالها بعد بود که کم و بیش برایم معلوم شد که اشرف تا کجا کار رسیدگی و کمکرسانی به زندانیان سیاسی و خانوادههای مجاهدان در بند را در آن سالها سامان میداده است. با آنچه به مرور و بیشتر و بیشتر درباره اشرف دیدم و شنیدم، اشرف را حماسهیی نانوشته از ارزشهای دنیای مجاهدین یافتم که اما به درستی نمیدانم چگونه میتوان او را آنچنان که بود، بیان کرد و فرازهایی از زندگی انقلابیاش را به تصویر کشید؟!
اشرف در سال۱۳۲۰ در تهران متولد شد، تحصیلاتش را تا دیپلم در تهران ادامه داد. ۳سال در زندانهای شاه و ۷سال در زندانهای خمینی، سمبل سرفراز و فراموشیناپذیر استقامت و پایداری بود. اشرف قهرمان به هنگام شهادت دارای ۴فرزند بود. دخترش مریم را در زندان شاه بهدنیا آورد و کوچکترین پسرش نیز در شکنجهگاههای خمینی متولد شد.
در جریان قتلعام۶۷ به روایتی از مشاهدات زندانیان از بند رسته، اشرف در روز ۹مرداد ۶۷ در اوین بدار آویخته شد. اما دژخیمان خمینی ۳ماه بعد از شهادتش در مراجعه به خانه مادر احمدی (شاهآبادی)، یک کیف شخصی اشرف را تحویل داده و بدون اینکه کمترین ردّ و نشانی از محل دفن او بدهند، اعلام کردند که اشرف اعدام شده است.
تاآنجا که میدانم ضربه سال۵۰ و دستگیری مجاهدان پیش کسوت که برادر مجاهدش محمود احمدی نیز از زمره آنها بود، جرقه اصلی را در زندگـی اشرف روشن کرد. آتشی گدازان که ۱۷سال بعد، هنوز شرارههایش بر تخت شکنجه و بالای تیرک دار زبانه میکشید.
اشرف زندگی مبارزاتی خود را از همان سال۵۰ و با رفت و آمد فعال به زندانهای قزل قلعه، کمیته، قصر، وکیلآباد مشهد، برای ملاقات با برادرش و انتقال اخبار و موضعگیریها و شرکت در تحصنها و تظاهرات خانوادههای زندانیان سیاسی در جلو زندان قصر، در دادستانی، در بازار و این جا و آنجا و در دیدار و پیوند با خانواده زندانیان مجاهد و سازماندهی و کمکرسانی به آنان آغاز کرد. مسیری که او بهرغم داشتن مسئولیت خانواده و همسر و چند فرزند، با تمام انگیزه انتخاب کرد و در همین رهگذر بود که با مجاهد قهرمان فاطمه امینی، اولین زن شهید قهرمان مجاهد خلق، آشنا شد و با او عمیقاً پیوند خورد.
از اشرف باید بهعنوان بانوی مجاهدی توانمند و با استعداد، با ریشهها و انگیزههای محکم الهام گرفته از اندیشه اسلام انقلابی یاد کرد. بانوی جوانی که با دست یافتن به مجاهدین و راه و آرمان پرشکوه سازمان، با تمامی عشق و ایمانش سرسپار این طریق شد، در آن بیمحابا تاخت و تاخت و هر روز بیشتر و بیشتر افتخار مبارزه در رکاب مجاهدین را نصیب خود کرد. افتخاری که جسارت، مایهگذاری، توانمندی و عواطف او پشتوانهاش بود و تا آنجا پیش رفت که بهزودی در نقش قاصد و پیک بین زندان و بیرون زندان مسئولیت خود را به عهده گرفت. در خلال همین سالها بود که او نقش کارسازی در جذب و پیوستن دو برادر کوچکترش مجاهد شهید احمد احمدی و مجاهد خلق دکتر جواد احمدی به سازمان مجاهدین ایفا نمود.
بگذارید شرح کاملتری از زندگی مبارزاتی او در آن سالیان را از خواهر مجاهد سهیلا صادق از مسئولانی که از نخستین سالهای فعالیت سیاسی اشرف شاهد تلاشهای او بوده، بشنویم:
«از زمان آغاز جنبش انقلابی مسلحانه در برابر رژیم شاه و بعد از دستگیری اولین گروههای مجاهدین و فداییها که مبارزه حول دفاع از زندانیان سیاسی در ابعاد وسیع مطرح شد، اشرف احمدی در میان خانوادههای زندانیان سیاسی، از فعالترین زنانی بود که نقش مهمی در راهاندازی و هدایت تجمعها و حرکتهای اعتراضی خانوادهها داشت. آن چه بعدها در زندگی و مقاومت حماسی اشرف در زندانهای خمینی به اوج خود رسید، ناشی از عشق و ایمان عمیقی بود که او نسبت به راه و آرمان مجاهدین و بهویژه شخص برادر مسعود داشت. ایمانی که در جریان بیدادگاه نظامی شاه خائن با مشاهده دفاعیات پرشور برادر مسعود، اولین جرقههای آن در وجودش زده شد. در آن زمان اشرف در جلسات دادگاه شرکت میکرد و همیشه از تاثیراتی که از آن جلسات گرفته بود، بهخصوص نقش خاص برادر مسعود صحبت میکرد.
اجازه بدهید یک نگاه واقعبینانه به صحنه و رویکرد این شیرزن مجاهد بیندازیم:
اشرف در آن روزها با تضادهایی روبهرو بود که فیالواقع مانع جدّی برای ورود هر زنی با چنان شرایطی در یک مبارزه فعال سیاسی بهحساب میآمد. برای یک زن خانهدار با همسر و دو بچه کوچک و مبتلا به بیماری قلبی، بهخودی خود نداشتن تحرک اجتماعی و عدم امکان ورود به فعالیت حرفهیی سیاسی، امری طبیعی و عادی مینمود. ولی در مورد اشرف درست خلاف این را شاهد بودیم. او در هر مقطعی از کار و فعالیتش در رابطه با سازمان، باانگیزه انقلابی فوقالعاده بالایی قدم به صحنه میگذاشت و در این مسیر هر بهایی که لازم بود، با جان و دل میپرداخت. او یک زندگی سراسر تلاش و مایهگذاری را بهخاطر اعتقاداتش و قدم گذاشتن در راه مبارزه به جان خرید. به یاد ندارم که اشرف در مقابل انواع فشارها و ناملایماتی که با آن مواجه میشد، حتی یکبار زبان به شکوه و شکایت گشوده باشد. استقبال از سختیها و مشکلات اساساً ویژگی او بود.
اشرف در آن روزها با تضادهایی روبهرو بود که فیالواقع مانع جدّی برای ورود هر زنی با چنان شرایطی در یک مبارزه فعال سیاسی بهحساب میآمد. برای یک زن خانهدار با همسر و دو بچه کوچک و مبتلا به بیماری قلبی، بهخودی خود نداشتن تحرک اجتماعی و عدم امکان ورود به فعالیت حرفهیی سیاسی، امری طبیعی و عادی مینمود. ولی در مورد اشرف درست خلاف این را شاهد بودیم. او در هر مقطعی از کار و فعالیتش در رابطه با سازمان، باانگیزه انقلابی فوقالعاده بالایی قدم به صحنه میگذاشت و در این مسیر هر بهایی که لازم بود، با جان و دل میپرداخت. او یک زندگی سراسر تلاش و مایهگذاری را بهخاطر اعتقاداتش و قدم گذاشتن در راه مبارزه به جان خرید. به یاد ندارم که اشرف در مقابل انواع فشارها و ناملایماتی که با آن مواجه میشد، حتی یکبار زبان به شکوه و شکایت گشوده باشد. استقبال از سختیها و مشکلات اساساً ویژگی او بود.
وقتی از سال۵۰ به بعد زندگیاشرف را مرور میکنیم، او همواره با بدترین و سختترین شرایط مواجه بود، ولی این زن دلاور، با غلبه بر همه موانع و تضادها در هر زمان و هر کجا که ضروری بود، حاضر میشد و به هر کاری که لازم بود دست میزد. چیزی که شاید امروز، پس از پوسته شکنیها و پیشرفتهای عظیم در مسیر مبارزه، از جمله تضادهای حل شده در میان طیف وسیع اعضا و هواداران مجاهدین، به درستی مسائل حل شدهیی به نظر بیاید. اما در آن زمان، یعنی در ابتدای شکلگیری جنبش انقلابی مسلحانه در دهه۵۰ و در شرایطی که شرکت فعال زنان مجاهد در پهنه مبازره کاری بس دشوار و بلکه گاه غیرممکن بود، او از جمله زنان پیشتازی بود که از عهده حل و فصلش برآمده بود. اشرف در بسیاری از فعالیتهای آن دوران نقش اساسی داشت؛ از کار خطیر تبادل مدارک بین زندان و کانالهای جنبش در بیرون، تا راهاندازی تظاهرات اعتراضی خانوادههای زندانیان سیاسی در بازار تهران و قم، در پاییز سال ۵۰ و فعال کردن شبکه وسیع ارتباطی ـ خبری خانوادهها که در آن دوران یکی از امکانات بسیار خوب و فعال مبارزاتی بود. اشرف از همه امکانات به خوبی استفاده میکرد.
در سالهای ۵۰ تا ۵۴ خانوادههای مجاهدین شهید و زندانی، کمکم بهصورت یک تشکل درآمده و هر هفته پنجشنبهها جلسه هفتگی داشتند. این جلسات ظرف بسیار مناسبی برای آشنایی و برقراری ارتباط هواداران مجاهدین با سازمان، انتقال دیدگاهها و مواضع سازمان در سطح اجتماعی و یا جمعآوری کمکهای مالی برای مجاهدین بود. شبکه فعال خبری متشکل از خانوادههای زندانیان که به آن اشاره کردم، یکی از محصولات همین جلسات و تشکلها بود. این شبکه در مقابل توطئه رژیم شاه که با متفرق کردن زندانیان سیاسی میخواست با جو انقلابی زندانها، تحت تاثیر مبارزه مسلحانه مقابله کند، قادر بود ظرف چند روز اخبار زندانهای شیراز و مشهد و تهران و تبریز را به یکدیگر منتقل کند و به این ترتیب مجاهدین اسیر در زندانهای مختلف در کوتاهترین زمان در جریان اخبار جنبش در بیرون و مقاومت سایر زندانیان و توطئههای ساواک قرار میگرفتند. مجاهد قهرمان فاطمه امینی از مسئولان و گردانندگان این جلسات بود و اشرف شهید هم همراه با او، همواره نقش برجستهای در راهاندازی این برنامهها داشت. بعد از مخفی شدن فاطمه، اشرف کماکان با او ارتباط داشت و از همین طریق توانست اخبار و اطلاعات و امکانات زیادی به سازمان برساند. برخورد اشرف با مسائل و مشکلات بسیار آموزنده بود و بیانگر اوج اعتقاد او به مبارزه و ضرورت فدا و پاکبازی در این مسیر بود.
در تابستان ۵۴ وقتی به زندان افتاد، باردار بود اما بهرغم این شرایط و با وجود بیماری قلبی شدید زیر شدیدترین فشارها و شکنجههای ساواک رفت. دخترش مریم را در زندان بدنیا آورد و تا ۵ماهگی در زندان نگهداری کرد. در آن دوران که همزمان با ضربه اپورتونیستیهای چپنما بود، اشرف با عشق و ایمان نسبت به راه و آرمان مجاهدین، همواره در آرزوی وصل مجدد به سازمان بود. در بیدادگاه نظامی شاه خائن به ۱۵سال زندان محکوم شد و در شمار سری ماقبل آخر زندانیان سیاسی بود که چند ماه قبل از سقوط شاه از زندان آزاد شدند.
خواهر مجاهد فاطمه رضایی نیز که مدتی در زندان کمیته مشترک ساواک و زندان قصر با اشرف هم بند بود میگوید:
خواهر مجاهد فاطمه رضایی نیز که مدتی در زندان کمیته مشترک ساواک و زندان قصر با اشرف هم بند بود میگوید:
ارتباط اشرف با سازمان برای ساواک مشخص شده بود و مقاومت او در مقابل شکنجهها و ایستادگیش در دفاع از سازمان، جلادان ساواک را بهشدت عصبانی کرده بود. آنها نسبت به او خشم و غضب بسیاری داشتند. در مورد بیماری قلبیاش هیچ رسیدگی وجود نداشت. من اولین بار ماجرای ضربه اپورتونیستها را از او در زندان شنیدم که گفت پیغام مسعود این است که این یک موج است و میگذرد؛ باید حواستان جمع باشد که در آن غرق نشوید. در فضای آن سالها، بهرغم تمام فشارها، اشرف با جدّیت و استواری در دفاع از سازمان، چه در برابر ساواک و چه در برابر جریانهای راست ارتجاعی، موضع روشنی داشت. مهمترین عنصر زندگی او استواریش در مقابل شکنجهها و فشارها بود، عنصری که دقیقاً از علاقه شدید و ایمان استوارش به برادر مسعود سرچشمه میگرفت. بعد از پیروزی انقلاب، بیماری قلبیاش، او را بسیار رنج میداد. بعد از ۳۰خرداد ۶۰ در حالیکه بهخاطر شدت بیماری در خانه بستری بود، در یورش پاسداران دستگیر شد. اشرف در هر دو نظام شاه و خمینی مظلومانه هدف کینتوزیهای شکنجهگران و دژخیمان شاه و شیخ قرار گرفت اما تا به آخر مقاوم و استوار ایستاد.
مجاهد خلق محمود احمدی، از کادرهای با سابقه مجاهدین که اول بار خانواده خود را با راه و آرمان پرشکوه مجاهدین آشنا کرد، بخشهایی از زندگی مبارزاتی خواهر مجاهد و قهرمانش اشرف را، اینگونه تصویر میکند:
مجاهد خلق محمود احمدی، از کادرهای با سابقه مجاهدین که اول بار خانواده خود را با راه و آرمان پرشکوه مجاهدین آشنا کرد، بخشهایی از زندگی مبارزاتی خواهر مجاهد و قهرمانش اشرف را، اینگونه تصویر میکند:
«… بخش عمده دفاعیات مجاهدین در بیدادگاه نظامی شاه خائن در سال۵۰ و از جمله دفاعیات برادر مسعود و ناصر صادق و محمد بازرگانی را اشرف که در جلسات دادگاه شرکت میکرد، به بیرون منتقل کرد». محمود افزود: بعد از اینکه من به زندان مشهد منتقل شدم، اشرف باز هم توانست ارتباطش را با زندان حفظ کند، در آن دوران رابطه بین مجاهد شهید مجید شریف واقفی و داخل زندان از طریق اشرف برقرار میشد. ویژگی برجسته اشرف فروتنیاش بود. او خودش هیچگاه از انبوه کارهایی که در رژیم شاه و خمینی کرده بود، چیزی نمیگفت و به همین جهت بسیاری از زمینههای فعالیت و کارهای او ناشناخته مانده است. در ملاقاتها هر وقت از او در مورد بچههایش میپرسیدم که چه کار میکنی و چگونه تضاد کار و فعالیت سیاسی را با نگهداری آنها حل میکنی؟ اشرف بهسادگی میگفت جای نگرانی نیست، آنها را به دوست و آشنا میسپارم، الحمدلله مشکلی نیست. بیماری قلبی او تنگی دریچه میترال بود که در اثر شکنجههای ساواک تشدید هم شد و مشکل جدی برایش ایجاد کرده بود.
در سال۱۳۵۴ که اوج خشونت دستگاه سرکوب شاه در زندانها بود، اشرف توسط ساواک دستگیر شد و تحت شکنجههای وحشیانه قرار گرفت. پس از ضربه اپورتونیستی و دستگیریهای مربوط به آن، ساواک او را به ۱۵سال زندان محکوم کرد. اما در سالهای زندان دو رژیم و در زیر شکنجههای طاقتفرسا، با سیمایی گشاده به استقبال شرایط طاقتفرسا رفت و به سمبل پایداری و تکیهگاه زندانیان سیاسی و همبندانش تبدیل شد. اما نه بیماری و نه دیگر شرایط سهمگین، هرگز کوچکترین خللی در عزم و پایداری این شیرزن قهرمان ایجاد نکرد.
گواهی پرافتخار
متأسفانه از شرایط زندان و جزئیات شکنجههای سخت او در آن روزها اطلاع زیادی در دست نیست. اما من از یک سند و گواهی پرافتخار اطلاع دارم که فراتر از هر شهادت دیگری، بر صحنههای شکنجه و پایداری این مجاهد قهرمان پرتو افکنده است و آن جمله ایست از برادر مسعود در روزهای پس از انقلاب ضدسلطنتی، که گفت: اشرف بیش از همه در زندان شکنجه شد (نقل به مضمون). این گفته برادر مسعود را که خود در آن سالها بارها و بارها در اوین و کمیته تحت شکنجههای ساواک قرار گرفته و از نزدیک از جریان شکنجه و پایداری اشرف مطلع بود، بسیاری از نزدیکان و از جمله دکتر جواد احمدی برادر اشرف که خود مدتی را در زندانهای رژیم گذرانده، به یاد دارند.
اما سؤال این است که چرا اینقدر شکنجه؟! تیزترین اتهام اشرف از نظر ساواک، انتقال و تبادل پیامها بین زندان و بیرون زندان بود. این چیزی بود که ساواک بیشترین حساسیت را در مورد آن نشان میداد و از همین جا میتوان فهمید که دژخیمان تا کجا این مجاهد دلیر را در زیر شکنجهها کوبیده بودند.
آنچه باقی مانده بود؛ مشتی پوست و استخوان بود و صدای رسای یک زن قهرمان که تا بیکران بگوش میرسد:
آی… بیچاره شب پرستان… چه فکر میکنید؟! تنها جسم من، در دست شماست، نه ارادهام، نه هویتم؛ آرمان من تسخیرناپذیر است…
نجوای زن قهرمان با خود و پوزخندش به دژخیم، در چنان لحظاتی، ما را به یاد جملات خاطره انگیز بزرگ زن انقلابی اشرف رجوی در نامهاش به مسعود میاندازد «… توی کمیته، شکنجهگاه رژیم شاه وقتی سرمو فرنچ میانداختند که ببرند بازجویی، با موزاییکهای زیر پام احساس یگانگی میکردم و میخندیدم (که) این سیل خروشان هستی پیش میره و چقدر احمقند اینها، این سنگریزهها که میخواهند جلو حرکت آبشار و سیل خروشان هستی رو بگیرند. خندهداره! با چی دارند میجنگند؟ باخدا؟!».
و حالا این لحظات روح بزرگ اوست که در اشرف احمدی و اشرفهای دیگر زنده شده و این چنین به بار و بر نشسته است. اشرف احمدی که در زندانهای شاه در کنار اشرف رجوی بود، بسیار تحت تأثیر شخصیت انقلابی او قرار داشت.
در سال۱۳۵۴ که اوج خشونت دستگاه سرکوب شاه در زندانها بود، اشرف توسط ساواک دستگیر شد و تحت شکنجههای وحشیانه قرار گرفت. پس از ضربه اپورتونیستی و دستگیریهای مربوط به آن، ساواک او را به ۱۵سال زندان محکوم کرد. اما در سالهای زندان دو رژیم و در زیر شکنجههای طاقتفرسا، با سیمایی گشاده به استقبال شرایط طاقتفرسا رفت و به سمبل پایداری و تکیهگاه زندانیان سیاسی و همبندانش تبدیل شد. اما نه بیماری و نه دیگر شرایط سهمگین، هرگز کوچکترین خللی در عزم و پایداری این شیرزن قهرمان ایجاد نکرد.
گواهی پرافتخار
متأسفانه از شرایط زندان و جزئیات شکنجههای سخت او در آن روزها اطلاع زیادی در دست نیست. اما من از یک سند و گواهی پرافتخار اطلاع دارم که فراتر از هر شهادت دیگری، بر صحنههای شکنجه و پایداری این مجاهد قهرمان پرتو افکنده است و آن جمله ایست از برادر مسعود در روزهای پس از انقلاب ضدسلطنتی، که گفت: اشرف بیش از همه در زندان شکنجه شد (نقل به مضمون). این گفته برادر مسعود را که خود در آن سالها بارها و بارها در اوین و کمیته تحت شکنجههای ساواک قرار گرفته و از نزدیک از جریان شکنجه و پایداری اشرف مطلع بود، بسیاری از نزدیکان و از جمله دکتر جواد احمدی برادر اشرف که خود مدتی را در زندانهای رژیم گذرانده، به یاد دارند.
اما سؤال این است که چرا اینقدر شکنجه؟! تیزترین اتهام اشرف از نظر ساواک، انتقال و تبادل پیامها بین زندان و بیرون زندان بود. این چیزی بود که ساواک بیشترین حساسیت را در مورد آن نشان میداد و از همین جا میتوان فهمید که دژخیمان تا کجا این مجاهد دلیر را در زیر شکنجهها کوبیده بودند.
آنچه باقی مانده بود؛ مشتی پوست و استخوان بود و صدای رسای یک زن قهرمان که تا بیکران بگوش میرسد:
آی… بیچاره شب پرستان… چه فکر میکنید؟! تنها جسم من، در دست شماست، نه ارادهام، نه هویتم؛ آرمان من تسخیرناپذیر است…
نجوای زن قهرمان با خود و پوزخندش به دژخیم، در چنان لحظاتی، ما را به یاد جملات خاطره انگیز بزرگ زن انقلابی اشرف رجوی در نامهاش به مسعود میاندازد «… توی کمیته، شکنجهگاه رژیم شاه وقتی سرمو فرنچ میانداختند که ببرند بازجویی، با موزاییکهای زیر پام احساس یگانگی میکردم و میخندیدم (که) این سیل خروشان هستی پیش میره و چقدر احمقند اینها، این سنگریزهها که میخواهند جلو حرکت آبشار و سیل خروشان هستی رو بگیرند. خندهداره! با چی دارند میجنگند؟ باخدا؟!».
و حالا این لحظات روح بزرگ اوست که در اشرف احمدی و اشرفهای دیگر زنده شده و این چنین به بار و بر نشسته است. اشرف احمدی که در زندانهای شاه در کنار اشرف رجوی بود، بسیار تحت تأثیر شخصیت انقلابی او قرار داشت.
خواهر مجاهد فاطمه همدانی که مدتی در زندان با شهید اشرف احمدی هم بند بوده، در خاطراتش مینویسد:
«… اشرف احمدی بسیار تحت تأثیر شخصیت و قهرمانیهای شهید اشرف رجوی بود و بسیار درباره او و آنچه در زندان شاه گذشته بود حرف میزد. وقتی در زندان تاریخچه سازمان را مرور میکردیم، اشرف بارها و بارها در سرفصلهای تاریخچه برانگیخته میشد و میگفت: راستی اگر مسعود نبود، سازمان هم نبود. مجاهد خلق فاطمه همدانی میافزاید: «بیان کردن شخصیت اشرف احمدی و مقاومت و صلابت و ایمان و وارستگیاش، در کلمات نمیگنجد. اشرف برای همه ما در زندان، قّوت قلب و راهنمای مجّربی بود. علاوه بر بیماری قلبی، در زندان دچار بیماری کلیه هم شده بود، ولی در مقابل دژخیمان مثل کوه ایستادگی میکرد. روح مقاومت در برابر دژخیم، اولین و اساسیترین درسی بود که اشرف در زندان به دیگران منتقل میکرد. هر کدام از بچهها را که برای اعدام میبردند، اشرف برای خداحافظی نزد او میرفت. کسی نمیدانست که او موقع خداحافظی با بچههایی که برای اعدام میرفتند، چه میگفت ولی همه آنها بعد از خداحافظی با اشرف خوشحالتر و شادابتر بودند. حساسیتهای علنی لاجوردی از یکطرف و موضع جدی اشرف از طرف دیگر، شرایطی ایجاد کرده بود که باید مسائل امنیتی را رعایت میکردیم تا چیزی لو نرود. هرکس از بازجویی برمیگشت نمیتوانست پیش اشرف برود. چون اگر دژخیمان بو میبردند که اشرف چه رابطهای در بند دارد، فشارها بهطور مضاعف روی او و روی کل زندانیان زیاد میشد. بیشتر قرارها با اشرف در راهرو و دستشویی و یا حمام یا در ساعتهای خاموشی و استراحت صورت میگرفت. اشرف همیشه طوری عمل میکرد که از خودش ردی نگذارد…».
راز پایداری
خواهر مجاهد فاطمه همدانی، در قسمت دیگری از یادداشتهای خود نوشته است: «اشرف در بین تمام خواهران مجاهدی که در زندان بودند، سمبل فروتنی و تواضع بود. او بیشتر دوران زندانش را در سلولهای تنبیهی گذراند. لاجوردی که اشرف را از زمان شاه بهخوبی میشناخت، بهدلیل آنکه اشرف در زندان محور مقاومت بچهها شده بود از او کینه عمیقی بدل داشت و بنا به شّم ضدانقلابی خودش خوب فهمیده بود که اشرف دستکم در بند۲۰۴ بالا، محور و خط دهنده مقاومت است. اما آن چه دست لاجوردی را در مورد اشرف میبست، هوشیاری اشرف بود که باعث شده بود لاجوردی هیچ دلیل و مدرکی نداشته باشد. آخرین روزی که در اوین با هم بودیم و من از آنجا به قزلحصار منتقل شدم، اشرف گفت اگر آزاد شدی یا فرار کردی حتماً به منطقه پیش بچهها برو و سلام ما را هم به آنها برسان و بگو که شب و روز برایتان دعا میکنیم. اگر هم در زندان ماندی یک چیز را فراموش نکن آدم فقط با نام و یاد یک رهبر میتواند زیر شکنجه تا آخر مقاومت کند. اگر میخواهی راه بچههایی را که رفتند، ادامه بدهی راهش این است که همیشه مسعود را در قلبت داشته باشی. در زمانی که هنوز موضوع و بحث رهبری عقیدتی برای ما ناشناخته بود، اشرف تجربه مادی و عینی خودش را به همه منتقل میکرد. او رهبری را در زندان و سختترین شرایطش تجربه کرده بود و اساسیترین درسی که منتقل میکرد، راز ملموس و شورانگیز پایداری بود که در این رابطه تبلور مییافت. هنگام آخرین وداعمان باز تکرار کرد که آن سفارش مرا فراموش نکنی!».
راز پایداری
خواهر مجاهد فاطمه همدانی، در قسمت دیگری از یادداشتهای خود نوشته است: «اشرف در بین تمام خواهران مجاهدی که در زندان بودند، سمبل فروتنی و تواضع بود. او بیشتر دوران زندانش را در سلولهای تنبیهی گذراند. لاجوردی که اشرف را از زمان شاه بهخوبی میشناخت، بهدلیل آنکه اشرف در زندان محور مقاومت بچهها شده بود از او کینه عمیقی بدل داشت و بنا به شّم ضدانقلابی خودش خوب فهمیده بود که اشرف دستکم در بند۲۰۴ بالا، محور و خط دهنده مقاومت است. اما آن چه دست لاجوردی را در مورد اشرف میبست، هوشیاری اشرف بود که باعث شده بود لاجوردی هیچ دلیل و مدرکی نداشته باشد. آخرین روزی که در اوین با هم بودیم و من از آنجا به قزلحصار منتقل شدم، اشرف گفت اگر آزاد شدی یا فرار کردی حتماً به منطقه پیش بچهها برو و سلام ما را هم به آنها برسان و بگو که شب و روز برایتان دعا میکنیم. اگر هم در زندان ماندی یک چیز را فراموش نکن آدم فقط با نام و یاد یک رهبر میتواند زیر شکنجه تا آخر مقاومت کند. اگر میخواهی راه بچههایی را که رفتند، ادامه بدهی راهش این است که همیشه مسعود را در قلبت داشته باشی. در زمانی که هنوز موضوع و بحث رهبری عقیدتی برای ما ناشناخته بود، اشرف تجربه مادی و عینی خودش را به همه منتقل میکرد. او رهبری را در زندان و سختترین شرایطش تجربه کرده بود و اساسیترین درسی که منتقل میکرد، راز ملموس و شورانگیز پایداری بود که در این رابطه تبلور مییافت. هنگام آخرین وداعمان باز تکرار کرد که آن سفارش مرا فراموش نکنی!».
آزمایش درخشان
از نقش مؤثر اشرف در گسترش مقاومت در زندان بسیار گفته و نوشتهاند. یکی از فصلهای درخشان زندگیاش که هم زنجیران اشرف در زندان و همچنین برادران مجاهدش محمود و جواد احمدی، بر آن تأکید کردهاند، در هم شکستن توطئه پلید لاجوردی سرجلاد اوین بود که تلاش کرد از طریق همسر اشرف او را زیر فشار بگذارد تا از مواضع خود و بهخصوص دفاع از ”مسعود“ دست بردارد و در غیراین صورت، طلاق در انتظارش خواهد بود!
اشرف قهرمان این ترفند حقیرانه دژخیم را به سخره گرفت و با صلابتی شگفت در مقابل این توطئه ایستاد و استوار ماند و دژخیم را خوار و بور و منکوب کرد. او از سالها پیش و در دوران مبارزه با دیکتاتوری دستنشانده شاه در تضاد بین مبارزه و خانواده، قاطعانه مبارزه را انتخاب کرده بود و تمامی مشکلات این انتخاب را هم به جان خریده و در هر قدم بهایش را پرداخته و میپرداخت. اشرف با جدّیت واستواری یک زن مجاهد خلق، در برابر دژخیمان خمینی ایستاد و پوزه آنان را با مقاومت قهرمانانه خود به خاک مالید.
یکی دیگر از مجاهدان از بند رسته که مدتی با اشرف هم بند بوده مینویسد:
از نقش مؤثر اشرف در گسترش مقاومت در زندان بسیار گفته و نوشتهاند. یکی از فصلهای درخشان زندگیاش که هم زنجیران اشرف در زندان و همچنین برادران مجاهدش محمود و جواد احمدی، بر آن تأکید کردهاند، در هم شکستن توطئه پلید لاجوردی سرجلاد اوین بود که تلاش کرد از طریق همسر اشرف او را زیر فشار بگذارد تا از مواضع خود و بهخصوص دفاع از ”مسعود“ دست بردارد و در غیراین صورت، طلاق در انتظارش خواهد بود!
اشرف قهرمان این ترفند حقیرانه دژخیم را به سخره گرفت و با صلابتی شگفت در مقابل این توطئه ایستاد و استوار ماند و دژخیم را خوار و بور و منکوب کرد. او از سالها پیش و در دوران مبارزه با دیکتاتوری دستنشانده شاه در تضاد بین مبارزه و خانواده، قاطعانه مبارزه را انتخاب کرده بود و تمامی مشکلات این انتخاب را هم به جان خریده و در هر قدم بهایش را پرداخته و میپرداخت. اشرف با جدّیت واستواری یک زن مجاهد خلق، در برابر دژخیمان خمینی ایستاد و پوزه آنان را با مقاومت قهرمانانه خود به خاک مالید.
یکی دیگر از مجاهدان از بند رسته که مدتی با اشرف هم بند بوده مینویسد:
«اشرف از جمله کسانی بود که با قدم زدن و صلابت و استقامتش در زندان انگیزه و توان میگرفتیم. پیام خنده و نگاههای او مقاومت و استحکام بود، وی با هاجر کرمی و پروین حائری شهید و الهه عروجی و… و یک سری از شهدای قتلعامهای جمعی، دیوار پولادینی از افراد مستحکمی که همواره الگوی ماها بودند را تشکیل میدادند.
وقتی هاجرکرمی شهید و تعدادی دیگر را برای اعدام بردند، من در خفا در حال گریه بودم، اشرف نزد من آمد و به آرامی گفت مبادا بگذاری اینها گریه تو را ببینند. او از جمله تکیه گاههایی بود که در شرایط زندان که رژیم دجال ایجاد میکرد، از آنها توان و قوت میگرفتیم.
خواهر مجاهد فهیمه نکوگویان مینویسد:
وقتی هاجرکرمی شهید و تعدادی دیگر را برای اعدام بردند، من در خفا در حال گریه بودم، اشرف نزد من آمد و به آرامی گفت مبادا بگذاری اینها گریه تو را ببینند. او از جمله تکیه گاههایی بود که در شرایط زندان که رژیم دجال ایجاد میکرد، از آنها توان و قوت میگرفتیم.
خواهر مجاهد فهیمه نکوگویان مینویسد:
«اشرف خواهری با چهرهیی خندان وبا صلابت و آرام وبی نام و نشان بود که همواره دستاندرکار فعالیتهای بسیاری بود اما کسی نمیدانست که این کارها را چه کسی انجام داده است.
سردژخیم اوین منکوب میشود!
در لابلای خاطرات زندانیان سیاسی از بند رسته، گاه با صحنههای شورانگیز دیگری از لحظات صلابت و استواری مجاهد والا مقام اشرف احمدی در زندان آشنا میشدم که برایم تازگی داشت. از جمله آنها زندانی سیاسی «مینا انتظاری» است که در خاطرات خود از زندان اوین در سال۶۵ فرازهای درخشانی از سیمای اشرف قهرمان را به ثبت رسانده و از او چنین یاد کرده است:
«زمانی که در قزلحصار بودم، تعریف مادری را در اوین شنیدم که از زندانیان سیاسی زمان شاه بوده و حالا بهرغم بیماری و سابقه جراحی قلب و داشتن ۴فرزند، بدون جرم خاصی مدتها بود که بازداشت شده و در زندان بهسر میبرد. نکته قابل تأمل این بود که او در دهم تیرماه سال۶۰ دستگیر شده ولی هنوز نتوانسته بودند پروندهیی جهت محاکمه برایش تشکیل دهند. حتی طبق معیارهای خود رژیم، حکم او آزادی بود ولی چون حاضر نبود که از کلمه ”منافقین“ به جای ”مجاهدین“ استفاده کند از آزادی او امتناع میشد و همچنان در زندان و مرتباً در بندهای تنبیهی و تحت فشار بهسر میبرد. لاجوردی بارها او را تحت فشار قرار داد و از طرق مختلف سعی کرد تا شاید مادر بشکند و کوتاه بیاید. اما بیفایده بود. یکبار در اوین، او را برای مصاحبه صدا کرده بودند، وقتی لاجوردی از او میخواهد که خود را معرفی کند؛ او در جواب میگوید: ”اشرف احمدی“ . در ادامه از او اتهامش را میپرسد؛ او جواب میدهد:
”هواداری از مجاهدین خلق“ ! لاجوردی میگوید: هنوز میگویی ”مجاهدین“ ؟ اشرف با خونسردی جواب میدهد: تا زمانی که در خارج از زندان بودم، نامشان این بود اما اگر اینجا اسمشان تغییر کرده، من از آن بیاطلاعم!
این جواب باعث خنده زندانیان و مضحکه شدن لاجوردی در حضور جمع شده و به همین دلیل با عصبانیت به او میگوید:
پس هنوز سر عقل نیامدهای، هر وقت تغییر عقیده دادی خبرم کن تا آزادت کنم.
در سال ۶۶ در بند ۳۲۵ که هم اتاق نیز شدیم، رابطهمان صمیمانهتر شد. روزی از او پرسیدم؛ شما که زندانهای دو رژیم را تجربه کردید، چه فرقی بین این دو میبینید؟ در جواب گفت:
شاه و شیخ دو روی یک سکه و هر دو دیکتاتورند، امّا در زندان شاه، در کنار همه فشارها و سرکوبها، حداقل برای زندانیان سیاسی هویت قائل بودند ولی شیخ شیاد تابع هیچ معیار و میزانی نیست، تاریخ اخیر چنین دیکتاتوری بیرحمی را تجربه نکرده بود…».
آزمایش دیگری از سرفرازی
در خاطرات زندانی سیاسی مینا انتظاری، به فراز تکاندهنده دیگری از صلابت و پایداری شیرزن مجاهد، اشرف احمدی برخوردم:
سردژخیم اوین منکوب میشود!
در لابلای خاطرات زندانیان سیاسی از بند رسته، گاه با صحنههای شورانگیز دیگری از لحظات صلابت و استواری مجاهد والا مقام اشرف احمدی در زندان آشنا میشدم که برایم تازگی داشت. از جمله آنها زندانی سیاسی «مینا انتظاری» است که در خاطرات خود از زندان اوین در سال۶۵ فرازهای درخشانی از سیمای اشرف قهرمان را به ثبت رسانده و از او چنین یاد کرده است:
«زمانی که در قزلحصار بودم، تعریف مادری را در اوین شنیدم که از زندانیان سیاسی زمان شاه بوده و حالا بهرغم بیماری و سابقه جراحی قلب و داشتن ۴فرزند، بدون جرم خاصی مدتها بود که بازداشت شده و در زندان بهسر میبرد. نکته قابل تأمل این بود که او در دهم تیرماه سال۶۰ دستگیر شده ولی هنوز نتوانسته بودند پروندهیی جهت محاکمه برایش تشکیل دهند. حتی طبق معیارهای خود رژیم، حکم او آزادی بود ولی چون حاضر نبود که از کلمه ”منافقین“ به جای ”مجاهدین“ استفاده کند از آزادی او امتناع میشد و همچنان در زندان و مرتباً در بندهای تنبیهی و تحت فشار بهسر میبرد. لاجوردی بارها او را تحت فشار قرار داد و از طرق مختلف سعی کرد تا شاید مادر بشکند و کوتاه بیاید. اما بیفایده بود. یکبار در اوین، او را برای مصاحبه صدا کرده بودند، وقتی لاجوردی از او میخواهد که خود را معرفی کند؛ او در جواب میگوید: ”اشرف احمدی“ . در ادامه از او اتهامش را میپرسد؛ او جواب میدهد:
”هواداری از مجاهدین خلق“ ! لاجوردی میگوید: هنوز میگویی ”مجاهدین“ ؟ اشرف با خونسردی جواب میدهد: تا زمانی که در خارج از زندان بودم، نامشان این بود اما اگر اینجا اسمشان تغییر کرده، من از آن بیاطلاعم!
این جواب باعث خنده زندانیان و مضحکه شدن لاجوردی در حضور جمع شده و به همین دلیل با عصبانیت به او میگوید:
پس هنوز سر عقل نیامدهای، هر وقت تغییر عقیده دادی خبرم کن تا آزادت کنم.
در سال ۶۶ در بند ۳۲۵ که هم اتاق نیز شدیم، رابطهمان صمیمانهتر شد. روزی از او پرسیدم؛ شما که زندانهای دو رژیم را تجربه کردید، چه فرقی بین این دو میبینید؟ در جواب گفت:
شاه و شیخ دو روی یک سکه و هر دو دیکتاتورند، امّا در زندان شاه، در کنار همه فشارها و سرکوبها، حداقل برای زندانیان سیاسی هویت قائل بودند ولی شیخ شیاد تابع هیچ معیار و میزانی نیست، تاریخ اخیر چنین دیکتاتوری بیرحمی را تجربه نکرده بود…».
آزمایش دیگری از سرفرازی
در خاطرات زندانی سیاسی مینا انتظاری، به فراز تکاندهنده دیگری از صلابت و پایداری شیرزن مجاهد، اشرف احمدی برخوردم:
«یکی از روزهای تابستان سال۶۶ و روز ملاقات با خانوادهها بود. بچههای بند در سریهای ۲۰نفره به ملاقات میرفتند. آن روز وقتی مادر اشرف از ملاقات برگشت، حال و هوای همیشگی را نداشت. غمگین و گرفته بود… نگران شدیم و از او حال خانواده را جویا شدیم. دریافتیم که همسر او چند روز قبل از ملاقات در یک تصادف رانندگی در جاده تهران ـ مشهد کشته شده است. آن روز فرزندان کوچک و نوجوان مادر به ملاقات آمده و خبر مرگ پدر و تنهاتر شدنشان را به او اطلاع داده بودند. چه ضربه سختی برای او بود و هیچ کاری هم از دستش ساخته نبود…
آن روز عصر به خواست همه ما و بهخصوص کاپیتان محبوبمان فروزان (عبدی)، برنامه ورزش جمعی و مسابقات والیبال روزانهمان را تعطیل کردیم و بلافاصله به احترام ”مادر اشرف“ دست بکار برگزاری مراسم ختمی در اتاق محقرمان شدیم. تقریباً همه بچههای بند با عقاید و گرایشات سیاسی مختلف به دیدار مادرآمده و با او همدردی کردند. سپس در جمع خودمانیتر، کمی دعا از قرآن و نهجالبلاغه خوانده شد و پس از آن همبند عزیزم فضیلت (علامه) ترانه خاطره انگیز ”نوایی“ را که ترانه مورد علاقه مادر بود با صدای زیبایش ترنم کرد…
فوت همسر و تنها ماندن فرزندان کوچک و نوجوان او نیز عاملی جهت سست شدن مادر در دفاع از آرمانهای انسانیاش نشد و بهرغم همه عواطف و تمنیات بیپایان مادریش، به میهن و مردمش پشت نکرد.
آن روز عصر به خواست همه ما و بهخصوص کاپیتان محبوبمان فروزان (عبدی)، برنامه ورزش جمعی و مسابقات والیبال روزانهمان را تعطیل کردیم و بلافاصله به احترام ”مادر اشرف“ دست بکار برگزاری مراسم ختمی در اتاق محقرمان شدیم. تقریباً همه بچههای بند با عقاید و گرایشات سیاسی مختلف به دیدار مادرآمده و با او همدردی کردند. سپس در جمع خودمانیتر، کمی دعا از قرآن و نهجالبلاغه خوانده شد و پس از آن همبند عزیزم فضیلت (علامه) ترانه خاطره انگیز ”نوایی“ را که ترانه مورد علاقه مادر بود با صدای زیبایش ترنم کرد…
فوت همسر و تنها ماندن فرزندان کوچک و نوجوان او نیز عاملی جهت سست شدن مادر در دفاع از آرمانهای انسانیاش نشد و بهرغم همه عواطف و تمنیات بیپایان مادریش، به میهن و مردمش پشت نکرد.
سرانجام در روز ۹مرداد سال ۶۷ و در پروسه جنایتکارانه قتلعام هزاران زندانی سیاسی، مادر مجاهد ”اشرف احمدی“ در سن ۴۷سالگی، بعد از ۷سال اسارت، با دفاع از هویت سیاسی خویش سربهدار شد.
بیشک در لحظه قرار گرفتن طناب دار بر گردن سرفرازش، او با قلب بیمار امّا به وسعت دریایش، به همه کودکان و مادران ایرانی تحت ستم ”جمهوری جلادان“ میاندیشید و با عشق به صلح و آزادی، در قلوب یک نسل و یک خلق جاودانه شد…».
آری، آری، سخن از «... بهترین روزگار و بدترین ایام بود، … و در این هنگامه دلاور زنی مجاهد قد برافراشت…»، بر تخت شکنجه دو نظام پلید، درسهای هردم تازهیی از وفا و مقاومت عرضه کرد و بر فراز دار، حلاج وار خروشید تا بر ظلمت ایام، موج نور بیفشاند و نوید بخش بهاران امید خلق محبوب خود باشد…
تو در نماز عشق چه خواندی
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مردهات هنوز
پرهیز میکنند…
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هرجا که برد
مردی زخاک رویید…
بیشک در لحظه قرار گرفتن طناب دار بر گردن سرفرازش، او با قلب بیمار امّا به وسعت دریایش، به همه کودکان و مادران ایرانی تحت ستم ”جمهوری جلادان“ میاندیشید و با عشق به صلح و آزادی، در قلوب یک نسل و یک خلق جاودانه شد…».
آری، آری، سخن از «... بهترین روزگار و بدترین ایام بود، … و در این هنگامه دلاور زنی مجاهد قد برافراشت…»، بر تخت شکنجه دو نظام پلید، درسهای هردم تازهیی از وفا و مقاومت عرضه کرد و بر فراز دار، حلاج وار خروشید تا بر ظلمت ایام، موج نور بیفشاند و نوید بخش بهاران امید خلق محبوب خود باشد…
تو در نماز عشق چه خواندی
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مردهات هنوز
پرهیز میکنند…
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هرجا که برد
مردی زخاک رویید…
0 نظرات:
ارسال یک نظر