در یکی از روزهای داغ مرداد ماه سال ۶۷ که سرباز مشمول وظیفه در يكي از لشگرها بودم. فرمانده مون آمد گفت که مهمون داریم. شب شد و ۲نفر از پاسداران رسمی که به تازگی از شهرهای شمالی گیلان میومدند شروع کردند به صحبت ما هم نشسته بودیم .یکیشون که قبلا محافظ یکی از آخوندها بود شروع کرد به توضیح کشتار. با این مقدمه که بدستورامام ما که در زندانهای رشت بودیم به همه مشمولین مرخصی دادیم و فقط رسمیها موندند.
بعد همه زندانیها رو سوار چندین کامیون مخصوص حمل زندانیان کردیم و همگی رو به بیابونهای اطراف منجیل حدودا در ۷۰ کیلومتری رشت که محلی نظامی بود و برای عموم رفت و آمد آزاد نبود بردیم.
اونجا از قبل لودر آماده بود و چاله ها رو کنده بودند.
زندانیها رو با چشم بند و دست و پای زنجیر بسته داخل چاله پیاده کردیم .تعداد خیلی بود و مجبور شدیم همگی رو به رگبار ببندیم. بعد در حالی که بسیاری از آنها هنوز زنده بودند با لودر روشون خاک ریختیم. سپس دیدیم بعضی ها در حالی که زنده بودند تقلا میکردند از زیر خاک بیرون بیان .که مجبور شدیم با چاقو بجانشان بیافتیم .
این مزدور در حالی که تعریف میکرد من حالم بهم خورد و یادمه یک عرق سرد روی پیشونیم و تمام بدنم را فرا گرفت .اون شب به خودم قول دادم که این جنایتو تا میتونم به همه بگم . بطوری که این جنایت هر کجا بوده توی تاکسی توی محل کار به همکارام و به هر کسی که میشد مدام بازگو میکردم .
انشالله روزی فرا برسه که بر خاک منجیل که بچه ها غریبانه و مظلومانه سلاخی شدند بوسه بر تربت پاکشان بزنیم اینو که مینویسم براتون اشک از چشمام سرازیر شده و همیشه با خودم عهد میکنم که توی این راه ثابت قدم باشم.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر