«اینک من پرواز را آموختهام»
آشیانم بادها و توفانهاست
تا بیابم راز پرواز را
خطی سرخ که ادامه پرستوهاست
به مادرم بگویید، شبها که به آسمان مینگرد،
من یک فانوسم و در تکرار فصلها
بهاری که در تفنگ میشکفد.
مادرم!
امین و دلیر
این شعر سروده مجاهد شهید اشرف معزی است.
اشرف معزی سال۱۳۴۱ در خوی متولد شد. او پس از انقلاب ضدسلطنتی بهعنوان یک میلیشیای مجاهد خلق بهدفاع از سازمان پرداخت. او در طول سالهای زندگی مبارزاتی خود همواره سرزنده و شاداب بود و هیچگاه لبخند از چهرهاش محو نمیشد. گویی هرچه شرایط سختتر میشد، او بیشتر به شور میآمد. اشرف بسیار منضبط و دقیق بود و با اشتیاق فراوان در حل مسائل و مشکلاتی که در هرکجا میدید، شرکت میکرد. به همینخاطر حضورش را همه احساس میکردند و همواره یک پشتگرمی برای کسانی بود که در پیرامونش بهسر میبردند. اشرف قهرمان بهرغم مشکلات بسیار، خود را به منطقه مرزی رساند و در پایگاههای سازمان آموزشهای نظامی را گذراند.
در سال ۶۶برای اجرای مأموریت به داخل کشور رفت، اما در کرمانشاه دستگیر شد و در جریان قتلعام۶۷ در مرداد ماه در کرج حلقآویز شد. حلقآویز کردن اشرفنشاندهنده خشم دژخیمان از مقاومت قهرمانانه او بود که بهرغم رذیلانهترین شکنجهها هرگز پیمان خود را با خدا و خلق از یاد نبرد.
شعر دیگری از اشرف معزی
ز من از ايستادن مپرس
كه من پرواز را آموختهام
ز من ماندن را مپرس
كه من راهم را يافتهام
ز من نامم را بپرس
كه با افتخار گويم
من يك پيشمرگه مجاهد خلقم
كه من مجاهد خلقم
ز من مپرس، ز من مپرس
كه چرا چنينم
كه من عاشق خلقم
من عاشق آزاديم
من تشنه نسيم بهارئيم
من آتشفشان هميشه سوران خلقم
من دريای غران خلقم
من فرزند خلقم
از من هيچ مپرس
كه شتاب در رفتن دارم
آه مادر بنگر
و اگر مرا خواستی ببينی
در كوچ پرستوهای مهاجر بنگر
كه گمشدهات برای يافتن بهار رفته است
گمشدهات براي يافتن زيباترين كلام – خونينترين پيام
بيمانندترين هديه برای خلقش رفته است
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر