هيچوقت صحنه اي كه پروين (1) را براي اعدام ميبردند از خاطرم محو نمي شود.
دي سال60 در گوشه سلول در زندان نشسته و فکر مي کردم حكم او چه ميشود؟ سعي ميكردم از طنين صداهايي که از پشت ديوارهاي سلول مي شنيدم حدس بزنم چه حكمي براي او داده شده. هرچند شك نداشتم او را اعدام ميكنند ولي نميخواستم باور كنم كه ديگر او را نخواهم ديد.
در حاليكه منتظر بودم تا نتيجه را بفهمم يكمرتبه درب سلول با شتاب باز شد و چشمم به 10 انگشت او افتاد كه همه قرمز بودند. پروين با لبخند زيبا و معصوم هميشگي اش دستهايش را در حالي که روبروي صورتش گرفته و به من نشان مي داد گفت: نگاه كن! تمام شد!. حكمم را ميگويم، امشب مرا براي اعدام ميبرند.
بغض گلويم را گرفته بود. ديگر نتوانستم خودم را نگه دارم و اشکها مجالم ندادند و از چشمانم جاري شد. نميخواستم باوركنم ديگر پروين را در کنار خود ندارم. آخر ،او در لحظات سخت همچون يک خواهر- مادر- يار – همرزم و دوستي مهربان برايم بود.
در حالي که مي گريستم او را در آغوش گرفتم و نميخواستم لحظات با او بودن را از دست بدهم.
بعد از مدتي پروين رو به من کرد وگفت تلاش كردم تو را از زندان فراري بدهم ولي موفق نشدم. تو بايد زنده بماني. وقتي بيرون رفتي به همه سلام برسان و راه مجاهدين را ادامه بده، راه و مسير رجوي هميشه زنده و رو به جلو است و آينده اي روشن دارد. اين مسير دنباله دار، كوتاه آمدني نيست.
زير برگه اعدامم را با اين مهر قرمز كه اثرش را به دستم مي بيني امضاء كردم«مرگ بر خميني – درود بر رجوي».
تا آخرين قطره خونم از اين راه و اين شعار كوتاه نمي آيم.
مي داني! دژخيمان مرا صدا كردند كه فقط يك جمله از من بگيرند. به من گفتند تو نرس سرشناسي درگچساران هستي اگر فقط يك كلمه بگويي«هوادار مجاهدين نيستم....» تو را به سر كار و يك زندگي خوب برميگردانيم.
به دژخيمان خنديدم و گفتم«هنوز مجاهد خلق نسل رجوي را نشناختيد. كور خوانديد و هرگز اين كار را نميكنم و داغ آن را بر دلتان خواهم گذاشت». بعد هم حكم اعدامم را با شعار درود بر رجوي امضاء كردم.
همان شب پروين نازنينم را به سلول انفرادي که در حقيقت اتاق مرگ(3) بود منتقل کردند. اتاق مرگ حمامي يك متر در يك متر بود که در و ديوار آن را هم سياه کرده بودند. هر كس را به آنجا مي بردند ديگر زنده برنميگشت.
لحظه اي که او را مي بردند رو به من برگشت و گفت: مهر نماز و قرآن و نهج البلاغه ام را به من بده....
من آنها را به او دادم و او با همانها به سلول انفرادي يا همان اتاق مرگ براي اعدام رفت.
شب وحشتناكي برايم بود، صداي پاسداران و خنده هاي كريه آنها را از بيرون مي شيندم. دژخيمان با خباثت خميني گونه شان بلند بلند ميگفتند: امشب كله پاچه داريم. (2)
در نيمه هاي همان شب او را اعدام كردند، بعدها شنيدم هنگامي که او را براي اعدام مي بردند شعار مرگ برخميني درود بر رجوي ميداد. طوري كه دژخيمان که در مقابل عزم آهنين و ايمان او به راه و آرمانش به عجز آمده بودند چند تير به دهانش شليك كردند.
صبح زود كه هنوز هوا تاريك بود براي نماز به قسمت روشويي(4) رفتم. محدوده روشويي و اتاق مرگ و نيز سلولي که در آن بودم به محوطه حياط اشراف داشت. مقابل اتاق مرگ يک وانت بار پيکان که پر از خون بود توقف کرده بود. پروين را لاي پتويي خوني پيچيده بودند.
بوي خون همه جا را گرفته بود، دمپايي كه شب قبل پروين به پا داشت خون آلود مقابل سلول مان افتاده بود. به سرعت و در حالي که تلاش مي کردم دژخيمان متوجه نشوند آنها را برداشتم تا از او يادگاري داشته باشم.
بعدها توانستم دمپايي را که خونهاي خشک شده پروين روي آنها بود به مادر داغدارش تحويل بدهم.
پروين در گورستان دروازه- انگليسي ها در مسجد سليمان به خاک سپرده شد.
با موقعيت شغلي که پروين بهداروند در بيمارستان داشت يکي از مجاهدتهاي ارزشمند او نجات جان مجاهديني بود که توسط مزدوران به بيمارستان منتقل مي شدند. از جمله او توانست مجاهد قهرمان ايرج اورک را از چنگال پاسداران در بيمارستان شرکت نفت فراري دهد. مجاهد قهرمان ايرج اورک(فرمانده محسن) بلافاصله خودش را به مجاهدين در نوارمرزي رساند وي بعدها در عمليات فروغ جاويدان سال67 به شهادت رسيد.
مجاهد شهيد پروين بهداروند، آن نرس صميمي و مهربان و دوست داشتني تا آخرين لحظه به عهدي كه گفته بود وفا كرد، و داغ كوتاه آمدن و تسليم را به دل دژخيمان گذاشت و نام و راهي جاويدان را از خود به يادگار گذاشت.
پاسداران که فکر مي کردند با به شهادت رساندن پروين به پيروزي رسيدند همان روز با ماشين در شهر گچساران ميگشتند وخبر اعدام او را با بلندگو جار زدند، اماکسبه و مردم شهر گچساران در اعتراض به اين جنايت مغازه هاي خود را تعطيل كردند و به اين ترتيب با اين شيرزن مجاهد خلق عهدي دوباره بستند و پيامي روشن هم به دژخيمان دادند که هرگز ياد و راه فرزند دلاور خود را فراموش نخواهند کرد و آن را ادامه خواهند داد.
درود درود درود
============================================
پاورقي ها
(1) مجاهد شهيد پروين بهداروند يکي از محبوبترين، بهترين و شناخته شده ترين نرسها در شهر مسجدسليمان و گچساران بود. او که مجاهدي وارسته و مردمي بود در بيمارستانهاي شركت نفت كار ميكرد و چهره اي آشنا و مردمي در ميان اقشار مختلف مردم داشت. او سرپرست خانواده محروم و پرجمعيت خود بود. در 19آذر1360 مزدوران سپاه او را به خاطر هواداري از سازمان مجاهدين خلق در گچساران دستگير کردند. حدود يک ماه بعد يعني در دي1360 دژخيمان پروين را به دليل ايستادگي وپايداريش بر سر آرمانها واعتقاداتش به مجاهدين و در حالي که شعار مرگ بر خميني و درود بر رجوي سر داده بود به جوخه تيرباران سپردند.
(2) کله پاچه شبهايي كه بچه ها را براي اعدام ميبردند كد بين پاسداران اين بود که امشب کله پاچه داريم
(3) (4)- محوطه روشويي محلي خارج از سلول در قسمت حمامها و سرويسها در زندان گچساران بود. در اين محل يكي از حمامها را رنگ سياه زده بودند. زنداني محکوم به اعدام قبل از اجراي حکم به آنجا برده مي شد براي همين آنجا به اتاق مرگ معروف شده بود.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر