خاطره اي از: حسين فارسي
زمستان سال 66 است، چندماهي از تشكيل ارتش آزادي بخش ملي در نوار مرزي ميگذرد، انتشار اخبار عمليات ارتش آزاديبخش در بين مردم خبر از فصل جديدي در مقاومت دارد! اميد تازهاي كه نقشه مسير هر انقلابي و بخصوص اسيران مجاهد در زندان را ترسيم ميكند. تأثير بلافصل عمليات ارتش آزاديبخش در زندان، بالا رفتن مضاعف روحيه مقاومت در مقابل دژخيم است.
بالا گرفتن كشاكش زنداني و زندانبان بر سر ورزشجمعي و نمازجماعت تنها يك نمونه از اين تأثير است. كشاكش سرورزش جمعي البته به اواسط سال 65 در قزلحصار برميگردد. اما بعد از تأسيس و بدنبال آن عمليات ارتش آزاديبخش موضوع ورزش جمعي و نمازجماعت ابعاد جديدي به خود گرفت و ديگر به نمادي از هويت مجاهد در مقابل دژخيم تبديل شده است. همچنين اعتصابهاي پي درپي در زندانهاي اوين و گوهردشت برسر خواستهاي مشروع زندانيان در طول سال66، تمامي بندهاي هر دو زندان را در نورديد. حالا ديگر صحبتها در تشكّلهاي پراكنده زندان! سمت وسوي واحدي پيدا كرده است! پاي صحبت هركس كه مينشيني صحبت از ارتش است و عمليات آن و سهمي كه زندانيان بايد در آن داشته باشند.
در روزهاي ملاقات فقط يك خبر دنبال ميشود. «ارتش و عمليات»! همه كساني كه حمكشان در شُرف اتمام است بدنبال كسب آخرين تجربيات و اخبار و نحوه وصل به «پيكهاي سازمان» و رفتن به منطقه و پيوستن به ارتش هستند. تردد پيكهاي سازمان براي وصل و اعزام زندانيان آزاد شده در تهران براي هر زنداني موضوع اصلي است. اخبار مربوط به پيكهاي سازمان توسط بچه هايي كه قبلا آزاد شده و درحين اعزام ضربه خورده و مجدداً دستگير شدند، وارد زندان شده است. بچه ها ضربات را جمعبندي كرده و تجربيات به كساني كه در شُرف آزادي هستند منتقل ميشود.
يكي از پيكها حسن فارسي بود! او در چند مأموريتِ موفق توانسته بود تعدادي از زندانيان آزاد شده را به منطقه اعزام نمايد. اما خودش در آخرين مأموريت در تور وزارت اطلاعات قرار گرفت و در 6ديماه 66 دستگير ميشود. مدتي بعد او به همراه دو مجاهد اسير در يكي از سلولهاي انفرادي اوين، واقع در طبقه سوم ساختمان موسوم به آسايشگاه! همراه با هزاران زنداني ديگر درحال نوشتن صفحات زرين فداكاري و حماسههاي خاموش خلقي زخمي اما پراميد هستند. اگرچه آنها اسير ارتجاع و سياست استعماري مماشات هستند اما مرگ قهرمانانه را هزارانبار بر ننگ ذلت و تسليم ترجيح دادهاند. نصرلله بخشايي، اسدالله بني هاشمي (همايون) و حسن فارسي، نقش آفرينان اين حماسه اند.
نصرالله بخشايي فرمانده يك تيم عملياتي بود. او در اواخر سال64 درحين انجام يك مأموريت انقلابي به اسارت درآمد. مراحل بازجويي او در كميته مشترك، توسط بازجويان وزارت اطلاعات طي شد. در سال65 بعد از تحمل شكنجه هاي وحشيانه او را به بند عمومي در زندان اوين منتقل كردند، اما دژخيمان به دليل روحيه مقاوم و جنگنده اش و تأثيراتي كه بر روي ساير زندانيان قديمي داشت به سرعت او را به سلول انفرادي برگرداندند.
اسدالله بني هاشمي از هواداران پرشور سازمان در فاز سياسي درسمنان بود. او كه در فاز نظامي ارتباطش با سازمان قطع شده بود، براي وصل به سازمان اقدام به خروج از كشور ميكند اما هنگام خروج از كشور دستگير شده و به همين دليل مدتي را در زندان بسر برد. اسدالله بعد از آزادي از زندان با تلاشهاي پيگيرش موفق ميشود كه به سازمان وصل شود. او در بهمن ماه همان سال در حين يك مأموريت انقلابي براي دومين بار دستگير و روانه زندان ميشود.
حسن فارسي از ميليشياهاي پرشور سازمان در فاز سياسي بود. او در سال 59 وارد فعاليت حرفه يي شد، در 19خرداد سال60 در تظاهرات موضعي دستگير و در سال61 در بيدادگاه رژيم به 3سال حبس محكوم ميشود ولي پس از اتمام دوره زندان دژخيمان از آزادي او سرباز زدند و او را يكبار ديگر به دادگاه كشاندند و نهايتاً تا خرداد سال66 كه از زندان گوهردشت آزاد شد، در زندان بسر ميبرد. حسن در شهريور همان سال از كشور خارج و به سازمان وصل شد. او خود تبديل به پيكي براي وصل به ارتش آزاديبخش شد و مسئوليت وصل و انتقال نيروها و زندانيان آزاد شده را به پايگاههاي ارتش آزادي در نوار مرزي را برعهده گرفت، چندين مأموريت اعزام نيروها را به خوبي به سرانجام رساند تا اينكه درآخرين مأموريت خود در 6ديماه 66 زماني كه براي مأموريتي ديگر به داخل كشور آمده بود، در حال اعزام هواداران در تور وزارت اطلاعات موسوم به «بختكها» افتاده و در همان روزي كه قصد خروج از كشور را داشتند توسط وزارت اطلاعات دستگير ميشود.
حوالي اسفند 66 هر سه مجاهد خلق (حسن فارسي، اسدالله بني هاشمي و نصرالله بخشايي) درسلول انفرادي موسوم به آسايشگاه1! گرد هم مي آيند. از اين نقطه است كه فراز جديدي از حماسه مقاومت و روح سركش و هوشياري عنصر مجاهد خلق را به نمايش ميگذارند. از همان آغاز اين سه مجاهد خلق به ويژگيهاي انقلابي مشترك بيباكي، جسارت همديگر پي برده و تصميم به فرار ميگيرند، فرار نه براي آسودگي و رفتن به دنبال زندگي بلكه براي پيوستن به ارتش آزاديبخش و استمرار مبارزه كه تنها پاسخ روح سركششان ميباشد.
عمليات فرار! از زندان مخوف اوين آن هم از سلول انفرادي، ناممكني است كه حتي فكر كردن به آن غيرعقلاني بنظر ميرسد، علاوه براين فرار از زندان در اين ابعاد پيچيده اسباب كار خود را ميخواهد كه در سلول انفرادي تهيه اين الزامات بيشتر غيرممكن بنظر ميرسد. عزم جزم و شوق پيوستن به ارتش آزادي عامل و انگيزه ايي است كه هر ناممكني را براي آنها ممكن ميكند و سرانجام تلاش بيوقفه براي عمليات پيچيده فرار از زندان در دستور كارشان قرار ميگيرد. از اين نقطه به بعد اقدام براي تهيه و فراهم كردن الزامات و اسباب كار اين عمليات مشغله ذهني آنان ميشود.
دورنمايي از اوين
تيغه اره براي بريدن شبكه هاي تنها پنجره سلول3، طناب براي هنگام فرود از طبقه سوم آسايشگاه، حل تضاد نگهبان برج شمالي كه ديد كافي بر روي پنجره سلولهاي طبقه سوم دارد، مستلزم شناسايي دقيق و شبانهروزي است. هوشياري نسبت به سرزدن مستمر پاسدار داخل بند از سوراخ درب سلول، شناسايي مسير امن براي رسيدن به ديوار شمالي زندان اوين، همه و همه معادلاتي هستند كه بايد به آن فكر كرده و راه حل پيدا نمود. حل همه اين مشكلات علاوه بر جسارت انقلابي و توان ريسك پذيري نياز به خلاقيت، هوشياري و صبر و حوصله شگرف انقلابي داشت. در تقسيم كاري كه انجام شد هريك از آنها مسئوليت گوشه اي از عمليات را به عهده گرفتند. حسن فارسي كه دو سال را درسلول انفرادي گوهردشت بسر برده بود، در برقراري ارتباط از طريق مورس زدن مهارت ويژه داشت. از اينرو او مسئوليت پرريسك ارتباط بين سلولها را پذيرفت. از ابتكارات و خلاقيتهاي حسن فارسي ساختن و استفاده از ريل در سلول انفرادي براي تبادل اطلاعات بين سلولها بود! ريل يك نخ دولايه و همرنگ با ديوار بين دو پنجره سلول بود كه به وسيله آن دو سلول مجاور ميتوانستند جنس و يادداشت را با يك سنجاق به نخ وصل كنند و با هم تبادل نمايند، اين كار معمولاً شبها انجام ميشد تا از ديد پاسداران در امان باشد.
سلول مجاور اين سه مجاهد خلق ، يكي ديگر از مجاهدين به نام محمدرضا نعيم بود، كه براي تنبيه به سلول انفرادي آورده شده بود و در فروردين ماه مدت تنبيه اش تمام ميشد. محمدرضا و حسن از سال 61 كه مدتي كوتاه در بند يك واحد يك زندان قزلحصار هم بند بودند با همديگر آشنايي داشتند، و همين آشنايي باعث شد كه به سرعت به هم اعتماد كرده و با هم ارتباط برقرار كنند. دانستن زمان پايان تنبيه محمدرضا، امكان و فرصتي بود كه حسن با هوشياري و خلاقيت تمام آن را دريافت و لحظه را شكار كرد، حسن دريافت كه ميتواند از محمدرضا در مرحله اول اين عمليات، كمك گرفته و كار تهيه تيغه اره را به او بسپارد. در يكي از تماسهاي روزانه با مورس كه اين دو سلول با هم برقرار ميكردند، حسن از محمدرضا ميخواهد كه وقتي به بند عمومي برگشت يك تيغ اره آهنبر براي وي تهيه كند! محمدرضا با ناباوري ميگويد: «گيرم كه من اين تيغ اره را تهيه كردم، چگونه به دست تو برسانم؟» حسن در پاسخ ميگويد: «تيغ اره را به سالن ملاقات ببرد و پشت پرده رديف دوم كه استفاده ندارد روي ديواره بين دو كابين ملاقات بگذارد!» به اين ترتيب هماهنگي براي تهيه و بدست آوردن تيغ اره انجام ميشود.
در اوايل فروردين مدت انفرادي محمدرضا تمام شده به بند عمومي ميرود. در اولين ملاقات كه گويا در اواخر فروردين بود، طبق طرح تيغ اره را در همان محل تعيين شده ميگذارد و حسن نيز در ملاقات تيغاره را برداشته به سلول ميبرد. بدين ترتيب اولين اقدام براي تهيه اسباب كار موفقيت آميز انجام ميگيرد.
همزمان قسمت ديگر طرح، شناسايي زمان تعويض پستهاي برج مراقبت بالاي ديوار شمالي زندان اوين و منطقه مورد نظر است. اين تضاد با شيفت بندي بين خودشان و ديدباني با حوصله اي بسيار زياد و به نوبت، و از زاويه تنگ بين دو كركره آهنيِ پنجره سلول انجام ميشد و با زير نظر گرفتن شيفت نگهبان و در آوردن زمانبنديهاي تعويض پستها به آنها اين امكان را ميداد كه بر اساس آن كار برش كركره آهني پنجره را با تيغه اره انجام دهند.
اينكار كه بايستي به صورت بسيار كند و با حوصله به نحوي كه صداي آن نيز به بيرون درز نكند به پيش برده ميشد. كار بريدن كركره ها بيش از يك ماه به طول انجاميد. درحين اجراي طرح يك عامل غيرمترقبه وارد ميشود ناچار ميشوند زمان پايان كار طرح و روز اجراي فرار را از پيش تعيين كنند. آنها ميبايستي پيش از 14خرداد 67 همه مراحل طرح را به پايان رسانده باشند. زيرا آن روز به عنوان روز اجراي عمليات فرار در نظر گرفته شد. عامل غيرمترقبه ابلاغ حكم اعدام هر سه توسط آخوند حسين مرتضوي4 يك هفته قبل از اين تاريخ است. آنها بطور خستگي ناپذير بر سرعت كار خود افزوده و در دل به ريش و حكم او ميخندند. در اين فاصله هر سه آنها بايد هر روز آمادگي و ريسك لو رفتن عمليات توسط پاسداران دژخيم بند در يك بازرسي ساده را كه ناگهاني و ضربتي انجام ميشد را براي خود بپذيرند.
سرانجام روز عمليات و ساعت ”س“ درغروب روز14 خرداد 67 فرا ميرسد، زمان بر اساس شناساييهاي دقيقي كه درسه ماه گذشته بصورت شبانه روزي انجام ميگرفت تعيين گرديده بود. در اين ساعت، نگهبانان بند مشغول توزيع غذا هستند. اين وضعيت به تيم اين امكان را ميدهد كه به دليل سروصداي داخل بند، صداي تحركات آنها به بيرون درز نكند5. از سوي ديگر آنها در شناسايي به اين نتيجه رسيده بودند كه نگهبان بالاي برج به مدت 15 دقيقه در همين زمانبندي حضور ندارد بنابراين آنها تنها 15 دقيقه زمان داشتند كه پنجره را باز كرده و با استفاده از ملحفه هاي به هم وصل شده به جاي طناب از طبقه سوم آسايشگاه خود را به زمين برسانند.
اينكار در ابتداي تاريكي انجام شد و آنها توانستند مرحله اول كار خود را طبق طرح پيش برده و خود را به پاي ديوار اصلي6 زندان اوين برسانند. از ديوار به سادگي بالا ميروند زيرا از سمت داخل زندان ديوار كوتاه بود، اما از سمت بيرون از آنجايي كه بالاي يك پرتگاه ساخته شده بود، علاوه بر ارتفاع ديوار، ارتفاع پرتگاه چندمتري هم به آن اضافه ميشد! اما از آنجاييكه آنها يكسو به اين نقطه ديد نداشتند و از سوي ديگر اطلاعات مكفي از زمين اين منطقه را نداشتند در طراحي روي احتمالات اين مرحله كار نكرده و طرح مشخصي براي حل تضاد فرود از ديوار زندان نداشتند.
زمان به سرعت ميگذرد، آيا طرح با شكست مواجه شده است؟ آيا راه برگشت و عقب نشيني وجود دارد؟ آيا راه حل جايگزيني وجود دارد؟ چه بايد كرد؟ همه سوالاتي است كه بسرعت از ذهن آنان ميگذرد. در يك تصميم گيري سريع با يك مشورت كوتاه تصميم ميگيرند كه ارتفاع زياد را با پرش رد كنند! هر سه اقدام به پريدن ميكنند، نصرالله در پريدن از ديوار هر دو پايش ميشكند، حسن و اسدالله تلاش زيادي ميكنند كه او را با خود ببرند اما نصرالله قبول نميكند وي ميگويد: «وقت نيست. من حركت شما را كند ميكنم و شما هر چه سريعتر اينجا را ترك كنيد». در حاليكه عواطف انقلابي هر سه مجاهد خلق از اين پيش آمد برانگيخته شده بود نصرالله به اصرار حسن و اسدالله را از تلف كردن وقت باز ميدارد و نهايتا اسدالله و حسن با قلبي مالامال از عشق به همرزم خود كه ساعاتي ديگر به چنگ دژخيمان در خواهد آمد منطقه را ترك ميكنند، نصرالله خود را كشان كشان به يك نقطه پوشيده ميرساند تا از ديد پاسداران مخفي بماند.
از سوي ديگر نگهبان داخل بند وقتي از چشمي درِ سلول به داخل سلول نگاه ميكند متوجه غيبت آنها شده به سرعت به رئيس زندان و ساير نگهبانان اطلاع ميدهد. نگهبان وقتي وارد سلول ميشود متوجه ميگردد كه كركره بريده شده و آنها از پنجره فرار كرده اند، در زندان وضعيت فوق العاده اعلام ميشود. ترس و وحشت سراسر نيروهاي دشمن و زندان را در برميگيرد و تمامي نيروهاي زندان بسيج ميشوند، رئيس زندان از كميته هاي منطقه نزديك اوين هم كمك گرفته و جستجو براي دستگيري آنها آغاز ميشود، پستهاي بازرسي در سراسر منطقه دائر كردند. پارك وي از دو نقطه، تقاطع ولنجك و اوين بسته شده و خودروها را در اين منطقه يك به يك بازرسي ميكنند، همزمان گله هاي پاسدار به جستجوي تپه هاي اطراف ديوار زندان اوين ميپردازند و پس از يكي دو ساعت نصرالله را در همان پرتگاه كنار ديوار پيدا ميكنند.
حسن و اسدالله خود را به پارك وي ميرسانند، اما متوجه ميشوند كه گشتهاي پاسداران تمام منطقه را قرق كرده و امكان تردد در آن نيست، همه تلاش آنها براي اينكه هرطور شده از منطقه خارج شوند بدليل تراكم مزدوران و دژخيمان و بستن منطقه به جايي نميرسد و آن دو نهايتا نيمه هاي شب در نزديك پارك وي توسط گله هاي پاسدار دستگير ميشوند! دشمن براي به چنگ آوردن اين مجاهدان صدها پاسدار و دژخيم را بسيج كرده بود .
بعد از دستگيري هر سه به زير شكنجه برده ميشوند، نصرالله را با پاي شكسته به تخت شكنجه بسته و در همان حال با كابل او را شكنجه ميكنند. بازجوها به دنبال چگونگي فرار و خروج از كشور بودند؟ نهايتا پس از سه روز شكنجه مستمر، آنها را به سلولهاي جداگانه منتقل ميكنند.
بعد از آن تاريخ حسن و نصرالله ممنوع ملاقات ميشوند، اسدالله در اواخر تيرماه با مادر و دائي اش حضوري ملاقات ميكند. در اين ملاقات اسدالله جزئيات فرارشان را بازگو ميكند او ميگويد: «من و حسن توانستيم تا پارك وي برويم ولي هيچ خودرويي را پيدا نكرديم! »
من درخرداد ماه 67 در گوهردشت ملاقات داشتم در ملاقات از مادرم اوضاع واحوال برادرم حسن را پرسيدم. مادرم گفت: ”خبري ندارم “و پرسيد: ”آيا تو از او خبري داري“؟ گفتم: ”نه مگر چه شده“؟ مادرم اشاره كرد كه ملاقات حسن قطع شده، مادرم فكر ميكرد شايد من بدانم چرا ملاقات او را قطع كردهاند. من پريشاني و نگراني را در چهره مادرم احساس ميكردم.
مدتي گذشت و قتل عام زندانيان شروع شد، من به همراه تعدادي از زندانيان گوهردشت در روز22 مرداد در راهروي مرگ نشسته بوديم ناگهان يكي از بچه ها كه خاطرم نيست چه كسي بود از آنطرف راهرو مرا خطاب قرار داد و گفت: ”آيا شنيدهاي كه حسن از اوين فرار كرده بود“؟ من در پاسخ گفتم: ”نه“. بعد او همانجا خلاصه اي از ماجراي فرار آن سه مجاهد را برايم تعريف كرد.
بعد از اتمام قتل عامها من به همراه كساني كه از جريان قتل عام زنده بيرون آمده بودند به اوين رفته و با بچه هاي اوين در يك بند همبند شديم. دراين بند بود كه تمام داستان فرار آنها را از بچه ها شنيدم، ازاينكه محمدرضا نعيم چگونه تيغ اره را بدستشان رسانده بود تا ديدباني دادن آنها و تا چگونگي فرار و شكستن پاي نصرالله و ....
در تيرماه 67 تعدادي از زندانيان ملي كشِ زندانِ اوين نصرالله را در دفتر مركزي اوين ديده بودند، او جزئيات فرار را براي آنها شرح داده و گفته بود: «پاي من شكست و نميدانم حسن و اسدالله چه كار كردند فقط ميدانم كه دستگير شدند». در مورد خودش گفته بود: «با پاي شكسته به من كابل ميزدند و ميخواستند بدانند كه طرح چه بوده و كركره را چطور شكسته ايم و چطور ميخواستيم از كشور خارج شويم، موقع كابل خوردن درد پايم آنقدر زياد بود كه چند بار بيهوش شدم، بعد از آن هم پايم را گچ نميگرفتند و مجبور بودم براي هر ترددي خودم را روي زمين بكشم چون نميتوانستم روي پاهايم بايستم. امروز مرا به بهداري آوردند و پايم را گچ گرفتند».
سر انجام آن سه قهرمان در 7 مرداد 67 سربدار شدند!
روحشان شاد
حسين فارسي-14خرداد92
زير نويسها
1-آسايشگاه نامي است كه لاجوردي جلاد به روي 400 سلول انفرادي گذاشته بود. اين ساختمان بر روي مجموعه شمالي زندان اوين كنار آموزشگاه و حسينيه اوين ساخته شد.
2-محمدرضا نعيم با نام مستعار حسين افشار. محمدرضا در بين بچهها معروف به حسين افغان بود. وي در 27خرداد 1360 با گروه 90 نفره دستگير شد تا سال 65 با نام مستعار در زندان بود اما در سال 65 هنگام آزادي نام اصلي وي لو ميرود. وي يكي از مقاومترين زندانيان در اوين بود.
3-پنجره سلولهاي انفرادي موسوم به آسايشگاه با الگوي پنجرههاي زندان گوهردشت در كرج ساخته شده است. در اين پنجرهها بجاي ميله آهني از كركرههايي آهني به عرض 15سانتيمتر به نحوي استفاده شده كه بصورت زاويهدار به چارچوب پنجره جوش خوردهاند به اين ترتيب زنداني در سلول تنها ميتواند آسمان را ببيند، زاويه كركرهها اجازه ديد به روبرو و پايين را نميدهد. بهاينترتيب تنها آسمان ديده ميشود و نور وارد سلول ميگردد.
4-رئيس وقت زندان اوين
5-يكي از ضوابط سفت و سخت سلولهاي انفرادي در اوين و گوهردشت سكوت مطلق است. حتي زدن درب سلول ممنوع است در اوين براي صدا كردن زندانبان از يك چراغ دو كليده استفاده ميشد، بهنحوي كه كليد داخل براي روشن كردن چراغ بالاي سلول استفاده ميشد و كليد بيروني زماني استفاده ميشد كه زندانبان بعد از مراجعه به سلول آن را ميتوانست خاموش كند
6- ديوار شمالي زندان اوين (سمت جاده معدن روستاي دركه)
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر