سیداحمد برهانی سال۱۳۴۰ در قزوین متولد شد. او تکنسین رادیو و تلویزیون بود. احمد یکی از قهرمانان سربهدار سال۶۷ است که در زندان اوین به شهادت رسید. همزمان با او برادر دیگرش سیدمحمد برهانی نیز در زندان قزوین به شهادت رسید. پیش از او و محمد، ۴برادرش طی سالهای۶۰ توسط رژیم خمینی اعدام شده بودند.
خواهرمجاهد خدیجه برهانی درباره برادرش احمد اینچنین مینویسد:
«برادر چهارمم سیداحمد ۲۷ساله، و برادر پنجمم سیدمحمدحسین ۲۵ساله، در جریان قتلعام زندانیان در سال ۶۷جانشان را فدای خلق و میهنشان کردند.
اما در مورد سیداحمد، برادر چهارمم، وی نیز بهدلیل جو سیاسی خانواده از همان ابتدا با مسائل سیاسی آشنا شد و با شروع انقلاب ضدسلطنتی در سال ۵۶، از همان ابتدا وارد تظاهرات و درگیریهای خیابانی با گارد شاه و ساواک گردید در یکی از همین درگیریها وی را دستگیر کرده و روانه زندان میکنند و آنقدر او را زده بودند که چهرهاش قابل تشخیص نبود.
احمد در سال۵۸ در کنکور دانشگاه شرکت کرد و رتبه اول را در رشته خودش بهدست آورد و آماده رفتن بهدانشگاه در رشته الکترونیک شده بود. البته این همزمان شد با تعطیلی دانشگاهها تحت عنوان خمینیساخته « انقلاب فرهنگی».
از آن پس احمد نیز بهطور حرفهیی وقتش را در اختیار جنبش ملی مجاهدین گذاشت. او که در سال ۵۹ سرباز وظیفه بود، در همان اوایل جنگ ایران و عراق، توسط مزدوران رژیم برای سرکوب خلق کرد، به کردستان اعزام شد که پس از اعتراض به این توطئه ننگین رژیم، بههمراه تنی چند از همقطارانش، در سربازخانهیی در کردستان زندانی میشود که همانجا با سایر بچههای مجاهد قرار فرار میگذارند و در یک طرح و برنامه جمعی در مرداد ۶۰اقدام به فرار از آنجاکرده و بهتهران برمیگردند.
همان شب همزمان شد با حمله مزدوران سپاه به خانه ما جهت دستگیری برادر دیگرم، علی. این وضعیت برایم خیلی دردناک بود و باورم نمیشد که احمد در چنین موقعیتی به خانه برگردد. بههمین خاطر او نیز بههمراه من و علی دستگیر و روانه زندان شد.
شکنجه وحشیانه دیگری که بر روی او پیاده کرده بودند این بود که او را بهطور ایستاده در سلول انفرادی نگه میداشتند و آب را بهصورت چکهچکه از سقف بر روی او باز میکردند تا از این طریق اعصابش را خرد و ضعیف نمایند و این شکنجه روزها و هفتهها روی او اعمال میشد. پس از یکسال و اندی برای مدت کوتاهی آزاد شد که بلافاصله طی این مدت خود را به هستههای مقاومت وصل کرد ولی هسته آنها توسط یک عنصر بریدهمزدور لو رفت و شبانه بههمراه برادرم حسین توسط پاسداران دستگیر و دوباره روانه زندان شد.
با اینکه از آزادی او هنوز چندماهی نگذشته بود، مجدداً به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد و ما تا یکسال از محل آنها خبری نداشتیم و کار پدر و مادرم طی این مدت پیداکردن رد و آثاری از آنها بود. در این مدت، زندان و کمیتهیی نبود که آنها سراغ نگرفته باشند و هر بار، مزدوران رژیم، پدر و مادرم را به شهرهای دیگر حواله میدادند. احمد خیلی شکنجه شد ولی در هر بار رفت و برگشت به اتاق شکنجه روحیه خللناپذیرش همچنان مقاوم و استوار بود و از آنجاکه شوخطبع هم بود، فضای عمومی بند را بههم میریخت و کسانیکه همبند و همسلولیاش بودند همیشه از روحیه عالی او درس میگرفتند. وی را سال ۶۷در قتلعام زندانیان در زندان اوین بهشهادت رساندند».
0 نظرات:
ارسال یک نظر